سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

طبقه بندی موضوعی

دوشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۹:۴۶ ب.ظ

جانِ پدر

دوشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۹:۴۶ ب.ظ

پنج‌شنبه بیمارستان بودیم. حال پدر محمد خوب نبود اما حرف میزد،هوشیاری داشت. جمعه شب خبرش آمد که تمام شد. معمول است تا کسی می‌میرد همه سعی می‌کنند بگویند فلانی آدم خیلی خوبی بود! برای حاج ابراهیم، پدر محمد، هیچ کس نیاز به سعی نداشت. منش و اخلاقش به قدری ویژه بود که همه‌ی ما_رفقای محمد_ این عبارت را بارها به هم گفته بودیم... «دیگه بابای ممد رو میشناسی دیگه...نگهم داشت» این مخصوص وقتی بود که یک توک پا تا در خانه‌شان می‌رفتیم که مثلا یک فلش از محمد بگیریم. اگر حاج ابراهیم متوجه میشد برگشتی در کار نبود! باید شام را خانه‌شان می‌خوردیم،بعد از شام هم مگر التماسش می‌کردیم تا صبح نگهمان ندارد. حاج ابراهیم بعضی از ما را با اسم کوچک صدا میزد،همین قدر رفیق و نزدیک شده بود. کنارش حس غربت نداشتیم،خصوصا ما که در قم، بچه شهرستانی و خوابگاهی بودیم. همین شد که همه مراسم تشییع و تدفینش را رفقای خودمان برگزار کردند. همه‌شان می‌گفتند انگار پدر خودمان را از دست دادیم. اگر شغل حاج ابراهیم را نمیدانستی و هم‌کلامش میشدی محال بود حدس بزنی چه کاره است. گرم بود،مهربانیش قوّتی داشت که مسری بود. ممتاز بودن اخلاق حاج ابراهیم را بیشتر از قبل درک کردم وقتی دیدم سربازهای وظیفه با لباس نظام، بالای قبرش های‌های گریه می‌کنند.

بگذریم...غرض این بود آخرین چت با رفیقم محمد را اینجا بگذارم؛ یک ساعت پیش از فوت حاج ابراهیم عزیز. حرف‌هایی که هربار می‌خوانمشان بی‌اختیار گریه‌ام می‌گیرد.

به قرآن تو دلت بمونه میترکی...

موافقین ۱۴ مخالفین ۰ ۹۷/۰۲/۰۳
مهدی

پدر

نظرات  (۱۳)

دلم تنگ شد یهو برای پدر و مادرم. دورم ازشون.
منم دلتنگ بابا شدم. 
با خوندنش اشکم در اومد
فقط میتونم بگم الهی که با خوندن این عکس، کسی براش خاطره تداعی نشه

ایشالا خدا رحمتشون کنه
ازدست دادن عزیز، خیلی سخته و تا همیشه مثل یک خلا همراه ادم هست
یه دوستی داشتم باباش همین چندماه پیش به رحمت خدا رفت، نوشت"پدرم که رفت شهر خالی شد" الان که پستتون رو خوندم یاد این جمله افتادم،بعضی ها که میرن واقعا انگاری شهر خالی میشه برای آدم.
خدا رحمتشون کنه و به بازمانده‌ها صبر بده ان‌‌شاا...
امان
۰۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۲۵ نیوشا یعقوبی
:(
من دلم برای بابابزرگم تنگ شد
خیلی یهویی رفت خیلیییی
مادربزرگم چندسال مریض بود مسن تر بود آماده بودم برای فوتش
ولی بابابزرگم به نظر سالم میرسید
هنوز خیلی غصه ها تو دلمه چون حسرت خیلی چیزا به دلش موند بخاطر اشتباه های من...
اشک به چشممون افتاد حاجی...
خدا رحمتشون کنه :(

این‌گونه حسرت‌ها، حسرت‌های جان‌سوزیه واقعا...
جانِ من است او...
خدا رحمتشون کنه.
ایشالا تو دل کسی نمونه ..
هیچ کس عزیزتر از پدر و مادر نیست
۰۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۱:۱۱ صـــا لــحـــه
حاج خانومِ حاجی هم باید دیدنی باشه... 
خدا رحمتشون کنه...
خدا رحمت کنه حاج ابراهیم رو...
توی بیمارستان، اون شبی که مادر فوت کرد... التماس میکردم یه بار دیگه زنده بشه فقط بتونم دست و پاشو ببوسم.
پاسخ:
آخ...
 خیلی دردناکه 
خدا صبر بده  انشاءالله
خدایش بیامرزاد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">