سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

طبقه بندی موضوعی

دوشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۹، ۰۲:۱۲ ب.ظ

مزه ها را می‌فهمم

دوشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۹، ۰۲:۱۲ ب.ظ

نصاب پرده دیر آمده بود و دیرتر رفته بود. شام دیرهنگام می‌خوردیم که به خانمم گفتم عرض تسلیت! «مزه‌ها را می‌فهمم». بلدرچین داشتیم. میمِ عزیز از تهران برایمان فرستاده بود که ایام پساکرونا خودمان را بسازیم. همسر، طاقت شستن و پختن‌شان را نداشت. دلش به حال جثه‌ی ریز و استخوان‌های ظریف‌شان می‌سوخت. همین طور که زیر شیر آب گرفته بودم‌شان برایش استدلال می‌آوردم. «فرق‌شون با مرغ چیه؟ فقط یه کم کوچیکترن». چشمانش را می‌بست و رویش را بر می‌گرداند که نبیند چه کار می‌کنم. «اتفاقا به نظر من مرغ چون درشت‌تره خیلی بدتره. می‌دونی هرچی جثه این حیوونیا به خود آدم نزدیکتر باشه بیشتر درد داره چون حس می‌کنیم انگار خودماییم که داریم سلاخی و پخته می‌شیم». از کیفیت استدلال، خودش و خودم پوزخند می‌زنیم. می‌گوید دوتا می‌خوری یا یکی؟ گفتم به تعداد خودمان. گفت من نمی‌خورم. شیر آب را بستم و گفتم منم نمی‌خورم. محل نداد. می‌داند گرسنه که بشوم قابلمه‌ی خالی را هم جای غذا می‌خورم. دومین بلدرچین را با اکراه می‌دهد دستم و فاصله می‌گیرد. شیر آب را باز می‌کنم و بلدرچین پر کنده را زیرش می‌گیرم. 

هنوز مزه‌ها را دقیق نمی‌فهمم ولی بلدرچین همسر پز، مزه‌ی خیلی خوبی داشت‌‌. میمِ عزیز، یک بسته فریز شده فرستاده بود و یک قابلمه آب پز شده. گفتم عرض تسلیت! «مزه‌ها را می‌فهمم...». بی‌معطلی پرسید دستپخت من خوشمزه‌تر بود یا مادر؟ با کمی مکث می‌گویم آن را هفته‌ی پیش خوردیم که مزه‌ها را حس نمی‌کردم. می‌گوید الکی نگو. می‌گویم تو با رُب و هویج و فلفل دلمه و قارچ و کلی ادویه پختی. مادر، ساده بار گذاشته بود که خاصیت درمانی داشته باشد؛ فرق دارن باهم خب! قانع می‌شود. نفس عمیقی می‌کشم که بار دیگر از قضاوت بین دو زن محبوب زندگی‌ام قسر در رفتم.‌ شام که تمام می‌شود نفس عمیق‌تری میکشم.‌ برای مزه‌هایی که دوباره حس می‌شوند. برای تعادلی که به زندگی‌ بازگشته.

------------------------------------------------------------------------------------------------

پ.ن:

اولین کسی که دورکاری رو تعریف کرد کی بود؟ شک ندارم که زن بوده! پوست دستام خشک شدن به خدا! D:

نظرات  (۱۵)

نوش جان :)

پاسخ:
ممنون 
۲۸ مهر ۹۹ ، ۱۵:۲۸ محبوبه شب

بعد از آشپزی و شستن ظرف و ظروف،، چرب کردن دست و صورت! با کرم مرطوب کننده سفارش شده :دی

پاسخ:
صورت چرا حالا ؟ :/ 

حالا چرا تسلیت؟ :)

پاسخ:
خوشحال شده بود که مدتهاست به طعم غذا حساسیت نشون نمیدم. :)) 
۲۸ مهر ۹۹ ، ۱۸:۴۶ محبوبه شب

باید قافیه ش جور میشد دیگه : )

پاسخ:
حتی به دستشم نمیشه تحمل کرد :/ 

دسر انجیر امتحان کردی؟

پاسخ:
آره داداش. هر چی بگی امتحان کردم این مدت. عناب. بابونه. زنجفیل عسل لیمو. کم کم با همین بدن پرواز میکنم سمت مریخ.

کرم بزن به دستات:دی

پاسخ:
:/ بدم میاد. 

مگه مزه برات مهمه؟ تو فقط میخوری که...

پاسخ:
ها؟ تو ده ساله یه کباب دیگی میخوای به ما بدی ها. 
۲۸ مهر ۹۹ ، ۲۳:۳۸ محبوبه شب

وای چه جالب

موندم واقعا شما آقایون چرا از کرم و امثالهم بدتون میاد : ))

همچنین پدر و خان داداشم :| : )))

واقعا چرا

پاسخ:
چربیه خب. شبیه حس نوچ شدنه.

