سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

طبقه بندی موضوعی

جمعه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۷، ۰۶:۳۲ ق.ظ

اعترافات یک ذهن معمولی

جمعه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۷، ۰۶:۳۲ ق.ظ

همین دیشب رامبدجوان از مدیری این سوال رو پرسید و مدیری جواب رو به بهونه‌ی باید فکر کنم پیچوند. این سوالیه که همیشه از خودم می‌پرسم، «سخت‌ترین انتخاب توی زندگیم چی بوده؟» جوابش برای من اصلا سخت نیست: رفتن به حوزه. اما داستانش کمی پیچیده‌ست. اینکه چقدر توی انتخابم آزاد بودم؟ چقدر از انتخابم راضی بودم؟ و اصلا چی شد که این شد سخت‌ترین انتخاب؟ میخوام پیرامون همین سوال و جواب، یه عالمه اعتراف باحال بکنم که همگی حال کنیم، حتی اگه کسی حال نکنه این منم که با این نوشته از یه مرحله عبور میکنم و بزرگتر میشم. (شاید باورش سخت باشه که نزدیک دوساله همچین پستی میخواد نوشته بشه اما نمیشه یا نصفه رها میشه یا میره توی پیش‌نویس).

.

حوزه رفتن من توی اون دوره، یه انتخاب و اتفاق کاملا فضایی بود! برعکس تصور خیلی‌ها که مسیر نوجوونای تنبل و کم‌استعداد و دنبال فرار از سربازی رو منتهی به حوزه می‌دونن، من اتفاقا در وضعیتی نزدیک به ایده‌آل بودم که یهو این گزینه اومد روی میز و با جمع شدن علت و معلولای نسبتا عجیب و غریب و همراه با آرمانای گنده گنده، راهی شهر سابق و کشور فعلی قم شدم.

.

اولین ضربه روحی رو از فامیل خوردم(توی فامیلای نزدیک و نیمه‌نزدیک هیچ فامیل روحانی/طلبه نداریم). قدم اولی که برداشتن، زدن برجک انتخابم بود. «پسر! تو حروم میشی. تو گولّه استعدادی. تو الی و بلی! نگاه جوونای فامیل کن همه دکتر و مهندس. چیه آخه قم! ایییش! الهی دیپورتت کنن». قدم بعدی سرسنگین شدنشون بدون هیچ دلیل بیرونی و مشخص بود که این یکی از درون نابودم کرد. واقعا نابودم کرد! برعکس الان، آدمِ بی‌خیال و بی‌رگی نبودم و احساساتم به شدت زنده بود، به شدت گرم بودم و به شدت فامیل‌دوست. نزدیک‌ترین فامیلامون که مدام باهم بگو بخند داشتیم دیگه حتی سلام و حال و احوالشونم زورکی شده بود. در حالی که من همون مهدی همیشه بودم. نه رفتارم نه ظاهرم نه تعاملم نه حتی حرفام! تغییر خاصی نکرده بود. اما محکوم شده بودم و جرمم انتخاب مسیر تحصیلی‌م بود( چه خوشگل مظلوم‌نمایی می‌کنما ). همین شد که یه دوره نسبتا بلند، به اقتضای سنّم همه‌ی فامیل رو بایکوت کردم! مهمونیا و دورهمیا و عروسیا رو تا جایی که زورم به پدر و مادر می‌رسید نمی‌رفتم و طی یه حرکت تندتر توی یکی از محفل‌ها به پسرعموم  گفتم فامیلای ما به شدت دم دستی و حوصله‌سر بر هستن...که همین حرفم توی فامیل پخش شد و اوضاع رو از قبل بدتر کرد. شک ندارم اگه حمایتای فوق‌العاده خانوادم نبود همون اول جا زده بودم. ( الان که بهشون فکر میکنم میگم دست‌مریزاد! مگه میشه اینقدر خوب بود؟ حتی برادر بزرگم که اعتقادات و رشته‌ش هیچ ربطی به من نداشت معرکه رفتار کرده بود! ).

غیر از این، قبولی دبیرستان پر طمطراقی که آزمون ورودیش به قاعده کنکور سخت بود؛ رغبت شخصیم(قلقلک) به ادامه دادن فوتبال توی پرسپولیس؛ عدم شناخت کافی و مبهم بودن «فضای حوزه»، انتخابم رو پیچیده کرده بود. غلبه احساس و هیجان و عاطفه‌ی معمول نوجوونی به عقل و منطق و حساب کتابم مزید بر علت. و سر آخر شد آن چه شد. اون ایام، برعکس الان، احساسات معنوی درونم به قدری زنده و زلال و ساده بود که خیلی راحت گفتم دبیرستان و فوتبال من رو از خدایی شدن منحرف می‌کنه...(غافل از اینکه پرسپولیس یه روزی بازیکنی میاره که بهش میگن حاج آقا D: ) پس...

کجا برام بهتر از مدینه فاضله‌ی قم؟ 

دومین ضربه‌ی روحی رو از حوزه خوردم. فقط یک هفته زندگی کافی بود تا بفهمم خبری از مدینه فاضله نیست! و سه سال کافی بود تا برگردم خونه و به پدرم بگم من دیگه نمی‌خوام برم حوزه. به همه روز و شبای خوب و حتی بدی که توی قم داشتم احترام میذارم. به همه رفیقای نابی که پیدا کردم و مثلشون رو گیر نمیارم، می‌بالم. به «روش فکر کردنی» که حوزه(درس‌ها،برخی اساتید،برخی رفیقان) یادم داد و هیچ جای دیگه برام حتی نزدیکشم نبود؛ به یادگیری و درک «روش نقد کردن و نقد شدن». به اهمیتش. به رشدی که به رفتار و فکر و حرف زدنم داد افتخار می‌کنم اما...هیچ وقت یادم نمیره ضربه‌های سنگین روحی که مثل نقل و نبات اشکم رو در میاوردن و هر روز خسته‌ترم میکردن. بخاطر چیزایی که فقط خنده‌دارن! هنوز که هنوزه می‌پرسم، چرا جایی که به سرچشمه تربیت دینی وصل شده...انقدر توی تربیت بد عمل میکنه؟ البته به طور مشخص، اینجا وقتی از حوزه حرف می‌زنم از «مدرسه‌ای» که رفتم حرف می‌زنم.(مدرسه‌های مختلفی توی قم وجود داره که سبک کار و تربیتشون کاملا متفاوت نسبت به بقیه‌ست). جایی که 6 سال زندگی شبانه‌روزیم اونجا بود. جایی که مدیراش باور داشتن «طلبه باید متحجر باشه». و توی همین مسیر به قول خودشون «بزی» میخواستن که هرچی بهش گفتن سر تکون بده و با یه معهههع بگه «چشم». سنّ کمی داشتم. جوّ محیطم جوری بود که تقریبا هرکسی با هر تیپ و اعتقادی میومد استحاله میشد و تبدیل میشد به چیزی که اون محیط میخواست. قصه‌ی من با بقیه ورودی‌ها فرق می‌کرد. قوّه‌ی تربیتی فرهنگی خانواده‌م پر زور بود و برای همین استحاله نمیشدم و بجاش مدام توی کش و قوسِ تغییر بودم. اما چیزی که هیچ وقت تغییر نکرد تیپ و لباس پوشیدنم بود. بستن دکمه بالایی یقه، اجباری نبود اما جوری مانور میدادن و براش جوسازی میکردن که اگه توی جمع، یقه بالا رو نبسته بودی احساس شرمندگی میکردی. خیلی سخت مقاومت کردم و هیچ وقت داخل جمع یقه بسته‌ها نشدم اما پوشیدن پیرهن رنگی و چارخونه و کلا طرح‌دار، برام تبدیل به عذاب الیم شده بود! شلوار غیر پارچه‌ای که حاشا و کلا! هربار که از تهران می‌رسیدم قم، متلک‌ها بود که بارم میشد. اگه الان بود که چه حالی میداد برجک زدنام ولی اونموقع، سن کم و همچنان ترس از محیط جدید، متلک‌ها و هم‌رنگ جماعت نبودن رو مایه آزار کرده بود. استدلالم هیچ وقت تغییر نکرد. می‌گفتم توی تهران و هرجای دیگه مدل لباس و موهام همینه، اینکه توی جایی خاص به شکلی که واقعا نیستم لباس بپوشم، چیه جز نفاق و دو رویی؟ و اونا هم میگفتن «زی طلبگی» باید رعایت بشه، که من بهش میگم «زی تحجّرگی».

وقتی برای مصاحبه وارد مدرسه شدم شلوار بگ(اونموقع مد بود) پام بود و پیرهن اسپرت که آستیناش رو تا آرنج بالا زده بودم. موهامم خیلی بلند بود(داداشم بهم میگفت قلم‌مو D: ). دوتا مدیرای مدرسه با خنده و لبخند، بهم رسوندن که تیپت اصلا جالب نیست! اما متاسفانه قبولم کردن و دیگه توی این دنیای جدید و عجیب، هر روز شوک تازه‌ای بهم وارد میشد. یه روز استاد اخلاق سر کلاسش میگفت آستین بالا زدن چقدر کار مسخره و عبثیه! مگه قصابه آدم؟ یقه باز گذاشتن خیلی زشته مگه اراذله آدم؟ بعد من با خجالت و زیر نگاهای سنگینِ بقیه، یواشکی آستینام رو میدادم پایین(ولی بازم یقه رو نمی‌بستم D: ). یه روز گفتن تو حق نداری با کسی بیرون از مدرسه ارتباط داشته باشی(مشاوره تحصیلی داشتم که باهاش مراوده خانوادگی داشتیم،روحانی بود و کار درست. فکر باز و عالی...حیف که نذاشتن باهاش ادامه بدم). یه روز بهم انگی زدن که توی کل مدرسه بی‌آبرو شدم. یه روز گفتن مبایل نیار مدرسه(یه 1100 داشتم از دار دنیا برای تماس با خونمون). یه روز گفتن با مبایل حرف میزنی برو یه جا قایم شو کسی نبینتت! و خلاصه روزی رسید که وقتی چارچوب‌های ساختمون مدرسه رو می‌دیدم میخواستم زار بزنم از حال بد!

از فوتبال دیگه نگم...! چه دوره سختی بود دوری دوسه ساله از فوتبال دیدن و بازی کردنی که عشق من بود حق من بود... چون حضرت مدیر، فوتبال رو «زی طلبگی» نمیدونست! تیکه‌ش این بود و همه با وجود بی مزه بودنش می‌خندیدن: «چیه اینا خجالت نمیکشن با شُرت میفتن دنبال یه توپ؟ شُرت کاپیتان!».  

.

چیزی که مشخصه اینه که همه کاسه‌کوزه‌ها رو نمیشه سر بقیه خراب کرد. اشتباهای خودم که توی اون محیط داغونم می‌کرد کم نبود؛ بزرگترینش«روابط». اعتراف می‌کنم توی انتخاب آدما برای روابطم همیشه ضعیف بودم و هستم و خواهم بود! بیشترین لطمه رو از همین آدمای اشتباهی خوردم که «همیشه» خودم راهشون دادم! 

توی یه دوره خاصم بها دادن بیش از حد به دلم که فکر میکنم یه جور انتقام از وضع موجود بود، آب‌روغنم رو حسابی قاطی کرد. بگذریم...

.

دوست دارم دستای پدرم رو ببوسم ولی هیچ وقت اجازه نمیده. وقتی با چشمای گریون و بغض گلو بهش گفتم «حوزه برای من تموم شده، می‌خوام تا دیر نشده برم سراغ راه دیگه...» محکم وایساد و گفت « نه!» از من اصرار و از ایشون انکار. گفت «رفتن انتخاب خودت بود! نظر من خیلی مثبت نبود ولی چون خودت میخواستی قبول کردم. اما الان باید راهتو ادامه بدی. هر مشکلی هم باشه حمایتت میکنم». اونموقع توی دلم گفتم دیکتاتور! بعدتر که بزرگتر شدم و راهم آسون‌تر شد و حالم بهتر و رضایتم بیشتر، بعدتر که هرکی می‌پرسید بازم برگردی میری حوزه و بدون معطلی میگفتم آره آره...گفتم تو چی میدونستی که این بار، «خیلی بجا» دیکتاتور شدی و نذاشتی خودم انتخاب کنم؟ ای من قربون این کولر خاموش کردنات بشم!  

