سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

طبقه بندی موضوعی

يكشنبه, ۱ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۲۰ ب.ظ

شامگاه آذرِ بارانی

يكشنبه, ۱ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۲۰ ب.ظ

روبروی شهرک مهدیه، توی ماشین نشسته بودم. از فوتبال برگشته بودم و تلفنی با همسر حرف میزدم. باران، ریز می‌بارید. برای همسر از فوتبالِ خشنی که رفته بودم میگفتم. کسی با دست روی پنجره‌ی ماشین زد. مثل در زدن. سایه دو مرد از پشت شیشه‌های باران‌زده پیدا بود. شیشه را نصفه پایین دادم. دو مردِ سیاه‌پوست بودند. آن که در زده بود سرش را خم کرد و گفت : آقا؟ داخل شهرک میری؟ سر تکان دادم که بله. یکیشان جلو سوار شد. دیگری عقب. یکی کیسه میوه دستش بود دیگری کیسه نان. سلام کردم. هر دو گفتند سلام علیکم و بعد: «کیلی ممنون». همینطور که با همسر حرف میزدم ماشین را روشن کردم و راه افتادم. به همسر گفتم دو نفر را سوار کرده‌ام. آنها را برسانم دوباره زنگ میزنم. قطع کردم و از آن دو عذرخواهی کردم. گفتم شهرک را بلد نیستم. خودشان آدرس را بگویند. فهمیدند برای شهرک نیستم. حسابی تشکر کردند. نفرِ جلویی با دست، مسیر را نشان داد و گفت «مُستَ(غ)یم».

سکوتِ بین‌مان دوام نداشت. برای حس قریبی که به اینها دارم سر صحبت را باز کردم. گفتم: «با ایران چه میکنین؟». نفر عقبی خندید. نفر جلویی سرش را پایینی تکان داد و کمی لبخند زد. لبخندش را با خنده جواب دادم. گفتم مردم ما برای مشکلاتشان ناراحت و عصبانی هستند. راهی ندارند. برای همین سرِ دیگران خالی میکنند. بیشتر شماها. برخوردهایشان را به دل نگیرید. نفر جلو تایید کرد و بله بله گفت. برایشان ماجرای آن طلبه‌ی چینی را گفتم که سرِ خیابان سالاریه با چوب زده بودند توی سرش. تعجب کردند و انگار ترسیدند. گفتم «این نوع آدم همه جای دنیا هست. آدمهای بیشعور. فحش‌های ما رو بلدین؟». نفر عقبی خندید. جلویی گفت: «بد.کیلی بد». گفتم «بَه! اینا که فحش نیست! بیشعور،احمق،پفیوز. به نژادپرست‌ها باید اینا رو گفت».

سعی میکردم فارسی ساده صحبت کنم. گفتم دلم برایتان ناراحت است. از آن سر دنیا آمدید برای چیزهای بزرگ. بعد برای چیزهای کوچک، خیلی بزرگ آزارتان می‌دهند. هر دو می‌گفتند «مشگل نیست. اشگال نداره. ما خودمون کاستیم». بعد که روضه‌خوانی‌ام تمام شد ناخودآگاه جمله‌ای گفتم که بیرون آمدنش از دهانم را اصلا انتظار نداشتم. «باور کنین امام زمان میاد همه چی درست و قشنگ میشه». این را که گفتم هر دو با صدایی بلندتر و محکم‌تر تایید کردند. بعد یکیشان زیر لب، دعایی خواند که نفهمیدم. نفر جلویی گفت «سمتی راست، همینجا پیاده میشیم». گفتم «اینجا که وسط بلواره! دقیق بگو بریم جلوی خونتون». گفت «آه! کیلی ممنون». و با دست کوچه‌ای را نشانم داد که آسفالت نبود. دور زدم و وارد کوچه شدم. باران، همه‌ی راه را گِل کرده بود. نفر جلویی دمپایی پایش بود. و قرار بود این راه را پیاده بیاید. کوچه را تا انتها رفتم. یک‌طرف، ساختمان‌های قدیمی، یک شکل و رنگِ رو رفته و طرف دیگر، بیابانِ تاریک بود. نفر جلویی از عقبی پرسید: «شما ساختمان شماره چندی؟». عقبی گفت: «شماره سه». گفتم شما باهم فارسی حرف میزنید؟ گفتند بله. نفر جلویی گفت من برای ساحل عاج هستم، ما فرانسه صحبت میکنیم، او برای نیجریه است، آنها انگلیسی صحبت میکنند. گفتم «چه خوب! پس میتونم دوتا کشور مهمون بشم». خندیدند. رسیدیم. باهم دست دادیم. پیاده شدند. چند بار تشکر کردند. با زلال سفیدی چشمهایشان. با دستهایی که برایم روی قلبشان گذاشتند. دوست نداشتم بروند. دوست داشتم خانه‌شان دورتر بود. خیره شدم به بیابان تاریک. چراغ برق قدیمی گوشه‌ای از بیابان را روشن کرده بود. باران، ریز می‌بارید.            

موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۹۸/۱۰/۰۱
مهدی

نظرات  (۱۶)

غربت از تک‌تک واژه‌ها می‌بارید. 

پاسخ:
حس صمیمیتم داشتیم. خیلی زیاد. انگار نه انگار سه تا آدم از سه تا کشور متفاوتیم. 
۰۱ دی ۹۸ ، ۱۵:۲۶ مهتاب ‌‌

اشک، بغض، درد و لبخند...

