سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۱۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

سال من با شاگردها به پایان رسید همانطور که با آن‌ها شروع شده بود. بودنِ با آن‌ها تنها زمانی‌ست که حس می‌کنم همانی‌ هستم که باید باشم. و یکی از دو موقعیت محبوبی که سهم رضایتم از زندگی را به بالاترین می‌رساند.

تیم پینت‌بال بروبچ باحال، به فرماندهی حاج مهدی توانست همه‌ی رقبای چغر بد بدن را کنار بزند و قدرتمندانه به قهرمانی برسد. در نبرد سنگین و نفس‌گیر فینال،حاج مهدی در حالی که پیش‌قراول نیروها بود و توهّم پیروزی، مست غرورش کرده بود، از نواحی گوناگون، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به درجه‌ی رفیع اخراج از محوطه بازی نائل آمد! وی صحنه‌ی نبرد را ترک نکرد و از دیار باقی، تنها نیروی باقی‌مانده‌اش را تشویق به مقاومت کرد. و سرانجام، همان یک نفر پس از رنگی کردن یکی از دو نفر باقی‌مانده و فتح سنگر دشمنِ بی‌تربیت که ناجوانمردانه می‌جنگید،تیم بروبچ را فاتح فینال کرد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

 *سال جدید برای همه‌ی دوستان مبارک باشه؛ شاد باشید و پیروز و رستگار*

۱۸ نظر موافقین ۸ مخالفین ۱ ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۴۰
مهدی

1.

دم اجاق‌گاز وایساده بودم، به آبگوشت ناخونک می‌زدم(چجوریش بماند) یهو میمِ عزیز گفت «مهدی، برو ازدواج کن دیگه!». چند لحظه‌ی نزدیک به طولانی، پوکرفیس نگاهش کردم! گفتم «دقیقا یهو چی شد؟ تا الان، بی‌پول و بی‌شغل و بی‌مدرکِ کی بودم من؟». (ادامه حرفامون رو خواستم بنویسم بعد دیدم دُز زندگی خصوصیش خیلی بالاس! بی‌خیال شدم ). 

2.

توی خیابون به رفیقم زنگ زدم بهش می‌گفتم امسال خبری از چارشنبه‌سوری نیست...اونم تایید کرد و گفت مردم آگاه و بافرهنگ شدن. هنوز خداحافظی نکرده بودیم چارپنج تا نارنجک پشت هم، بغل گوشم ترکید. نمیدونستم بترسم یا بخندم!

3. 

یکی از دوستام از لبنان پیام داد که دوباره بوی جنگ میاد. گفتم خوبه همونجا بمون، اینجا خود جنگه.

4.(فیلم مناسب مترویی)

I daniel blake

دوست داشتمش. نه صرفا برای ضدیتش با نظام سرمایه‌داری و بروکراسی انسان‌کُش. بل‌ برای ترسیم قهرمانی که از دل قشر ضعیف جامعه بیرون میاد. کسی که خودش در موضع ضعفه و دست ضعیف دیگه‌ای رو می‌گیره، خیلی هنرمندتره و خیلی قشنگ‌تر.

*

آقایی که توی مترو زدی روی شونه‌م پرسیدی این فیلم مکانیکه. منم که هندزفیری توی گوشم بود و سرم توی گوشی، خودمو به نشنیدن زدم. اگه گفته بودی جناب‌خان توی خندوانه‌ست خودم رو به نشنیدن نمی‌زدم! مکانیک اخه؟ :|

۲۱ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۱۴
مهدی

تاریخ فوتبال، یه بار دیگه از دیشب شروع شد و دیشب هم تموم شد! بارسلونا کاری کرد که دیگه هیچ وقت، دچار هیچ هیجان فوتبالی نشیم!

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پ.ن:

پیام یکی از دوستان "منبری و مُبلّغ" و فوتبالی: ( ازون دست پیاما که نشون میده طلبه‌ها دنیا رو چجوری نگاه میکنن )

مهدی! بازی رو دیدی؟ واقعا از تحلیل فوتبال میشه به خدا رسید! خداوکیلی امید به موفقیت رو فقط بارسلونا از اسلام یاد گرفته(استیکرهای خندان) من حاضرم یه ترم از طریق بارسلونا بچه‌ها(دانش‌آموزامون) رو به خدا دعوت کنم(استیکرهای خندان).