عنوان حوزه همیشه روی دوشم سنگینی میکنه. من معمولی‌ترین آدمی بودم و هستم که یه روزی پا شد رفت خاص‌ترین جا روی کره زمین درس خوند! و همه زورشو زد و میزنه که همون آدم معمولی که قوه‌ی واقعیشه بمونه اما همیشه بخاطر عنوانی که روش رفته حال سختی داره. آره، بعضی وقتا فکر کردم از خودم جداش کنم ولی نه تنها به خورد پوست و گوشت و روحم رفته بلکه من هنوزم به خوب بودنش باور عمیق دارم. یه دوره‌ کوتاه دانشگاه رو تجربه کردم، فضاهای آکادمیک خصوصی و دولتی رو بارها تجربه کردم، و هربار خوشحال‌تر و راضی‌تر شدم که چقدر برنده شدم با انتخابم! اما مشکل اینه از پسِ توقع‌های عجیب و غریبی که میخوان به یه آدم غیرمعمولی تبدیلم کنن بر نمیام. من مسئول همه امور حکومتی نیستم. من یه کاراکتر سیاسی ندارم. شیر نفت توی جیب من نیست. شیر سماور هم که برای داوره. آدم کاملا سفید و خوبی نیستم! نمیتونم وقتی با یه خانوم محترمه حرف میزنم توی صورتش نگاه نکنم. نمیتونم امام جماعت باشم. نمیتونم با نماز خوندن پول دربیارم. نمیتونم دعا بخونم بقیه آمین بگن. نمیتونم بالای منبری برم که فقط خودم حرف بزنم و بقیه فقط گوش کنن. من هنوزم با گوشی و کامپیوتر بازی میکنم و لذت می‌برم. هنوزم فوتبال رو خوره‌وار دوست دارم. فوتبال بازی کردن بدون شورت ورزشی برام ممکن نیست! گاهی عصبانی و تند میشم. گاهی فحش میدم. جوکای بی‌ادبی میخونم. شلوار جین و تیشرت می‌پوشم. گاهی سیبیل و ته‌ریش میذارم. موسیقی گوش میدم. سینما رو دیوانه‌وار دوست دارم. عدد فیلمایی که دیدم از دستم در رفته. فایلای متعدد موسیقی دارم و تقریبا هیچ فایل نوحه یا روضه‌ای روی کامیپوترم ندارم. و از همه مهم‌تر: من شغل دارم! شغلی که بخش مهمی از مهارت و درآمد منه. البته روزایی بوده که مسافرکشی کردم چون پول نداشتم ولی هیچ وقت ازش پشیمون نشدم.(شبیه مشاهیر فوتبال و سینما شد که همشون یه روزی کارگر و باربر و عمله بودن D:).  همین! همین چیزهای معمولی که هرکسی میتونه توی زندگیش داشته باشه! «من فقط میخوام خودم باش؛ خودِ خودِ معمولی‌م». چیزی که همیشه بودم و «خود حوزه» برام به تجلی رسوندش. اونجایی که این سخن حضرت امیر(ع) رو بهم نشون داد: «نفاق المرء مِن ذُلّ یجده فی نفسه»

دو رویی، نشان از حقارتی‌ست که منافق، درون خودش دارد.  

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

عیدتون مبارک باشه واقعا.

پ.ن: قصد چالش راه انداختن ندارم. دعوت میکنم اگه دوست داشتین و حرفی بود پاسخ سوال اول پست رو بنویسین.

«به شرط مبسوط و دلی و راحت بودن»  

موافقین ۱۴ مخالفین ۰ ۹۷/۰۳/۲۵
مهدی

اعترافات

نظرات  (۸۰)

جامعه‌ی روحانیت هم دچار یه سری قبح‌ سازی های بیخودی شده که لازمه‌ش اینه یه عده بیان تابو شکنی کنن و اون یه عده باید از بزرگان باشن! وگرنه چیزی تغییر نمیکنه و این نگاه ها باقی خواهند ماند. متاسفانه!
پاسخ:
منظورت چیه؟ یعنی من از بزرگان نیستم ؟ D:  
برنامه هایی مثل چه جوری لباس پوشیدن و سعی در سر به زیر داشتن طلبه ها و یا مثلا همین ورزش و از فوتبال دور بودن ها و حتی درس اخلاق ها برای من قابل درک نیست!  مگه نه اینکه خود اسلام توصیه به پوشیدن لباس معمولی و عرف جامعه و تاکید روی ورزش جوونا و اجتماعی بودن مردم و ارتباط داشتن داره؟ و مگه نه اینکه موثر ترین راه برای تاثیر گذاری عمله نه حرف زدن؟  بگذریم حاجی :) ولی کاش این تعصبات بی خود رو کنار بزینم از تفکر حوزوی!
پاسخ:
اون حد قدیس بودن رو اگه بهش برسی آره ممکنه از خیلی مسائلی که مردم باهاش سر و کار دارن من جمله همین فوتبال، برات بی معنی و لغو بشه. مشکل اینه هرکسی نمیتونه یا ممکنه نخواد به اون حد قدیس بودن برسه! 
۲۵ خرداد ۹۷ ، ۰۷:۴۷ آسـوکـآ آآ
سلام عیدتون مبارک
خیلی مفصل نوشتم و تصمیم گرفتم که نفرستم
حس کردم شما خودتون میدونید و گفتن من فقط تکرار مکرراته
امیدوارم تو هر مسیری که هستید، بهترین باشه.
پاسخ:
سلام و ممنون
کاش می‌فرستادید خب :) 
اینکه بر منکرش لعنت :)) بطور کلی گفتم. وگرنه که طبق گزارشات واصله، پس از انتشار این پستت، گروه گروه طلاب قم و نجف، درحالی که شلوار لوله تفنگی و کفش اسپرت بر پا داشته، یقه های بالا ر دریده و به شکافتن تابو ها پرداختن.
پاسخ:
شلوار لوله تفنگی مد شد دوباره؟ بازگشت به تاریخ درین حد؟ من برم سیبیل خون چکان بذارم :))
خب همون بهتر که بالا منبری نیستید چون این به سلامتی نزدیک تره!
آخرین باری که رفتم مراسم روضه محرم چندین سال قبل بود. عجیب دلم می خواست پاشم از اون طبقه بالای حسینیه لنگه کفشم رو پرت کنم وسط عمامه یارو با اون حرفاش! :/
پاسخ:
:)) یادم باشه جایی که شما هستی بشینم پایین منبر نتونی هدف‌گیری کنی :)) 
در جواب سوال اول، اگه بخوام بپیچونم و زیاد بحث نکنم میگم سخت‌ترین انتخاب‌هام انتخاب رشتهٔ دبیرستان، انتخاب رشتهٔ دانشگاه و دوری از خونه و خونواده و تغییر رشتهٔ دورهٔ ارشد از مهندسی به علوم انسانی و این صوبتاست. ینی بحثو می‌کشونم سمت تحصیلات
ولی اگه کلاهمو قاضی کنم و راست و حسینی بخوام جواب بدم، سخت‌ترین انتخاب‌هام جواب بله یا خیر به پیشنهادهای آشنایی برای ازدواج بوده

من یه بار رفتم مصاحبهٔ حوزهٔ دانشگاهمون، رد شدم :دی
شرح ماوقعشو اینجا نوشتم. الان که فکر می‌کنم، می‌بینم همچین بد هم نشد که قبول نشدم
http://nebula.blog.ir/post/942/942-با-توجه-به-نظر-مصاحبه-کنندگان،-نتوانسته-اید-حد-قبولی-را-کسب-نمایید-و-از-پذیرش-شما-معذوریم
پاسخ:
الکی مثلاً مردم خواستگار زیاد دارن D: 
الان شما با این کامنت و یه  پس آرشیوی میخوای از نوشتنش در بری؟ راه نداره . 
بله می‌ریم که داشته باشیم خیل پست‌های"اعترافات یک ذهن معمولی" رو:))
این چیزی که نوشتید،بدون موبایل،بدون‌ ارتباط با اطرافیان،با شکل پوشش خاص و ... بیشتر شبیه زندان بود تا حجره‌های حوزه، تصور یه زندگی انقدر خشک و جدی و قانون‌مند هم شبیه جهنمه،به نظر من که حاصل محدودیت زیادیش هم افسارگسیختگی بعدش و بریدن و کم اوردنه؛ که کم شاهدش نیستیم! 
وقتی تصور ما هم این بشه که خب حرف دین و خدا اینه و انقدر سخت و محدودیت سازه که همچنان باید با شرایط شعب ابی‌طالب زندگی کنیم و راضی و خشنود هم باشیم، که تحجر جزئی از دینه، باهاش کنار نمیایم و میشه دین‌گریزی(حقیقتا به نظرم کاملا هم طبیعیه). البته این مخصوص حوزه نیست تو خیلی از خانواده‌های مثلا مذهبی هم سختگیرها و افراطی بازی‌های زیادی هست که آدم رو از خدا و حتی جون خودش سیر میکنه، که فقط دوست داره از زیر این فشار و تعصبات بی‌خود خلاص بشه (تجربه)
+اخ اخ از اون قسمت بگذریم اگه نگذریم به نظرم یه رمان ۵جلدی بشه توش در اورد:D
++ راستی طاعات و عبادات و عیدتون هم مبارک.

پاسخ:
بسم الله،چراغ اول رو شما روشن کن D: 
آره همینطور هم بود. شاید یه زمانی نوشتم از دوره‌ی ما توی اون مدرسه چه خروجی‌هایی بیرون اومد! جوری که قشنگ باید بستر لازم رو فراهم کنم تا نگید دروغ میگم!
+ اتفاقا سه تا از دوستای طلبه‌م رمان نوشتن با خاطراتشون.خیلی هم استقبال شد از کاراشون.
ممنون از شما هم قبول :)
  
۲۵ خرداد ۹۷ ، ۱۱:۰۶ واقعیت سوسک زده
سوال اول جواب نمیدم 
ولی به جان خودم در پاراگراف پنجم خط نهم یک چیزی فرمودین که عین همین نقد ناپذیری حوزه است ، به جان خودم :))))
پاسخ:
جوابم ندید من جوابشو میدونم D: 
آره،شاید یه کم دقت بخواد که ضد و نقیض نشه حرفام. برای همین قید زدم برخی درس‌ها،برخی اساتید و برخی رفقا،موثر بودن توی این اثرای مثبت. والا در اصل نقدناپذیری حوزه‌ هیچ شکی نیست.
نه به خدا منظورم این نبود. شما دختر نیستی نمی‌دونی چی میگم. دست رو هر کی بذاری، تهش یه نه می‌شنوی و میری سراغ بعدی. ما ولی وقتی میگیم نه، نمی‌دونیم تا درخواست بعدی چقدر دیگه باید منتظر بمونیم. آینده‌مون یه کم مبهم‌تر از شماست
پاسخ:
میدونم :) فعلا که با این وضعیت اقتصادی به همون نه شنیدنم نمیرسیم! 
کاش خاطراتتون از محیط حوزه رو بنویسید و در کنار خاطرات آدم‌های دیگه شبیه به خودتون سعی کنید چاپ کنیدش. این کارا کم‌کم باعث می‌شه رشد کنیم؛ کما این که برای ثبت در تاریخ هم خیلی مفیده. ما خیلی از ضربه‌هایی که خوردیم و می‌خوریم به خاطر مکتوب نکردن تجربیاتمونه، مستند سازی نکردنه...

عاقا می‌گم یه وقت زشت نباشه من هیچ انتخاب سخت خاصی نداشتم تو زندگیم؟:دی
صادقانه بگم، از تک‌تک انتخاب های مهمی که تو زندگیم داشتم راضیم و به راحتی انتخابشون کردم. هر کدوم البته چالش های خودشو داشت ولی همه اون چالش ها کاملا مفید بود واسه رشدم و دقیقا تو همون مسیری بود که خودم از خدا خواسته بودم....