حق با همسر شماست. من هم هر وقت مامانم مرغ تمیز میکرد ازش دوری میکردم. یکبار صدای استخون اون مرغ بدبخت رو در حین شکسته شدن شنیدم و هی به مامانم میگفتم خوبه یکی از بازو دستتو بچرخونه که از ریشه کنده شه؟ واقعا خیلی عمل خشونت باریه. الان به لطف پیشرفت مازه‌ها مرغ پاک شده و آماده شست‌وشو میخریم و برنامه سلاخی فعلا کنسله الحمدلله:))))

پاسخ:
حالا غذا نباشه بخوری با مامان گرامی بهتر صحبت میکنی. خودت میری اون بازو رو میچرخونی :))

۲۹ مهر ۹۹ ، ۰۸:۴۶ حامد سپهر

نکنه با همین فرمون بلدرچین بشه غذای محبوب و خاطره‌سازت بعد نسل بلدرچینهارو منقرض کنی:))

دور کاریم آرزوست:)

پاسخ:
به نظرم خیلی خوش خوراکه. ولی گوشتش خیلی کمه بیچاره :/
دورکاری اگه مجرد باشی گلی‌ست از گل‌های بهشت. متاهل باشی کار ت زاره :))

کباب دیگی نههه

«دیگی»

پاسخ:
همون. از دیگی برامون مزه ساقه طلایی به جا گذاشتی.

و زندگی زیبا می شود :)

پاسخ:
منتظر روی نا زیبایش بمانید که خوشی ها مثل برق میگذرند D: 

واقعا امکان نداره یه چیز مثبت بهتون گفت و شما نابودش نکنید؟ با این نگاه همیشه ضدحال؟

پاسخ:
:))) تقریبا امکان نداره.
۰۹ آبان ۹۹ ، ۱۷:۴۷ اقای ‌ میم

چه قدر خوبم من که بلدرچین براتون می فرستم :دی

پاسخ:
میم عزیز، خانومه. هر طور صلاح میدونی حالا :)) 

سلام به شما

توی بلاگرا فقط شما رو میدونم که حس بویایی و چشایی تون رو از دست داده بودین. به خاطر همین اومدم اینجا که ازتون سوال بپرسم.

توی خونه ما فقط من اونم یهویی کاملا حس بویایی و چشاییم رو از دست دادم. خیلی واقعا برام عجیب بود. این از دست دادن بویایی و چشایی شبیه کسی که سرما بخوره و نتونه مزه و بو رو احساس کنه نبود اصلا. کاملا صفر شده بود. هیچ چیزی رو احساس نمی کردم حتی شدید ترین بوها رو. عطر و بوی سوختگی شدید رو حتی. خیلی طول کشید که کم کم برگرده الان دو ماه میگذره از اون روزا اما من هنوز اون آدم سابق نشدم و کاملا می فهمم که هیچ چیز اون مزه و بوی عمیق قبل رو نداره:(

حالا این به کنار، من الان سه هفته ای میشه دچار توهم بویایی شدم!!! همه چیز بوی به شدت بدی برام میده. اولش فکر می کردم بیرونیه اما دیدم نه مثل اینکه این منم که بوی هر چیزی رو بد احساس می کنم. تحمل همه چیز برام سخت شده. هیچ غذایی رو نمی تونم بخورم. بعضی روزا مثل امروز کلا ماسک به صورت توی خونه می گردم. این بو شبیه هیچ بویی نیست. انگار که دارم آشغال و لجن می خورم:(((

میخوام بدونم شما به این مشکل برنخوردین؟

ببخشید بابت طولانی شدن متنم. خیلی ممنون

پاسخ:
سلام. ببخشید من اینجا کم سر میزنم دیر دیدم کامنتتون رو. 
این چیزی که شما میگین رو نه به این شدت، ولی تا حدی‌شو تجربه کردم. غذایی که مثل همیشه درست شده بود و دوسش داشتم به قدری بد مزه بود برام که حالت تهوع گرفتم و نتونستم بخورم. مدل شما رو شنیدم از بعضی آشناها که به شدت همه چی براشون بد بو و بد مزه شده بود. واقعا نمی‌دونم راه حلش چیه. بعضیا میگن باید انفیه بو کرد و مدام بخور داد. من این کارا رو نکردم. طول کشید تا خوب بشم شاید همین حدود دو ماه و بیشتر. ولی کم کم برگشت حس بویایی و چشایی. یهویی برنگشت. فکر نمیکنم جای نگرانی داشته باشه. برای همه دیر و زود داشته ولی سوخت و سوز نداشته. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">