پاسخ:
:)

حقیقتا اشکم دراومد.

ممنون که آبروداری و مهمان‌نوازی می‌کنید.

پاسخ:
خواهش می‌کنم! کاری نکردم واقعا. 

می‌دونم شاید اون بازه کوتاه تو ماشین شما حالشون رو خوب بکنه ولی کیلومترها دور از وطن برای یه لقمه نون.... دردناکه

پاسخ:
نون؟ اینجا نونی نداره براشون. درس دین میخونن. تو بدترین شرایط. 
۰۱ دی ۹۸ ، ۱۶:۴۷ دکتر میم

تو ام فقط دنبال مهمون شدن :-))

توی نیوزلند و آرژانتین میزبان پیدا کن :-))

پاسخ:
:)) 
قبل قطب، آفریقا که نمیشه نرفت! 
۰۱ دی ۹۸ ، ۱۷:۱۵ سوته دلان

همینکه میگن «اشکال نداره، خودمون خواستیم» دمشون گرم...

و اینکه ان‌شاءالله با ظهور حضرت، همه چیز خوب و قشنگ میشه...

 

پاسخ:
روحشون خیلی خیلی بزرگتر از خیلی از خوبای خودمونه! 

خوبه داشتین به فارسی ساده صحبت می‌کردین، نه سخت!

پاسخ:
اونجا که فحشای دیگه رو بهشون یاد دادم یه کم سخت شد. 
۰۱ دی ۹۸ ، ۱۸:۴۶ פـریـر بانو

غربت، غربت، غربت...

ممنون که آبروداری کردین و مهربون بودین...

پاسخ:
:) 
کاری نکردم. مخلصیم. 

آره اومدن درس دین بخونن تو کشور پوشالی 

پاسخ:
فارغ از اوضاع داغون این کشور به قول شما پوشالی. جای بهتری وجود نداره برای اینها. 
۰۱ دی ۹۸ ، ۲۲:۱۸ دختـرِ بی بی
نمیدونم تجربشو داشتین یا نه کلا مردم کویر یه صفای خاصی دارن؟‏آفریقا هم کویر محسوب میشه دیگه نه؟
پاسخ:
نه همه جاش کویری نیست. ولی هر کدوم که تا حالا دیدم خون‌گرم و با صفا بوده. 
۰۲ دی ۹۸ ، ۰۸:۰۴ حامد سپهر

در جواب کامنت دختر بی بی میخوام بگم تصور ما از آفریقا فقط اتیوپی و اونجور جاهاست در حالیکه

بخش شمالی و مرکزی آفریقا رو اینطوری میتونی تصور کنی که شمال خودمون رو به توان ۱۰ حساب کن اونجوریه ، یکی از آشناها اونجا زندگی میکنه اونقدر امکانات و سرمایه و تکنولوژی توسط فرانسوی ها و پرتقالیها اونجا ریختن که نظیرشو هیچ جای جهان نمیبینی البته فقط هم بخاطر معادن طلایی که داره

ایول به مهمون نوازی شما:)

پاسخ:
دوستم رفته بود و خیلی تعریف میکرد. سرعت اینترنتشون اونموقع که ما با 128 کیلوبایت، شلنگ تخته مینداختیم 16 مگ بوده.

مصداق مهاجرین به خاطر علم هستند، و چون سختی می‌کشن و توی غربتن، بیشتر از بهره‌ای که ما می‌بریم ‌، رشد  می‌کنن.

 

ما ایرانی‌ها نژاد پرستی شدیدی داریم متاسفانه

پاسخ:
خوبه آمریکایی و در موقعیت آمریکا نیستیم حالا! والا قلع و قمع میکردیم 
۰۲ دی ۹۸ ، ۱۲:۵۴ آقاگل ‌‌

یک دوست خوابگاهی داشتیم، از سر کلاس می‌اومد بیرون، زنگ می‌زد برای نامزدش تعریف می‌کرد استاد اندیشه اسلامی امروز این‌ها رو درس داد. فلانی این رو گفت. بعد من این رو گفتم. 

معلومه که با خوندن دو سه خط اول یاد اون دوست افتادم؟ :)))

.

 

پاسخ:
:)))
خودتم میبینم در آینده آقاگل. 
۰۳ دی ۹۸ ، ۱۰:۳۶ صـــا لــحـــه

خوشبحالتون که وقتی باهاشون مواجه شدید بلد بودید سر صحبت رو باز کنید. من هیچ وقت نتونستم... الان که برگشتیم از قم به تهران خیلی حیفم اومد که اون موقعیت‌ها رو از دست دادم.

پاسخ:
:) 
ایشالا وقتی برگشتید قم جبران میکنید 
۰۵ دی ۹۸ ، ۰۰:۵۱ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

همه چی خوب و درست میشه:-) کاش ما هم ببینیم اون روزها رو

پاسخ:
می‌بینیم ایشالا

دل ما همیشه شکسته‌‌ست فرزند؛ اما امیدواری هیچ‌گاه از جیب چپ‌ پیراهنمان کم‌ نشد!

"ناظم حکمت"

پاسخ:
اصلا میگن امید لحظه‌ای متولد میشه که هیچ گزینه‌ای پیش رو نیست. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">