حالا می‌گم یکی دوتا فایل مداحی داشته باشید محض خالی نبودن عریضه:دی می‌خواید براتون بفرستم:)
پاسخ:
اگه بنویسم خیلی از این تندتر و صریح‌تر می‌نویسم. که مشخصه حالاحالاها مجوز نمیگیره. پس فعلا درود بر فضای مجازی :))

چرا خیلی زشته خیلی. D:
نه ممنون. اصلا نمیتونم گوش بدم. جدی میگم! :)
من سه سال قم زندگی کردم. پنجم تا هفتم. یعنی موقع رفتن حدوداً دوازده سالم بود که سن زیادی نیست. با تصور فوق‌العاده‌ای رفتم. مدینه فاضله :)) روزهای اول، رفتارها و تیکه‌ها و روابط بین مردمی که می‌دیدم رو نادیده می‌گرفتم. می‌گفتم همه‌جا بد داره. مدرسه که شروع شد، به جز یکی دو روز اول، به جد می‌تونم بگم که روزی نبود که مسخره نشم و توهین نشنوم و درگیری لفظی و صوتی نداشته باشم. و از همون موقع از خودم بدم می‌اومد که چرا نمی‌زنمشون، حتی اگه خودمم بخورم. هنوز هم نمیزنم و این کوتاه اومدن درست نیست. راستش هیچ‌وقت از خوردن نمی‌ترسیدم که حالا دستم می‌شکنه و فلان. اما از زیر منت خانواده بودن بدم میومد. بدم میومد اولیام بیاد مدرسه و ماجرا بشه. هنوزم از همین بدم میاد و درگیر نمیشم و اشتباه می‌کنم. از دردودل بگذریم :)) تنها خوبی قم برای من، محکم شدنم - توفیق اجباری - در برابر تمسخر بود. صبر بیش‌تر و یاد گرفتن برگردوندن توهین و اینجور مهارت‌ها که از چاله‌میدون و هرخیابونی میشه این روزا یادش گرفت :)) و اون موقع تمسخرها شخصی بود و الان طرف من رو مسخره نمی‌کنه، که عقیده و حرف‌هام رو مسخره می‌کنه و اگه این کارگاه صبرورزی قم نبود، معلوم نبود این روزها  چجوری باید خودم رو تخلیه می‌کردم. به جز مدرسه، توی راه برگشت - ما باجک ۱ می‌نشستیم. یکی از بهترین محله‌ها و امیرکبیر توی هم خیابون مدرسه‌م بود. یعنی فاصله‌ی بیست کوچه - توی همین فاصله‌ی کم خونه و مدرسه، رفتارهای دختر و پسرهای دانشجو، شوخی‌ها و خندیدن‌های از حد اسلامی و حتی انسانی گذشته - نمیگم خنده بده، اما به اون شکل، دختر و پسر، وسط پیاده‌رو و سد راه بقیه، درست نیست. متحجر نیستما‌ :دی - من رو به فکر انداخت. از طرفی مادرم با همسایه و صاحب‌خونه‌ی شریف و با اخلاق‌مون که حاج‌خانمی بودن و همزمان با برگشت ما از دنیا رفتن - خدا رحمتش کنه - حرف میزد و از آداب‌ورسوم قمی‌ها موقع ازدواج و یا رفتارهای دیگه‌شون در اعیاد - گرفتن مجلس لعن و این‌جور کارهای احمقانه‌ی اختلاف‌افکن! - و شهادت‌ها می‌گفت. دیدن رفتار تند، زشت و برخوردهای بی‌ادبانه، من رو بیش‌تر توی فکرم مصمم کرد که قمی‌ها خوب نیستن. و شهر قم، به‌جز حرم و معماریش، هیچ ویژگی منحصربه‌فردی نداره. سال آخر، وقتی بعد از چند روز گشتن توی شهرمون، نمی‌تونستیم خونه بگیریم داشتم دق می‌کردم. یک ثانیه زندگی در کنار قمی‌ها برام سخت بود چه برسه به یکسال دیگه. تقصیر من نبود. اون موقع هنوز، به تحجر و عقب‌موندگی فکری‌شون فکر نمی‌کردم و هنوز به این موضوعات نرسیده بودم. فقط رفتارها من رو زده کرد. تقریبا تمام دوستانی که پیدا کردم - یکی دوتا - و تمام افراد درست‌کاری که دیدم - سه چهارتا - یا اصالتاً قمی نبودن یا اساساً مهاجر بودن مثل خودم. شاید براتون مسخره به‌نظر برسه که بقیه به دلیلی میرن قم و ما، کاملا بی‌دلیل و فقط بخاطر همون تصور احمقانه، رفتیم. که البته سودی که برام داشت رو هم نوشتم.
از وضعیت حوزه‌ها هیچ خبری نداشتم. تنها نظری که میدادم این بود، که اگه حوزه مؤثره و کاربردی، پس چرا و چطور توی قطب دینی کشور، هنوز مشکلات فکری، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و حتی دینی بیداد می‌کنه؟ چرا دانش‌آموز یکی از بهترین دبیرستان‌هاش - امام جعفر صادق ع - هنوز شبهات مضحکی درباره پایه‌ی دین داره؟ پس حتما مشکلی داره. و با خوندن این پست، و فضای مزخرف و احمقانه‌ی حاکم بر روی مدرسه‌ای که شما میرفتین و شکی ندارم که بقیه‌ی مدارس علمیه آنچنان وضع بهتری هم ندارن، بهم ثابت شد. و البته اون قسمت که گفت با افراد بیرون مدرسه ارتباط نداشته باش، نمی‌شد سرپیچی کرد؟ مگه محافظ داشتین؟ اگه ببینن یکی از طلبه‌هاشون، با دخترخانمی هست فکرکنم اعدام انقلابیش کنن با این وضع :)) پنهونی صحبت کردن با تلفن دیگه چی میگه :||| :)) اصن خیلی بدتر از چیزیه که فکر می‌کردم...
+ طومار نوشتم :| ببخشید!
++ هنوز سخت‌ترین تصمیم عمرم رو نگرفتم! شاید سخت‌ترین تصمیمی که بگیرم، ترک تحصیل دانشگاهی و همچین چیزی باشه. ولی نگرفتم و فکر نکنم بتونم بگیرم، چون جایگزینی ندارم هنوز.
+++ وضعیت من و شما توی دوران دبیرستان مشابه هست، به جز بخش علایقش که فوتبال دوست ندارم. اما اینکه تصمیم به حوزه اگر بگیرم، از روی بی‌استعدادی نیست و یا روحانی نداشتن توی فامیل و توهین یا بی‌محلی بهش و یا طرز فکرمون که متحجرانه و عقب‌مونده نیست و از این موارد، وضعیتمون مشابه هست. میشه اگه موقعیتی شد و سوالی پیش اومد، با جزئیات بیش‌تر و دقیق‌تری درباره تجربه‌تون بهم بگید؟
پاسخ:
کامنتت خیلی خوبه. الان متوجه شدم ناخودآگاه، قم و حوزه رو باهم یکی دونستم توی نوشتنم! بعد دیدم عه! چقدر فرهنگ و منش‌ها توی این شهر،علیرغم تفاوتای آشکار ظاهری،شبیه و نزدیک بهمه! از همسایه ها و کارهای احمقانه که گفتی یادم اومد چقدر از «پر رویی بی ادبانه» ناراحت بودم همیشه. از چتربازیایی که خودشون با افتخار بهش میگفتن «زریلی»! با همه ی اینا بازم برام عجیبه که چرا حالم توی این شهر همچنان خوب و خوشه! این ماجرای نفس کشیدن آدم حسابی‌هاست حتما... . 
در مورد سرپیچی هم خب...من چون حجره‌ داشتم تقریبا همه وقت رو داخل مدرسه بودم. اونجا هر دیواری موش داشت و هر موشی ده تا گوش! پلک میزدی فردا خبرشو از ده نفر دیگه میشنیدی. اینه که سرپیچی،کار آسونی نبود.

حتما حتما حتما این کارو میکنم. هرسوالی خواستی بپرس. البته به شرطی که به فوتبال ایمان بیاری :))

سخت ترین انتخابم این بوده که برای خودم زندگی کنم نه برای بابام. نزدیک یه سال تنهای تنها گذاشتمش و دارم رشته ای میخونم که دوست نداره درحالی که میدونستم تا چه حد احساساتیه و به بودنم پیش خودش نیاز داره و دلش میخواد دکتر بشم! دلم میخواد بابام یه بابای ایده آل باشه و همه چیزای خوب و برای من بخواد و نیاز های عاطفی شو که به نظرم اشتباهه تغییر بده و همینقد راحت احساساتشو نادیده میگیرم.
یه جوری ام همه چیو از عذاب وجدان به فراموشی سپردم که گاهی یادم میره اصلا بابا دارم...

بقیه ش دیگه انتخاب سختی نبوده چون همش فکر میکردم حتی بدترین انتخاب میتونه خیلی تجربه باحالی باشه. سنمم کمه البته چیز خیلی هیجان انگیزی از توش درنمیاد :دی
پاسخ:
باشه چون تویی زیر سیبیلی به عنوان پست قبول میکنیم D: 

سوال بپرسم؟ همینجا؟! :-)
ولش ، باشه وسط کوه تنهایی ازت میپرسم :-))
پاسخ:
باید از خودت بپرسی!
من که نوشتم همه چیو.
۲۵ خرداد ۹۷ ، ۱۳:۰۲ صـــا لــحـــه
سرنوشت حوزه رفتنِ شما دقیقا مثل سرنوشت برادرم بود.
با اینکه روح و روانش رو خط خطی کردند اما باز هم خوبی هایی داشت که به خاطرش نمیتونیم دل از حوزه و روحانیت بکنیم ولی می تونیم تو دلمون یه آه بلند بکشیم که دامن اون متحجرهای عوضیِ حوزه که هیچ دردی از مردم رو دوا نکردند، بگیره.
اما من خودم حوزوی ام و کمی هم مثل شما طرفدار آزادی ام و چون عاشقِ حوزه ام و انگار خونه‌ی اصلیمه حتی اگر یه روز برم دانشگاه..‌ برای همین دلم میخواد هر کاری کنم تا این اعوجاجات درست بشه...  امیدوارم اون روز بیاد.
پاسخ:
اون خوبیا خیلی قلمبه بودن و اِلا من که آدم دوام آوردن توی این فضا نبودم.
من خیلی قبل از اینکه وحدت حوزه و دانشگاه بهش فکر بشه توی ذهنم بهش رسیده بودم:)
میتونی در هر لباسی به علایق معنوی یا هرچی اسمشو میزاری بپردازی 
اگه منطقا به این نتیجه نرسیده بودم احتمالا منم الان هم مسیر تو بودم 
البته خود حوزه هم خیلی نظر مثبتی به من نداشتD:

پاسخ:
قبل وحدت حوزه و دانشگاه؟! چندساله‌ای شما مگه :| 
۲۵ خرداد ۹۷ ، ۱۳:۳۷ صـــا لــحـــه
نه..... اونم مثل شما بعد از سه سال خداحافظی کرد از حوزه
منظور این بود که با وجود اون رفتارهای بد بعضی از حوزوی ها، حوزه رو دوست داریم. هم من و هم برادر و مادر و پدرم
پاسخ:
متوجهم .‌ البته من خداحافظی نکردم قهر کردم زود برگشتمD: 
سن بالا:)
خودتون چند ساله اید مگه
پاسخ:
۱۸ 
البته من همیشه میپرسیدم چرا نمیشه هم درس خوندهم حوزه رو ادامه داد و خیلی چراهای دیگه که خودشون ردم کردن گفتن بیا برو بابا :ll
کلا نوشته های تو که حقیقت رو میگی خیلی روشن کنندس 
پاسخ:
شدنش میشه اما خیلی پر زحمت، خیلی سخت.
چاکریم :)) 
۲۵ خرداد ۹۷ ، ۱۴:۰۰ واقعیت سوسک زده
از بند دوم جوابتون معلومه بند اول کامنت منم نمیدونید :))
یعنی اینقدر تیکه ای که انداختم ظریف بود :)

پاسخ:
آدرس پاراگرافی که دادید رو پیدا نکردم
تیکه ای که اینقدر ظریف باشه دیده نشه که بهرام قاسمی هم نیست! :)) 
اعترافات ما به توجه به سنمون ساده و کوچیکه، هنوز تا اون حد نشده که بخوایم یه پست جون دار توش در بیاریم،ولی اگه خیلی بخوام صادق باشم قدم‌های بزرگی که خواستم بردارم(!) و گرفتن حق تصمیم گیری تو خیلی از انتخابات زندگیم رو هنوز نتونستم کامل به دست بیارم، بعضی هاشون هم با شکست مواجه شده پس الان ننویسم بهتره:)
 ولی از تجربیات زندگیم یکیش اینه که ادم میتونه یه آدم آتئیست و لائیک رو تحمل کنه ولی یه آدم افراطی مذهبی رو نه، خشک مذهب‌هایی که انگار از آسمون نازل شدن و خدا شش دونگ فقط مال اونهاست، هیچ کسی هم غیر از اونها هیچی نمیفمه.
+ بنویسید ما استقبال میکنیم، به نظرم میتونه پست‌های خیلی جالبی باشه.
پاسخ:
الان قدر نشناسی خودم رو به خودم یادآوری کردی! به من خیلی زود مهلت تصمیای مستقل و بزرگ داده شد. چقددر رشد کردم برای همین. غیر این بود الان یه تک سلولی تک بعدی بودم! 
آتئیستی که قابل تحمل باشه آتئیست نیست، مذهبی‌ای که قابل تحمل نباشه مذهبی نیست. این جمله قصار رو از من به یادگار داشته باش D: 
چشم
۲۵ خرداد ۹۷ ، ۱۴:۱۸ واقعیت سوسک زده
دیگه عید و اینا ظریف می پرونیم 

پاسخ:
همیشه به عید و شادی 
باید اعتراف کنم که من با تمام عقاید دست و پا شکسته ام از هر چه شیخ و حاج اقا و افراد مربوط به حوزه متنفر بودم:| تنفر جدی ها! به هیچ وجه حاضر نبودم دقیقه ای رو در کنار هم چین آدمایی بگذرونم!
یکی از این آدمایی که دید من رو عوض و تا حدی بهتر کرد شما بودی.
نمیدونم اون اوایل ایا کامنت های پر از تعجبمو میفرستادم یا پشیمون میشدم. ولی وبلاگ شما اون اوایل که میومدم پر از تعجب و شک بودم!

حس میکنم هیچ انتخاب مهم قابل بیانی نداشتم!
+ یک سری سوال بپرسم پاسخ گو خواهید بود؟

پاسخ:
یادمه با یه گارد محکم کامنت میذاشتی کلا :)) 
حتما حتما. پستم با سوال جوابای شما کامل میشه
عیدتونم مبارک:))
پاسخ:
عید شما نیز مبارک :)
۲۵ خرداد ۹۷ ، ۱۵:۲۷ بلوط خانوم
سلام
خیلی حرف میشه در پاسخ سوالتون نوشت که من الان حال نوشتنش رو ندارم.
اما دیکتاتوری پدرتون رو فوق العاده تحسین میکنم. خیلی خیلی زیاد و واقعا کارشون درست بوده. 
خانواده من ، تا بگم آخ، میگن ولش کن. هر چی که باشه. درس دانشگاه مدرسه شغل هر چیییی... حتی آخ هم نگم میگن ولش کن!!
هرررر کاری بخوام انجام بدم سختیهاش فقط رو دوش خودمه، تازه بازم شاکی اند. که چرا نیستی؟ چقدر کار میکنی؟ مگه تو چکار میکنی که همش نیستی؟ آخه این شغلیه؟ چه درسیه؟ چه زندگیه که تو داری؟ مگه میخوای کوه بکنی؟ مگه...
هر کاری بخوام بکنم سختیش برای خودم مهم نیست باید حساب کنم مبادا خطی روی دیگران بیفته.  من کار میکنم اونا خسته میشن. من درس میخونم اونا... تازه یادشون میره که چقدر مشوق و حتی ضربه گیر اونها هم بودیم تا درس خوندن و سر کار رفتن...
برید خدا رو شکر کنید زن نیستید. 

پاسخ:
سلام
بله اصلا نرمال نیست ولی همه اینا به زن بودن ربط داشت؟! :/ 

تو نیکی کن و خوش باش به آرامش وجدان بگذار بگویند فلانی بد دنیاست

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی.....تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید.....ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم.....با کافران چه کارت گر بت نمی‌پرستی
سلطان من خدا را زلفت شکست ما را.....تا کی کند سیاهی چندین درازدستی
در گوشه سلامت مستور چون توان بود.....تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی
آن روز دیده بودم این فتنه‌ها که برخاست......کز سرکشی زمانی با ما نمی‌نشستی
عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ.....چون برق از این کشاکش پنداشتی که جستی

CHAHARTAEIHA!

https://www.fardanews.com/fa/news/58056/%D9%87%D8%A7%D8%B4%D9%85%DB%8C-%D8%AD%DA%A9%D9%88%D9%85%D8%AA-%D9%85%D8%A7-%D8%AD%DA%A9%D9%88%D9%85%D8%AA-%D8%A2%D8%AE%D9%88%D9%86%D8%AF%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D8%AA

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF_%DA%A9%D8%B3%D8%B1%D9%88%DB%8C


جدول (3): مقایسة تطبیقی نقش روحانیت پس از مشروطه و پس از انقلاب اسلامی

معیارها

پس از مشروطه

پس از انقلاب ‏اسلامی

نظام سیاسی مطلوب روحانیت

سلطنت مشروط

جمهوری اسلامی

روحانیت

و پارلمانتاریسم

مجلس شورای ملّی

مجلس شورای اسلامی

 

نقش روحانیت در قانون اساسی

 

اصل دوم متمّم قانون اساسی

رهبری

قوة قضائیه

مجلس خبرگان رهبری

مجمع تشخیص مصلحت نظام

شورای نگهبان

وزارت اطلاعات

وجود ایدئولوژی هدایت کننده

مشروطة شیعه

ولایت فقیه

رهبری سیاسی روحانیت

فقدان رهبری واحد

رهبری واحد

روحانیت و روشن‌فکران

رهبری روشن‌فکران

رهبری روحانیت

نقش فعّال و مستمر روحانیت در هدایت جریان

به حاشیه رانده‏شدن روحانیت پس از مشروطه

نقش اصیل روحانیت در تداوم انقلاب اسلامی به مدت سه دهه

نقش فعّال فرهنگ سیاسی در معنابخشی به فرایند

گسترش اندیشه‏های غربی پس از مشروطه

نقش اساسی اسلام سیاسی فقاهتی در تداوم برنامه‏ریزی‌ها

گفتمان‏های دینی موجود پس از هر دو دوره

شکل‏گیری گفتمان سلطنت مشروع و دولت مشروط با اذن فقها

ایجاد گفتمان ولایت انتصابی فقها به ‏دست امام خمینی€

 

8. روحانیت و موقعیت جدید آن در سپهر سیاست

حضور روحانیت در عرصة سیاست، طبعاً ملزومات خاصی می‏طلبد که بینش و نگرش نقّادانه به آنها می‏تواند موقعیت جدیدشان را به روشنی ترسیم نماید. با ورود انقلاب اسلامی به دهة چهارم، به نظر می‏رسد چالش‏هایی اساسی فراروی انقلاب از منظر داخلی و خارجی وجود دارد که وظیفة سنگینی بر عهدة روحانیان می‏گذارد. از منظر خارجی، پس از سه دهه تلاش ناکام دشمنان انقلاب برای براندازی نظام از طریق تحریم‏ها و هشت سال جنگ تحمیلی، اکنون دشمنان ایران شیوة مقابله با انقلاب را تغییر داده و از طریق «جنگ نرم»، درصدد مقابله با انقلاب برآمده‏اند. با توجه به این تحلیل کلی، که انقلاب‌ها در صورت ورود به عصر «ترمیدور»، دو خصلت خود، یعنی ایدئولوژیک ‏بودن و مردمی بودن، را از دست می‏دهند، به نظر می‌رسد دشمنان با جنگ نرم، درصدد استحالة انقلاب از طریق نشانه رفتن این دو رکن هستند. جنگ رسانه‏ای به راه انداخته ‏شده توسط غرب با محوریت آمریکا بر علیه ایران، در صدد است با ناکارآمد جلوه دادن انقلاب‌های ایدئولوژیک، از یک سو، بعد معنوی انقلاب را نشانه‏ رود، و از سوی دیگر، با ایجاد شبهه و ریزش نیروها، پایه‏ های مردمی انقلاب را سست کند.

از نظر داخلی نیز چالش‏هایی فراروی انقلاب ایجاد گردیده است که روحانیان باید در صدد پاسخ‌گویی به آنها برآیند. مهم‌ترین این چالش‏ها، تحوّلات جمعیتی در ساختار ایران پس از جنگ، جهانی شدن و تأثیر آن از نظر فرهنگی بر ایران همراه با بروز نشانه‌هایی مبنی بر فاصله‏ گیری انقلاب از خاستگاه ارزشی آن است. به نظر می‏رسد در این مقطع، روحانیت باید علاوه بر به کارگیری ابزارها و نهادهای سنّتی، از طریق به کارگیری شیوه‏ های نوین مشارکت، زمینة مشارکت نسل‌های سوم و چهارم را در زمینه‌های گوناگون فراهم کند تا در جامعه شاهد آفتی به نام «شکاف بین نسل‌ها» (انقطاع نسل‌ها) نباشیم.

دیگر چالش فراروی انقلاب، موضوع «جهانی شدن» و پیامدهای آن است. «جهانی شدن» به معنای کم‏رنگ شدن نقش مرزها و دولت‏ها و نزدیکی ملت‏ها به یکدیگر، پیامدهای گوناگونی از نظر سیاسی، اقتصادی و فرهنگی داشته که مهم‌ترین چالش فراروی انقلاب از این منظر، بعد فرهنگی آن است. جهانی‏شدن به لحاظ فرهنگی، از دو جهت ماهیت معنوی انقلاب را با چالش مواجه ساخته است: جهانی شدن سبب گسترش فرهنگ و ارزش‏های غربی نظیر «سکولاریسم» در جامعه ‏شده است که این موضوع به تدریج، سبب استحاله انقلاب می‏گردد؛ زیرا مهم‌ترین رکن انقلاب اسلامی ایران در بعد معنوی و فرهنگی آن است و به قول شهید مرتضی مطهّری «ملت بدون فرهنگ، مانند پیکر بدون روح است» این فاصله‏گیری فرهنگی زمینه ‏ساز سلطه‏ های دیگر، از جمله سلطة سیاسی نیز هست.

چالش دیگر فراروی بعد معنوی انقلاب از جانب جهانی شدن، ماهیت پسامدرنیستی فرهنگ جهانی شدن و تأثیر آن بر مطالعات دین در ایران است. تأکید پست‌مدرن بر شالوده‌شکنی و زیر سؤال بردن فراروایت‌ها، پیامدهای گوناگونی در حوزه‌های مطالعات دین داشته که یکی از مهم‌ترین آنها تأکید بر نگرش روایی و معرفت عصری است. مهم‌ترین پیامد چنین نگرشی در حوزة معرفت‌شناسی دین زیر سؤال بردن بعد غیرمادی و الهی ادیان است، تا جایی که در برخی مواقع، حتی منتهی به انکار موضوع معجزات در تاریخ ادیان گردیده است. تأمّل در حوزه‌های مطالعات دینی در جامعة معاصر ایران، بیانگر رواج نگرش‏های پست‏ مدرنیستی در معرفت‏شناسی دینی است که این خود می‏تواند شبهات زیادی فراروی نسل جوان ایجاد کند، بخصوص که استفاده از مفاهیم و واژه‌های جامعه‏ شناختی پست‏مدرن این مباحث را جذّاب کرده است. از این رو، روحانیت و حوزه‏های علمیه باید درصدد پاسخ‌گویی به شبهات ایجاد شده بر اثر رویکردهای پست‏مدرنیستی در حوزة مطالعات دینی برآیند.

سرانجام، چالش دیگر فراروی انقلاب در مقطع کنونی، احتمال فاصله‏ گیری انقلاب از بعد ارزشی خود و امکان رجعت به برخی از ویژگی‌های نظام ارزشی قبل از انقلاب است. مسائلی همچون رفاه‌زدگی، گسترش فاصلة طبقاتی، کم‌رنگ شدن نقش ارزش‌ها در جامعه از جمله موضوعاتی است که می‏تواند ماهیت ایدئولوژیک انقلاب را با آسیب مواجه ساخته، پایه‏های آن را نشانه رود.

جان سخن اینکه روحانیت به عنوان بخشی از طبقة متوسط سنّتی، نقش مهمی در شکل‏ گیری و رهبری انقلاب داشته و پس از پیروزی انقلاب نیز این طبقه همچنان نقش اساسی در انتقال انقلاب از عصر انقلاب به عصر نظام داشته است. به نظر می‏رسد با ورود انقلاب به دهة چهارم عمر خود، چالش‌های گوناگونی از نظر داخلی و خارجی آن را تهدید می‌کند؛ از نظر خارجی، جنگ دشمنان علیه انقلاب از منظر نرم‌افزاری، و از نظر داخلی، فاصله‌گیری انقلاب از ماهیت معنوی خود، مهم‌ترین چالش فراروی انقلاب است که روحانیت باید با استفاده از ابزارها و شیوه‌های نوین، درصدد مقابله با این چالش به منظور حفظ انقلاب اسلامی برآید.

 

نتیجه

از زمان تأسیس دولت قاجاریه در ایران تاکنون، تحوّلات سیاسی ـ اجتماعی مهمی همچون تحوّل از سلطنت مطلق به مشروطه، تحوّل از قاجار به پهلوی و سپس جمهوری اسلامی، تحوّل از نظام سلطنتی به نظام جمهوری رخ داده است. تاریخ معاصر ایران در متن خود، آبستن دو انقلاب بزرگ بوده که این انقلاب‌ها منشأ بسیاری از تحوّلات و تغییرات در جامعة ایران بوده است. روحانیت به مثابة یک حزب سیاسی و نهاد قدرتمند اجتماعی، در این تحوّلات، به نوعی نقش داشته و رابطة رجال دین با مقامات دولتی دچار فراز و نشیب‏های فراوانی گشته است. طبعاً حضور آنان پس از این دو انقلاب یکسان نبوده و دیدگاه‌ها و اندیشه‏های آنها دربارة نظام سیاسی و دولت و نیز کارکردشان در هر دوره به گونه‏ای متفاوت بوده است. در حالی که پس از انقلاب اسلامی رهبری بلامنازع در دست روحانیان بود، پس از مشروطیت، روحانیان در چنین سطحی قرار نداشتند. روحانیت پس از مشروطه، بنا به شرایط زمانی و اقتضائات خاص خود، با مبارزة مثبت و در برهه‏هایی با مبارزه منفی، به ایفای نقش خود پرداخت. اما با وقوع انقلاب اسلامی و پس از آن، روحانیان توانستند زمام امور کشور را در دست گیرند و با سازمان‌دهی نوع خاصی از سازوکارهای حکومتی، تحوّلات سیاسی را اداره کنند و در این زمینه، با شکل‏دهی به رویکردها و رهیافت‏های گوناگون، در حفظ و تداوم و مشروعیت نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران، نقش و توانایی‏های خود را به منصّة ظهور برسانند. روشن است که رهبری روحانیت در وضعیت کنونی و گذشت سه دهه حضور روحانیت در عرصة سیاست، معلول سنّت و گذشتة سیاسی جامعه ایران است.

http://www.shiitestudies.com/article_19401.html




شهاب مرادی- علیرضا پناهیان- ناصر نقوی


پاسخ:
در پاسخ به کاراکتر سیاسی نداشتن بود؟ :))
۲۵ خرداد ۹۷ ، ۱۵:۳۷ گوشنا صبور
یعنی بنده هلاک این تولید محتوا و نوشتن شمام!
کاش ما هم آخوند بودیم که سبک زندگیمان و حتی کسب درآمدمان با همه فرق می کرد
پاسخ:
هدف ما جلب رضایت شماست اصلا ولاغیر D:
خوب و ساده بود, خوشمان آمد, اما این رو.نباید فراموش کرد که در هر انتخابی سختی و فشار هست, پس بهتره که اون جایگاه رو لااقل با اصولش پذیرفت و عمل کرد, یکم هم دلم برات سوخت, یاد ای کیو سان افتادم با گریه هاش   دی
پاسخ:
:| ایکیوسان گریه‌م میکرد؟! 
پسرها متاسفانه معمولا زودتر حق انتخاب پیدا میکنن تو خانواده‌ها تا دخترها:(
باشه مینویسم میزنم به دیواز اتاقم اصلا:D 

پاسخ:
عوضش سربازی ندارین D: 
با تشکر :))
سلام.پست خوبی بود
فقط من چنتا سوال دارم ممنون میشم جواب بدین

اول اینکه شما چرا رفتین حوزه (هدف اصلیتون)؟ و اینکه بهش رسیدید؟
دوم اینکه مهم ترین تاثیر یا تغییری که همین حوزه روی شما گذاشت ؟
 
سوم اینکه :پس با توجه به جوابی که به کامنت "احسان" دادید چندان با برنامه های خشک
حوزه مخالف نیسید اگر درجهت مقدس سازی افراد باشه ؟
اصلا بنظرتون خروجی حوزه باید چی باشه ؟ افراد قدیس ؟ (بنظرتون خارج از حوزه هم نمیشه قدیسه ساخت؟) 
یا اینکه باتوجه به خط اخر جوابتون باید افراد حوزه رو به دو دسته ی قابل قدس شو و غیر قابل قدیس شو تقسیم کرد و براشون برنامه ریخت !؟؟؟
پاسخ:
سلام. اصلا خیلی حرفا رو ننوشتم گذاشتم با کامنتا تکمیل بشه.

هدف رو که تلویحا توی پست اشاره کردم بهش. اثرهایی که گذاشت رو هم همینطور. اثرایی نبودن که من از قبل تصور کرده باشم. ولی انقدی خوب بودن که راضی شدم از موندنم.مثلا انتخاب مسیر فعلی هنری‌ و شغلی‌م عاملش همین حوزه بود!
ببینین خشک بودن و مقدس بودن دوتاست به نظر من. مقدس بودن میشه همون مسیر و سلوک عرفانی که با خودش بی‌توجهی به دنیا میاره اما مساوی با بی توجهی به مردم نیست! ولی خشک بودن بی‌مایه‌ست و اصلا پیامدی نداره جز دور شدن از مردم. 
خروجی حوزه الزاما نباید قدیس شدن باشه که اصلا شدنی نیست. اما چون اتصال به وحی و دین داره حتما باید آدمی که اصرار و عمل به خوب بودن داره فرد «مدعیش» بشه که ماجرای رطب خورده منع رطب کند نشه.
چیزی هم که لازمه‌ی امروزه و داره کم‌رنگ میشه قدرت پاسخگویی روحانیت به امور رومزه و نیازای معنوی و حتی مادی مردم جامعه‌ست. این یه شخصیت چند بُعدی و توانمند و باهوش میخواد که حوزه باید بتونه از پس تربیتش بربیاد و الا همین روال پیش بره دیگه کسی به روحانیت کاری نداره.  
اعتراف می کنم توی انتخال آدما برای روابطم همیشه ضعیف بودم و هستم و خواهم بود!
اعتراف می‌کنم توی انتخاب آدما برای روابطم همیشه ضعیف بودم و هستم و خواهم بود!

برگرفته از days-of-new.blog.ir
پاسخ:
شما چرا با این حال‌ت! :)
چقدر این پست چسبید. :)
اصلا من از روز اولی که حاج مهدی رو میخونم منتظر این پست بودم.! 
خیلی خوبه که آدما رو اونجوری که هستن قبولشون کنیم، شاید یه تعدادی بگن خب حاج مهدی شلوارجین نپوشه روزش شب نمیشه؟! ولی من میگم وقتی حاج مهدی دوست داره شلوار جین بپوشه هم میتونه طلبه باشه و هم شلوار جین بپوشه.
من چهارسال کارشناسی دلبخواه و با مخالفت خونواده ام چادر سر کردم ولی الان سرکار رفتنی یه جورایی حس میکنم بهم تحمیل شده و حس خوبی نسبت بهش ندارم هرچند هیچ وقت اعتقادی به چادر نداشتم همون چهارسال هم شاید صرفا بخاطر تجربه بود یا یه جور لج کردن، خاص بودن هرچی.
دنیا وقتی خوشگله که به اعتقادات و علایق هم احترام بذاریم.
پاسخ:
:)
جایزه ما رو بده بریم D:

کلا اصرار ما روی ظاهر خیلی خیلی بیشتر از باطن ماجراس.
البته احترام به همه اعتقاد و علاقه‌ها رو قبول ندارم :/ واقعا نمیشه به همه عقیده‌ها احترام گذاشت، به خود آدم‌ها چرا،میشه و لازمه.
۲۶ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۴۲ פـریـر بانو
این صداقت و نمک جاری تو پست چقدر خوب و دوست‌داشتنیه! ^__^

:: من همیشه عجیبه برام؛ عجیبه که چرا انتظاراتشون اینقدر تو کت آدم نمی‌ره. چرا سعی نمی‌کنن یه روحانی معمولی و به‌روز تحویل مردم بدن. من دلم می‌سوزه؛ می‌سوزه از اینکه می‌شه دینمون رو به شکل بهتری به مردم بفهمونن ولی برعکس از بدترین راه وارد می‌شن. خودم و نسل خودم رو نگاه می‌کنم. می‌بینم منِ جوون ترجیح می‌دم برم پای منبر اون روحانی‌‌ای بشینم که خوش اخلاقه و با زبون نسل من حرف می‌زنه و بهم یه جوری نگاه نمی‌کنه که فکر کنم یه آدم گناهکار و اضافی‌ام. می‌دونین؟ من فکر می‌کنم دیگه دورهٔ این یقه‌بستن‌ها و نباید عطر بزنین‌ها و طلبه که آستین‌کوتاه نمی‌پوشه‌ها سر اومده. شایدم اشتباه می‌کنم اما با چیزهایی که دورم اتفاق می‌افته می‌بینم جواب نمیده، می‌بینم اکثر مردم روحانی‌ها و طلبه‌ها رو یه چیز جدا از خودشون می‌دونن. چرا؟ این درست نیست خب. اینجوری فاصله بینشون زیاد می‌شه. باعث می‌شه دیگه نپذیرنشون و این اصلا اصلا خوب نیست. :(
اینقدری معمولی نبودن که وقتی یه روحانی بیرون خونه‌اش بابچه‌ها برف بازی می‌کنه، وقتی یه روحانی تو تظاهرات روز قدس کاغذی می‌گیره دستش که روش نوشته «کاش کسی هم به داد مردم مظلوم ایران برسد»، وقتی یه روحانی شوخی می‌کنه و می‌خنده، سریع فیلمشون تو فضای مجازی پخش می‌شه و میگن ایول حاجی دمت گرم. چرا باید این رفتارها اینقدر برای مردم تازگی داشته‌باشه؟ 
من راه کسایی مثل شما رو قبول دارم. شماها با رفتار معمولیتون باعث می‌شین قشر روحانی دوست‌داشتنی جلوه کنه، باعث می‌شین منِ جوون مثلا کله‌شق و جاهل فرار نکنم از دستتون. اینقدر که اگر مشکلی داشتم، اگر گناهی کردم، اگر تو یه سری مسائل شک کردم بیام پیشتون و حرف بزنم و مطمئن باشم مثل یکی از امام‌جمعه‌های سابق شهرمون با اخم و تخم و تمسخر جوابم رو نمی‌دین. من... تا ابد اون امام‌ جمعه رو لکهٔ ننگ این دین می‌دونم. رفتارش شاید رو من تاثیر نداشته‌باشه اما باعث می‌شه یکی که مثل من نیست با دیدن اون و رفتارش‌حالش از هرچی مسلمون و اسلام به هم بخوره و متاسفانه همچین روحانی‌هایی کم نیستن اینجا...

چقدر زیاد نوشتم! ببخشید :/ :دی

:: سخت‌ترین انتخاب زندگی من انتخاب رشتهٔ دبیرستان بود؛ یک فرایند به شدت مسخره و مضحک! :/ از بس سنم کمه هیچ انتخاب سخت دیگه‌ای جز انتخاب رشته ندارم! خداوندا! :| :))
پاسخ:
چاکریم :)

بعد همین مثالایی که نوشتی، حتی خود مردم هم جهت‌دهی میکنن به این قضیه. مثلا سر برف بازی روحانیه خود خود مردم! میگفتن عه این جلف بازیا چیه خجالت از لباسش نمیکشه! یه روحانی، هم از جانب حوزه هم خود مردم نمیتونه خودش باشه! 

حالا ما هم سنی نداریما :))
آخه مگه میشه یه مرد پیراهن چهارخونه نپوش؟ :دی
واقعا بعضی مذهبی ها، به خصوص روحانی ها چون ملبسن، حال آدم رو از دین بهم میزنن با حساسیت ها و تعصبات بی جا، و بیچاره اسلام که با این ها اشتباه شناخته میشه

سخت ترین تصمیم برای من تصمیم به بله دادن به خاستگاری همسرم بود. واقعا ازدواج کاره خیلی سختیه. کاش همه، همه ی حواسشون رو  جمع کنن موقع تصمیم گیری تا بعد به اندازه ی عمری ک میخوان دونفری زندگی کنن پشیمون نشن
پاسخ:
:)) شما اینو خوب متوجه شدی. 
فکر کنم سخت‌ترین انتخب بعدی منم همین باشه البته به شرط حیات :| 
۲۶ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۵۱ ✿دخترے از تبارِ غرور✿
همیشه تصورم از حوزه ی آقایون یه جو شاد و سرزنده بود طوری که انقدر بهشون خوش میگذره که سختی دروسشون اونقدرا به چشم نمیاد چون معمولا طلبه هایی که دیدم اینطورن و خودشون میگفتن که این اخلاقشون از حوزه رفتنشون نشات گرفته :)
ای کاش یه روزی بشه که حوزه ی خانما هم بتونه عملکرد قدرتمند داشته باشه و بازدهی خوبی داشته باشه...
به نظرم مردم الان با طلبه های آقا خیلی راحت تر کنار میان تا اینکه بفهمن یه خانومی حوزوی هستش
پاسخ:
درسته. الان رو نمیدونم ولی دوره خودمون واقعا شاد بودیم با همه این گرفتاریای عجیبش! 
آقا من نفهمیدم، الان شما آخوندید یا نه؟!  
تو جامعه صفر و صدی و تک بعدی ما واقعا یه اراده و اعتماد به نفس قوی میخواد همچین تصمیمی!
پاسخ:
برای همین سوالی با جواب به این واضحی پرسیدید؟ :))
از  معدود پستهای طولانی بود که کمل خوندم دلیلشم که مشخصه دیگه ، چون خودمم دوست داشتم برم حوزه

الان فقط من نفهمیدم چی شد
اخر حوزه ول کردی یعنی؟
تموم نکردی؟
6 سال یعنی قد یه فوق لیسانس خوندی؟
چی هستی الان دقیقا؟ :-D
من دو سالو بهم گفته بودم میشی ثقةالاسلام اگه اشتباه نکنم

من سختترین انتخاب ندارم انگار
همه انتخابا به شکلی اسون بودن
به نظرم وقتی یک انتخاب یا سک سری انتخاب اضلا وارد مرحله "سخت" میشن که منطق واحساس رو به روی هم قرار بگیرن
یادم نمیاد این شرایطو

پاسخ:
آره خوب گفتی، اکثر اوقات همین جریان موازی عقل و احساسه.

نه من کامل خوندم تا پایه10. میشه معادل فوق خودمون.
این ثقه الاسلام و اینا هم مال پنجاه شصت سال پیشه داداش :))) 

۲۶ خرداد ۹۷ ، ۱۰:۳۰ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
این روزا این مدل یقه رو تا آخر بستن مُد شده!! ربطی به آخوند و دیپلمات هم نداره!
من از این تصمیم های سخت نداشتم. گاهی فکر میکنم خیلی زندگی روتین و بی دغدغه و بدون ریسکی دارم:/
پاسخ:
من الانم نمیتونم چون خفه میشم :))

خوب نیستا :/ 
میدونید خیلی از ماها ناخوداگاه هرچقدر هم که بخوایم منطقی فکر کنیم باز هم یسری از فاکتورها توی ذهنمون نهادینه شده که اگر طرف مقابل اون فاکتورها رو داشته باشه، توی ناخوداگاهمون پوئن مثبت میگیره....یکی از این فاکتورها مذهبی بودن و ظاهر طرف مقابل هست، درصورتی که باید بدونیم هیچ آدم مذهبی علیه السلام نیست و معصوم نیست، اگر معصوم بود که بجای چهارده معصوم،پونزده تا داشتیم.والا......همین تصورات باعث میشه ضربه بخوریم از مجموعه و افرادی که فکرش هم نمیتونیم بکنیم.
متاسفانه همین فضای بسته باعث میشه گل به خودی بزنیم....واقعا با این وضعیت دینی و فرهنگی جامعه این به اصطلاح سربازهای امام زمان یک لحظه به خودشون شک نمیکنند که بابا شاید ما داریم راه رو اشتباه میریم که وضعیت اینجوریه؟بازنگری داشته باشند در روش و شیوه خودشون.

+سخت ترین تصمیم رو هم میخواستم بنویسم به صورت ناشناس که دیدم، گزینه ناشناس رو برداشتید :)
پاسخ:
خیلی بیشتر از یه لحظه. الان یه جریان مستمر و قوی (بیشتریا از نسل ما) راه افتاده و مدام داره از درون نقد میکنه این سیستم رو. 

 نه دیگه وقتی وبلاگ دارید چرا ناشناس آخه :| 
۲۶ خرداد ۹۷ ، ۱۳:۰۳ פـریـر بانو
آره اینم هست متاسفانه...

:: آقا! :))) حداقل شما بیست و خوردی هستین. من چندماه دیگه تازه می‌شم ۲۰ سال! :| :دی هنوز رسماً وارد زندگی نشدم. :)))
پاسخ:
:| سن به شناسنامه نیست عدد یه عقله . همچین چیزایی بود :))
این جریان نقد هم باید هوشمندانه باشه.اگه راه اشتباه بریم اخرش دودش میره توی چشم خودمون....بجای نقد کردن یهو نزنیم زیر همه چی و منکر همه چی بشیم.

+ :)) اخه نمیخواستم کسی متوجه بشه....چون شاید از برچسب خوردن میترسم.
پاسخ:
از درون دیگه. نه هدف نقد منکر همه چیز شدن نیست.

نترسید نترسید ما همه با هم هستیم D: 
۲۶ خرداد ۹۷ ، ۱۳:۳۰ مــحــدثــه ...
من تا اینجای زندگیم سخت ترین انتخاب زندگیم رو تصمیم به هرگز ازدواج نکردن و رد کردن خواستگارهایی که خیلی هاشون موقعیت های خیلی خوبی محسوب می شدن  می دونم.
میدونید حاج مهدی؛ عقاید ماها خب اوصولا در یه چهارچوبه که خیلی چیزا درش تاثیر داره از هرچند و دین بگیر تا چیزای دیگه برا همین میگم به عقاید هم احترام بذارم منظورم تا یه حد قابل تحمله. الان همین خود شما مستحق این نبودین که فامیل از خودشون دورتون کنند یا بخاطر آستین پیرهن خجالت بکشی. :|

شماره کارت بدین کارت به کارت کنم :)
پاسخ:
درسته :))
قابلی نداره ها البته: 
۲۶ خرداد ۹۷ ، ۱۴:۱۴ פـریـر بانو
:))
پاسخ:
:)
خب خوبه فقط حس گارد منتقل شده:/ اگه بقیه هم منتقل میشد که هیچی(از خجالت آب میشود)

سوالام ربطی به پست فکر نکنم داشته باشه
میخوام راحت شم بس که فکر کردم:|
مرتبشون که کردم مزاحم میشم:)

یکی باید به همه بگه تکون خوردن سیاسیون  رو ربط ندن به مذهب:| میشه جدایی دین از سیاست. بعد مشکل ایجاد نمیشه؟
پاسخ:
:)) برم بخونم ببینم چیا کامنت کردی دیگه.

مراحمی.

نه مسئله اینه که هرکسی جای خودشه و مسئول خودش اعم از رفتار و حرفاش. همیشه هم همین مثال کلیشه ای رو میزنیم وقتی یه پزشک جراح اشتباه کرد و زد یکی رو کشت،فقط خودش مسئوله بابت اشتباهش. نه علم پزشکی زیر سوال میره نه صنف پزشکی نه باقی پزشکا محکوم میشن.
من "تصمیم گرفتم" با گوشنا صبور معاشرت کنم
البته به شرط قبول! :) :)
پاسخ:
ما هم اون لالوها جا بدید D: 
۲۶ خرداد ۹۷ ، ۱۵:۳۶ 1 بنده ی خدا
یجایی تو کامنتا درباره ی شلوار لوله تفنگی بحث شد و سبیل خون چکان،باید بگم جفتش معموله الان.
اینکه اهل خودسانسوری نبودین و نیستین خیلی خوبه.اینکه ادم وقتی میره تو یه جوی،نخواد مطابق جو پیش بره و چیزی که نیست ،بشه چیزیه که همه باید بهش برسیم.
دارم فکرمیکنم هیچوقت تصمیم به این صورت سخت نداشتم تاحالا.ینی همیشه همه چیز ساده پیش رفته.
یه زمانی(قبل از دانشجو شدن) فکرمیکردم که زود دانشگاهو بخونم که بتونم حوزه هم برم(😂بماند که درحال حاضر دانشگاه زود تمام نخواهد شد) 
بعدها فهمیدم قبل از حوزه رفتن باید فیکس کنم خلقیاتمو که ثبات درونی حداکثری داشته باشم که اذیت نشم
موفق باشید
پاسخ:
من شلوار لوله تفنگی ندیدم هنوز :| 
چرا اتفاقا خیلی هم سانسور میکنم خودمو. شاید یه مقداریش معقول و منطقی باشه ولی بازم حس خوبی نداره. برای همین هنوزم نا راضیم از خودم.
چقدر حوزه طرفدار داشته اینجا! :)) زنده باشین.

+ خوندم اما چیزی نمیگم چون تازه واردم تا آشنا بشم طول میکشه (-:
پاسخ:
سر چه پستی هم اومدی! هرچی میخوای بدونی همینجا هست! :))
اس ام اسش اومد سید محمدمهدی؟! :)))
پاسخ:
:| :| :| نه اسمسش فعال نیست. واقعا ریختی؟ :| آقا نکن! چقدر بود پس بدم. عجب آدمایی پیدا میشنا :)) :| 
۲۶ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۵۴ 1 بنده ی خدا
این شلوارای تنگو مگه نمیگین؟اکثرا میپوشن
خودسانسوری ای که مد نظر من بود به این صورته که مثلا من میرم تو یه جوی که با خلقیات و تفکراتم متفاوته و بخوام وقتی تو اون جمعم خود اصلیمو بذارم کاملا کنار و چیزی بشم که اونا هستن یا مطلوبشونه.یا مثلا وانمود کنم که از فلانجور بودن خوشم نمیاد ولی اینطور نباشه.این وسط یسری سانسورای خیلی ریز هست که به نظرمن طبق اصل ِ همه نباید همه چیزو بدوننه.تظاهری وجود نداره،صرفا ادما برای پی بردن به شخصیتت لول بندی میشن.

پاسخ:
بالاش تنگه و پاچه‌هاش بسیار گشاد. بین مردها من فقط توی فیلم و عکسای قبل انقلاب دیدم. 

اره دیگه این میشه همون نفاق خودمون.
۲۶ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۱۵ 1 بنده ی خدا
اهان اهان.نه از اونا نمیپوشن دیگ
حرفم اینه سانسور تا یجاهایی لازمه اصلا و چیز بدی نیست
پاسخ:
اوهوم 

:))) گردش مالی بگیرید متوجه میشی حاجی :)
خداییش بدتر از اسم و فامیلی خونواده ما برا شمام چقدر طولانیه :| نسل جدید دخترامونم دو اسمه ان :| فاطمه حورا، نازنین زهرا 
پاسخ:
آقای محترم!!  |: :| این چکاری بود کردی !! شماره کارتو بده لطفا 
بابا فووووووووووق
من یه نیمچه روحانی از نزدیک توی زندگیم میشناختم که 60 سال پیش 2 سال خونده بود میگفت در حد ثقه الاسلامی خوندم
یه روحانی دیگه هم میشناختم مخالف نظام بود گرفتن بردنش فک کنم 
دیگه ندیدمش ازش سوال بپرسم در مورد جزئیات حوزه و ...
یه سری آموزش های ضد جمهوری اسلام بهم داد و رفت ناپدید شد

کلا روحانی معمولی به پستم نمیخوره
اولیش که دو سال خوند بعد رفت کامپیوتر خوند الان تعمیرات کامپیوتر داره و دانشجو فوق لیسانس روانشناسی ورزشی دانشگاه تهرانه!
دومیشم اونجوری
این همه اخوند موافق صااااااااف مخالفش خورد به طور من

اینم سومیش که خودتی که با یقه باز و شلوار جذب میری طلبه ها رو از راه به در میکنی :-D
پاسخ:
فوق داشتن خیلی خفنه الان آره :/ 
توی قم و حتی همین تهران از این تیپای مورد علاقه تو ریخته :))  خواستی تکمیل بشی دو جین معرفی میکنم برات آپدیت،به روز. فقط اگه از بیخ و بن زدن هرچی باور داری رو ترکوندن به من ربطی نداره D: 
داشتم کامنت های این پست رو میخوندم(بعضی پست‌ها کامنت‌هاشون از خودشون جالب تره) :)
چندتا چیز  باحال بود:) 
اولش کامنت گوشنا صبور، خیلی باحاله، خیلی، همیشه همه جا هست، به تولید محتوای همه هم علاقه داره،‌کوه جذابیته تو بیان:)
تازه الان هم فهمیدم گوشنا پسره، تا همین الان فکر میکردم گوشنا باید اسم دختر باشه:||

دومیش شلوار لول تفنگی،داشتم فکر میکردم چطور میگین الان کسی نمی‌پوشه؟ نمونه‌اش خود من‌ که همه‌ی شلوارهام لول تفنگیه، بعد فهمیدم لول تفنگ رو برعکس گرفتین:)) ما به اون که پاچه‌هاش تنگه میگیم لول‌تفنگی!

و سومیش کامنت هلما، اگه واقعا ریخته!! و ناراحت شدین، من حلش کنم، مثلا بخاطر خدا شماره کارت بدم که بریزین توش و مشکل حل بشه، البته فقط بخاطر حل مشکل‌ و ثوابش میگم ها، وگرنه ما چشمی به این امور دنیایی و فانی نداریم:| :D
پاسخ:
یعنی با اعلام خبر پسر بودن گوشنا همه امیدام رو نا امید کردین رفت! 
هااان!! ولی اونا لوله نیستا! بیشتر به بشکه میخوره. من کهکه  ابد محاله همچین چیزی بپوشم :)) 
ناراحت که شدم ولی تا باشه ازین ناراحتی ها. بعد شما دقیقا متوجهی داری به چه کسی با چه ویژگی هایی شماره کارت میدی؟ ما قم رفته ها فقط کارت بگیر داریم کارت بده نداریم D: 
آخی، خدا امید هیچ کسی رو ناامید نکنه:))

حاجی دقیقا چطوری نگاه میکنی که شلوار لول شبیه بشکه میشه؟ بشکه رو بذاری زمین قسمت پایینش بزرگه قسمت بالاش کوچیکه، شلوار بالاش گشاده پایینش تنگه!
اون شلوار که بهش میگین لول تفنگی هم اسمش شلوار بی‌تِله:)

وا اسلاما ! برعکس شده دنیا، شما قم رفته‌ها باید فقط کارت بدید نه اینکه بگیرید و ندید؛ حاجی انقدر دنیایی نباش اینا همش فانیه، معنویاته که برای ادم باقی میمونه:D

پاسخ:
فعلا که بنده ش نا امید کرد. 
بشکه های سمت شما چه مانکنین پس :)) 
ببینید منطقی باشیم. من برای اینکه بعد معنوی بالایی داشته باشم حتما باید از جهت مادی غنی باشم اونوقت میتونم در خدمت جامعه و مردم باشم. پس بگیر ناپلئونی ره 
میلیون نریختم بابا، اصلا من چقدر تو حسابم پول دارم که چقدر بخوام جایزه بدم! 
برا فان بود. حالا اون شماره کارت رو وردارید جماعت جوگیر بیانیم ماها فردا روز میبینید حسابتون پر از پول شده :)
پاسخ:
بله همون اول برداشتم :| 
شما هم لطف کن شماره کارت رو توی پی وی مرحمت کن برگردونم لطفا :| 
۲۷ خرداد ۹۷ ، ۰۰:۳۵ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
آره خوب نیست! دارم میگردم ببینم اصلا تو کل این بیست سال چندتا تصمیم مهم و جدی گرفتم؟!
پاسخ:
هست بابا فکر کنید پیدا میشه 
به نظر من طلبه تا ملبس نشده همین که با شخصیت و محترم و مقید به انجام واجبات و ترک محرمات باشه یعنی زی طلبگی رو رعایت کرده حالا شلوار جین بپوشه یا نپوشه فرقی نمیکنه ولی وقتی ملبس شد باید محتاط تر عمل کنه
حضرت اقا زی طلبگی رو پارسایی با عزت و نظم در تحصیل و زندگی تعریف میکنن
پس زی طلبگی در واقع تحجر نیست
تفکر اساتید و کادر مدرسه شما متحجرانه بوده
که البته این افراد خیلی زیاد نیستن ولی کم هم نیستن که امیدوارم یا هدایت شن یا جاشون با نسل جدید هر چه زودتر عوض شه
اما اینکه میگید من یه ادم معمولیم نمیتونم امام جماعت بشم یا سخنرانی کنم یا دعا بخونم اول اینکه این کارا با معمولی نبودن چه منافاتی دارن؟ دوم اینکه همه ی طلبگی که سخنرانی و امام جماعت بودن نیست کلی کار دیگه میشه کرد و سوم اینکه خب اگر نمیتونید انجام ندید 
مجبور که نیستید!
اما اینم بگم اینطور که من از متن متوجه شدم هدفتون از حوزه رفتن به قول خودتون خدایی شدن بوده و باز به قول خودتون ارمان های گنده ای داشتید(دارید) رسیدن به این اهداف و ارمان ها یه ادم فرا معمولی میخواد یه ادم داناتر از سطح معمولی جامعه با دغدغه های عمیق تر و بالاتر از سطح زندگی معمولی
پاسخ:
تعریفی که عمدتا خود حوزه از زی طلبگی داره به نظر من با تحجر برابری می‌کنه. مدرسه ما از بدترین نوعش بود ولی تا جایی که من دیدم مدارس دیگه کم و زیاد تعریف خیلی دورتری ندارن از چیزی که نوشتم. ما مدام از دانای به زمانه بودن حرف می‌زنیم ولی به طرز ناگواری توی خیلی موارد، عقبی رفتار می‌کنیم. 
مجبور نیستم؟! اجازه بدید این یه قلم رو باز نکنم. چون به جاهای باریک میکشه. 
توقعاتی که نوشتم معمولی بودن در چیزایی که خودم معمولی ام. قطعا توی اون آرمان ها بالاترین حد رو برای خودم تصور کردم همیشه. ولی بازم ممکنه با سیستم فعلی هم‌خوانی نداشته باشه این آرمان ها... . 
۲۷ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۲۷ فاطمه بی وبلاگ!
من الان سه ساله توی گذر سخت ترین انتخابای زندگیم هستم اینکه چه رشته ای برم؟به هنر علاقه داشتم بعد رفتم ریاضی گفتم همراهش هنر می خونم بعد قبل کنکور ریاضی رفتم دیپلم تجربی گرفتم!!بعد دیدم سیل تغییر رشته به تجربی زیاد شده و موندم که چیکار کنم و دوساله هنوز نمیدونم باید چیکار کنم؟علاقه من به خیلی چیزاست و نمیتونم بینشون انتخاب کنم...دومین انتخاب سختمم جواب رد به چندین خواستگارِ که برام عواقب خوبی نداشته و کلا باعث قطع رابطه فامیلا شدم با خوانواده ام و اینکه چون همه فامیل دخترا تا ۱۷سالگی شوهر کردن من الان تو بیست سالگی چرا مجردم و نمیدونم جواب فامیل و خانواده رو چی بدم که با وجود خواستگارای زیاد ازدواج نمیکنم و نمیتونم ثابت کنم که هیچ خبری نیست فقط میخوام اینطوری ادامه بدم؟
آقا من کلا داغونم ،داغون!
++دوست منم وقتی رفت قم برای حوزه،چند وقت بعد گفت بیشتریا رفتارشون تغییر کرده دوستا و فامیلا و میگفت من همونم فاطمه...و خیلی از حرفای شمارو گفت ولی با مسائل دخترونه ش:)) اونم نمیخواد قدیس باشه.
و بعد وقتی ازش پرسیدم که از مسیرت راضی ای گفت آره به خیلی از چیزایی که میخواستم رسیدم.گعتم  ینی مورد کمی مثل شمام هست.
آقا من این همه نوشتم ولی تا الان خاموش بودم جبران کردم.
پاسخ:
عیب نداره بلکه عالیه. اصللا جریمه خاموشای بی وبلاگ اینه کامنت زیاد بذارن.

تا باشه از این داغونی ها ! ۲۰ سال که سنی نیست آخه! :)‌ برای تحصیلم باید بگردی وجدت رو پیدا کنی. والا آخرش میشه همون رشته هایی که یهو موج می‌ره سمتشون‌.
کلا برای خانما حوزه وضعیت سخت تر و پیچیده تری داره‌
حالا سربازی تموم بشه و یه کم کارا سبک بشه احتمالا برای یه سری مطالعه های مذهبی برم حوزه تهران گاهی اوقات بشینم پای درساشون

برم ببینم خودم چی تور میکنم :-D
پاسخ:
حس میکنم بیشتر این نقشه ها که برای بعد سربازی می‌کشیم عملی نمیشه :/ 
تو ادم معمولی هستی ؟ نه بابا مگه ادم معمولیا هم از تو وبلاگ دختر تور میکنن؟
پاسخ:
یه کم با مزه تر تیکه بنداز حداقل یه لبخندی بزنیم. 
:-D
نه انصافا اکثر برنامه هایی که ریخته بودم بعد از پایان آموزشی انجام میدم رو انجام دادم
من معمولا مشکلم با زمان بندی هستش
یعنی مثلا میگم توی 1 ماه فلان کارو میکنم
بعد میشه 10 ماه مثلا :-D

پاسخ:
بازم خوبه به عمل میرسه :)) 
خخخخ 
تو کشور قم تیکه رو برای خندیدن میندازن به خودت بیا مرد 
جمع کن خودتو 
پاسخ:
آخ آخ تموم این تن و بدنم لرزید. برم به خودم بیام :))
کپن کامنتت تموم‌‌ شد. میتونی با یه خداحافظی خوشحالمون کنی.  
اره
من دیگه ادامه نمیدونم صحبتو
این نقطهه داره گلواژه میگه ، رفته رو اعصابت مشخصا
ایشالا تو کوه میبینمت 
پاسخ:
تو چرا؟ :)) تو ادامه بده تا ابد.
آره آره خوب شد گفتی کوه رو بزودی ردیف میکنم ثابت ایشاللا.
من هنوزم موقع معرفیت از گفتن اینکه آخوندی خودداری میکنم:)))
چه داداش با شعوری داری:)))
پاسخ:
:| 
ملاحظه حوزه رو میکنی یعنی؟ 
اوه کامنتا رو(:
راستش من حس خیلی خوبی نسبت به حوزه و جَوش داشتم. بخصوص که مثلا 6-7 سال پیش یه مستندی از سهیل اسعد دیده بودم که توش درمورد خاطرات اوایل ورودش به حوزه هم صحبت می‌کرد و حس مثبتم تشدید شده بود. فکر می‌کردم جاییه که به قول نادرابراهیمی مردهایی فراسوی باور ما درش رشد پیدا می‌کنن. یه جایی با اتمسفر شبیه به نجف که حسش حتی از تو عکس امام در دوران تبعید هم به بیرون موج می‌زد. با یه گرانش سبک‌تر نسبت به زمین! تا اینکه با یه سری از شدیدترین انتقادات و توصیفات امام مواجه شدم؛ از آخوندهای درباری تا "مارهای خوش‌ خط‌‌ و‌ خال  حوزه"! بعدم متوجه نخبه‌سوزی‌های عجیب و به انحراف کشیدن مکتب‌ها و نفاق و تحجر و غرور و مردگی‌های تقویت شده، شدم و فهمیدم اونجا هم نمونه‌ای از بقیه‌ی جامعه است. و همه نمی‌تونن آزاداندیش‌های شگرفی مثل علامه طباطبایی باشن.
پاسخ:
مستند! چیزی که لازمه و به درد بخور ولی خیلی خیلی کم ساخته میشه. اصلا این مواجهه شما با این چیزا تعجب آوره برام. کی ؟ کجا؟ چگونه! 
راستی راجع به اول پست: همون موقع که رامبدجوان پرسید من فکر کردم. اول به این نتیجه رسیدم که هنوز سخت‌ترین تصمیم زندگیم رو نگرفتم. بعد فکر کردم تصمیم سخت زیاد گرفتم|: بعد که بیشتر فکر کردم دیدم یه‌دونهش از همه سخت‌تر بوده و توش کاملا اشتباه کردم.
پاسخ:
خیر باشه‌ :) 
باز هم خوشا به سعادتت که بابای دیکتاتورت کمکت کرد ولی همه مثل تو بابای دیکتاتور ندارند که در راه حوزه مانا باشند. باید سیستم آموزشی‌حوزه تغییر کنه
البته این توضیحاتی که شما از حوزه دادید احساس می‌کنم مال قبل انقلابه :)))
و حوزه‌های متفاوت هم در قم و هم در شهر‌های دیگر زیاد هستش و حوزه‌های متحجر انگشت شمار شدند.

فک نمی‌کردم آخوند باشی!
خاطرات حوزوی‌تون مربوط به چه‌ سالیه ؟
پاسخ:
آره بابا نوشتم این چیزا خاص مدرسه ای که رفتم بود. صرفا به اسم اینکه همه درسخونا و علمیا میرن این مدرسه ما هم ثبت نام کردیم. والا چندتا مدرسه هستن کاملا به روز و جلو کار می‌کنن. 
سالش بذار خصوصی بمونه :)) 
واسه خودم تعجب‌آور نیست (: آخه اتفاقی که مواجه نشدم باهاشون. خودم رفتم دنبالشون. خوره‌ی یه همچین چالش‌هایی بودم یه زمانی.
پاسخ:
خب همون پس! :) 
چه پست دلنشینی! احسنت!
راستش من هم حدود یازده سال پیش چنین دغدغه هایی داشتم. یعنی ول کردن کار و رفتن حوزه و انصراف از دانشگاه فکر می کردم. ولی در نهایت به نتیجه نرسیدم، خدا را شکر الان راضیم.
من دوران فوق لیسانس در یک دانشگاه وابسته به ارگانی نظامی درس می خوندم. سخت ترین انتخابم این بود که علیرغم دو سال خوندن، دانشگاه مزبور را ول کردم و فاتحه! پدرم هنوز فکر می کنه من فوق را تمام کردم بنده خدا. خدا را شکر از این کارم هم راضیم. 
پاسخ:
:)

پست جالبی بود، تقریبابا اندکی تغییر فضا خیلی از موارد رو تصویرسازی کردم با مدل تحصیل خودم.
باید به همه جواب میدادم که چرا علی رغم رتبه اول مدرسه بودن رفتم رشته انسانی! به گمون خودم رفتم انسانی که پایه عربیم قوی بشه و تو حوزه به مشکل برنخورم!منی که عاشق زیست  وعلوم تجربی بودم و هدفم میکروبیولوژی بود یهو 180 درجه تغییر فاز دادم و به خاطر هدف جدیدم که حوزه بود رفتم رشته علوم انسانی(شاید همین مورد یکی از سخت ترین انتخاب های زندگیم بود البته سخت بنا به اقتضای سنی اون موقعم)
اینقدر از شکستن مدینه فاضلی ذهنیم اذیت شدم که اولین توصیه ام به افراد جدیدی که میخوان برن حوزه اینه که این تخیل مدینه فاضله رو براشون بشکنم و بگم واقع بینانه به قضیه نگاه کنن.(تو این مورد همیشه یاد صحبت یکی از اساتیدمون میوفتم که ترم اول بهمون گفتن فکر نکنید اومدید حوزه یه آمپول دین و معنویت بهتون میزنن دیگه کارتون درست میشه و میشید عارف باالله خییییلی باید تلاش کنید تا به اون چیزی که میخواید برسید...)

خیلی از مشکلات حوزه های علمیه بخاطر عملکرد سلیقه ای مسئولینش هست که متاسفانه گاهی عواقب سنگینی برای بقیه داره
شما با نبستن  دکمه یقه تو چشم بودید ما با گذاشتن روسری روی چادر، خیلی از موارد شاید حجاب ما از بقیه بیشتر بود حتی! ولی بعضی طلبه ها اینو نماد تبرج میدونستن و از باب ارشاد بهمون تذکر میدادن! یه مدت خیلی کوتاه به توصیه شون عمل کردم ولی دیدم نع! روش خودم بهتره! و بیخیال اشاره ها و تذکرات دیگران شدم چون حجابم از اوایل نوجونیم همونی بود که الان هست و لزومی برای تغییر سبک و مدلش نمیدیدم و نمیبینم!

حوزه واقعا اون چیزی که انتظاز داشتم نبود و همیشه حرص خوردم چرا جایی که این پتانسیل قوی رو داشته و داره اینقدر در برنامه ریزی برای تربیت و مدیریت این پتانسیل ضعیف عمل میکنه، منظورم از پتانسیل این حجم از افراده که واقعا خالصانه و با دغدغه وارد این فضا میشن...
همیشه نقدهای جدی به حوزه داشتم و تلاش زیادی هم طی دوران تحصیلم داشتم که نقدها رو به گوش مسئولینمون برسونم ولی در کنار همه این ها هییییچ وقت از رفتن به حوزه پشیمون نشدم و همیشه هم بخاطرش خداروشکر کردم، چرا که خوبیهاش واقعا بیشتر از سختی ها و بدی هاش بود.
حوزه دوستان، فضای اجتماعی - فرهنگی و بعضی از اساتیدی رو سرراهم قرار داد و حتی بخشی از شخصیتم رو بروز داد که واقعا اگر شهر خودمون میموندم یادانشگاه میرفتم هرگز فرصت درک و تجربه اش رو پیدا نمیکردم.
یه بدشانسی که ما داشتیم(و احتمالا شما هم در همون دوره بودید) این بود که دوره تحصیلمون همزمان بود با ورود تکنولوژی! ما هم مصائبی داشتیم برای آوردن موبایل به خوابگاه! اولش که کلا ممنوع بود! بعد دیدن نمیشه کلا ممنوع کرد گفتن دوربین نداشته باشه!!! چقدر استرس داشتیم سر همین گوشی ها و قایمکی بازی ها! الان ولی خبرش رو دارم که کلا از هر نوعش آزاده! تازه خوابگاهشون وای فای هم داره :)))
 
واقعا از اینکه اینقدر طولانی شد عذرخواهی میکنم تازه نصفش رو هم ننوشتم!!
درددل شما رو خوندم سر درددل  و خاطرات خودم باز شد!


پاسخ:
خواهش میکنم . باعث خوشحالیم شد که این پست همچین خاصیتی داشته :) 
سلام و نور
ادامه ندادن مهندسی  و انتخاب حوزه. البته با این این تفاوت که با کلی تحقق و علم به نقاط ضعفش رفتم. ولی باز هم خیلی ازم اشک گرفتن... خیلی ... و  اخلاق و منش برخی از استاتیدش نگهم داشت. 
اصل مسیر طلبگی خیلی مقدسه ولی سیستم نقص داره... حوزه خواهران بیشتر از حوزه برادران نقص داره. 

پاسخ:
سلام 
حوزه خواهران فکر میکنم خود نقصه! کم و زیاد نداره :)) :/ 
استاد مطهری به همرنگ شون نشدن خیلی کمک کرد... مدیونشونم.
پاسخ:
روحش شاد 
اگه بگم تک تک کلمات متنی که نوشتیدا درک کردم اقرار نکردم شرایطی که دو ساله دارم باهاش دست وپنجه نرم میکنم فقط بخاطر چادری شدم تو مسیر گاهی نگاه میکنی میبینی هیچ کس همراهت نیست جالب اینجاست که من اخلاق و رفتارم تا قبل از چادر سر کردن فرق نکرده قبلشم همین عقایدا داشتم ولی خیلی زوره تو چشمات نگاه کنند ادمای نزدیک زندگیت بگند یا چادرا از سرت درمیاری یا دنبال ما نیا و هزارتا حرف دیگه
پاسخ:
آخ آخ توی چه دوره ای هم چادری شدین! جرمش خیلی سنگینه! :) 
یادم رفت بگم اون انتخابی که گفتم همزمان بود با انتخاب اینکه پشت کنکور بمونم و واسه ارزوم بجنگم که واسه اونم کلی حرف شنیدم اصن بهتره بگم واسه اولی ترد شدم واسه دومی کلا فراموش شدم ولی با یه جمله خیلی خوب عوضش اشنا شدم که با تک تک سلول های وجودم حسش کردم (یا رفیق من لا رفیق له)
پاسخ:
بدون رفیق که فقط خدا می‌تونه زندگی کنه! 
ایشاللا آدمایی که به ما تعلق دارن دورمون رو بگیرن. 
نه اصلن
خواستم به راه راست هدایتت کنم که دیدم این راه راسته که باید به سمت تو هدایت بشه:)
پاسخ:
نمی‌خواستم انقدر صریح ولی گفتی دیگه :)) 
چقدر به نظرم خوب و محترم هستن آدمایی که بیشتر از هر چیز واسه پرورش و بزرگ شدن روح و تفکرشون تلاش میکنن تا اینکه بیشتر روی ظاهر مانور بدن و قبل از دیگران واسه خوب بودن خودشون تلاش کنن 
من سواد مذهبی ندارم ولی شناختی که از خدا دارم بهم میگه حقیقت این نیست که حتما ظاهرت رو فلان کنی تا جزو خوب ها قرار بگیری و این سبکی که شما گفتین انتخاب کردین همیشه حس میکردم باید اینطور باشه۰ البته من اینطوری فکر میکنم :دی
خب یه سوال۰ وقتایی که یه چیزی میخوندین یا بهتون میگفتن که با شناختی که از خدا داشتین هیچ رقمه نمیخوند یا حس میکردین نباید اینطور باشه یا این زیادی سخت گیرانه س و ۰۰۰ چجوری با خودتون کنار میومدین ؟ 
پاسخ:
فکر کنم سوالتون رو دقیق نفهمیدم. کنار اومدن با خودم وقتی متوجه میشم حقیقت همین چیزیه که دارم حسش میکنم دشوار نیست . کنار اومدن با دیگرانم زمانی راحت میشه که آدم با اعتماد به نفس کامل از هویتی که بهش رسیده حرف بزنه یا نشونش بده. 
نه منظورم این بود شما هم براتون پیش اومده بخشی از دین رو حس کنین با اون حدی از خوبی خدا که حس میکنین همخونی نداره و تو دلتون بگید که خب نه دیگه مگه میشه خدا انقدر با بنده ش سخت بگیره و ۰۰۰
بازم فکر کنم نتونستم منظورمو درست بگم :)))
پاسخ:
:)) یه چیز دیگه شد! 
خدا که به نظرم در عین سهیل گیری اصلا آسون گیر نیست! خودش میگه من جبار و متکبرم، پس این تصورات گل و بلبلی که مطلوب دل ماست اونقدرا هم جا ندارن :)) . ولی میشه حس کرد که این سختی از حد دوست داشتنشه نسبت به مخلوق نوع بشر...ازون چیزایی که گفته من می‌دونم و شما نمی‌دونین. 
کجا گفته جبار و متکبرم ؟ 
واویلا :))
پاسخ:
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ. 
سوره حشر آیه ۲۳ . 
ممنونم :)
پاسخ:
:)
نمیدونم چرا از نوشته شما یهو زدم به صحرای کربلای زن و مشکلاتش در جمهوری اسلامی ایران! وقتی داشتید از آستین بالا زدن و شلوار جین و دکمه باز یقه و موهای بوقلمویی میگفتین و عنوانش رو چه خوب گفتین «زی تحجّرگی»! شما در یک برهه از زندگی تون درگیر اینا بودید درحالی که یک زن در ایران مدام درگیرشه! از کودکی کوچکترین خوشحالی و تفریحات، لیبل گناه میخوره و عذاب وجدان بهت تزریق میشه! دوچرخه سواری ممنوعه، فوتبال ممنوعه با شرت که استغفرالله، خندیدن از ته دل ممنوعه...
نمیخوام خیلی بالای منبر بمونم و روضه بخونم ولی چون خودم از خانواده مذهبی بودم و بقول شما یک زمانی احساسات معنوی درونم به قدری زنده و زلال و ساده بود ولی حالا... همیشه میگم مسلمون بودن برای مردها آسون تره! ولی برای زن سخته معتقد به دینی باشی که تو رو جنس دوم میدونه!سخته ببینی کوچکترین چیزها برات حرامه...شما بخاطر انتخاب طلبگی، مدام دارید از روی ظاهر و عنوان قضاوت میشید و یک زن مدام درحال قضاوت شدن بر اساس ظاهرشه! یک جنگ بی پایان بین محجبه ها و بی حجابها...
این ها رو درد دل قلمداد کنین. به ذهنم رسید احتمالا شما بهتر معنی این سطرها رو بدونید! 
پاسخ:
حالا که منبر رفتید منم چند دقیقه‌ای مصدع اوقات بشم. 
دینی که من شب و روز باهاش سر و کار داشتم، زن رو جنس دوم نمیدونه. اینکه زن ایرانی از  خودش ضعف نشون میده(دست کم بعد از سن رشد) و نمیتونه هویت اصیل و حقیقی خودش رو پیدا کنه نشونه ضعف خودشه. از هویت اصیل و حقیقی حرف میزنم چون هرکسی بهش برسه و باورش داشته باشه دیگه نه هیچی آدمی نه حتی جمهوری اسلامی که دین رو به شکل کاریکاتوری اجرا کرده، نمیتونه جلوش وایسه. 
والسلام علیکم و رحمت الله.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">