موافقین ۱۷ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۰۴
مهدی

توی اتاقش بود و بلند بلند صحبت می‌کرد.(تکالیفش رو هم با صدا انجام میده!) از کلمه‌هاش فهمیدم بازم توی دفترش قصه نوشته. صداش کردم. توی اتاقم بودم. ازش پرسیدم: «این انشاء بود؟» با مکث جواب داد: «نه. از روی کتاب باید می‌نوشتیم با تخیل خودمون.» گفتم: «پس قصه بود. بیا اینجا تا یه چیزی بهت بگم، دفترتم بیار.» خیلی زود اومد و کنارم ایستاد. متنش رو نگاه کردم. بهش توضیح دادم راوی چیه. گفتم هر قصه‌ای، یه راوی مشخص داره. که اگه مدام توی قصه جابجا بشه، شنونده‌ی قصه رو گیج می‌کنه که کی داره قصه رو تعریف می‌کنه. بعد روی متن، نشونش دادم کجاها راوی رو عوض کرده. گفتم قصه‌هایی که می‌نویسی خیلی روون و جذابن. اینم دقت کنی بهتر میشه. با دقت بهم گوش داد و سر تکون داد و گفت باشه و رفت پیش میمِ عزیز و گفت: «چقدر خوبه داداش‌مَهدی! چیزای خوبی بهم یاد داد کیف کردم!».

این،از معدود کنش‌های من بود نسبت به نیازهای گوناگونی که ازش می‌بینم. از خودم می‌پرسم «چرا!» چرا من که طرفدار و مدعی دوست داشتن بچه‌ها هستم، با خواهر کوچیک و مستعد خودم، حالی به حولی رفتار می‌کنم؟ خدا می‌دونه چقدر ذوق داشت از نکته‌ی ساده‌ای که بهش گفتم و خدا میدونه اگه توی Mood نبودم، بی‌خیالی طی می‌کردم!

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پ.ن: کاملا یهویی اومده میگه میدونی تولد من یکشنبه‌ست؟ گفتم حالا کو تا تولدت!(آخرای فروردین) گفت "حالا دیگه...!" خلاصه یادم انداخت برم به لیست بلندبالای کادوهایی که باید تهیه بشن نگاه کنم. دقیقا روز قبلش یه امتحان شفاهی(حوزه) خیلی سخت و پر اضطراب دارم! اگه شانسش باشه و من قبول بشم براش یه وانت کادو می‌گیرم والا فلا! D:

۳۴ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۴۰
مهدی

اگه آزادی نسبی داریم و برنامه سفر و تفریح‌‌مون با خودمونه باید توی انتخاب هم‌سفر و همراهامون به قاعده انتخاب لباس عید، دقت کنیم. البته طبیعیه تا تجربه نکنیم شناخت کافی به دست نمیاد. اما وقتی تجربه کردیم می‌تونیم بفهمیم چه آدمایی با چه شخصیتی مناسب همراهی با ما هستن. گزینش همراه و هم‌سفر، اثر بسیار شگرفی توی حس پایان سفر داره. «سفر بسیار دلچسبی که خیلی زود تموم شد! سفر بسیار نچسبی که ای کاش زودتر تموم می‌شد!». حد وسطی وجود نداره! مسئله‌ی هم‌سفر و همراه، همین‌قدر مهم است و اثرگذار!

حالا چه معیاری رو در نظر بگیریم برای گزینش؟ مهم‌ترین مسئله اینه خودمون رو بشناسیم! وقتی خودمون رو بشناسیم نمیریم سراغ آدمی که سلیقه و معیار خوش‌گذرونیش توی سفر، با ما کیلومترها فاصله داره! مگر اینکه چاره‌ای نداشته باشیم و نخوایم سفر از کف‌مون بره. مگر اینکه هدف ما صرفا سفر باشه نه هم‌سفر(این حالت رو بعضی‌ها،"فردگراها"، تونستن داشته باشن ولی تعدادشون خیلی کمه و مختص سفرهای پرجمعیت و اردو‌ طوریه).

ضمن اینکه خودمون رو شناختیم جنس مقصد اصلی سفر رو هم بشناسیم. سفر تفریحی به شمال و دریای خزر با سفر ورزشی به کوه‌ سبلان، با سفر زیارتی به مشهد، و سفر سیاحتی به شیراز و اصفهان، و سفر پیک‌نیکی به دامان طبیعت، خیلی خیلی متفاوتن. خیلی از اونایی که میرن کنار دریا،فقط یاد قرهای کثیره‌ی خوابیده در کمر می‌افتن و آهنگای بندتنبونی. و خیلی‌ها چنان محو افق دریا میشن و توی خودشون میرن که چیزی نمونده مُهر بذارن روی زمین و بگن دریا اکبر! وقتی نیت کردیم پا روی کوه بذاریم بدونیم، خبری از آسایش و رفاه سفر به مشهد و شیراز نیست که همه‌چیز در اختیار باشه و باب میل. کوه، سختی داره و عرق ریختن برای جسمای آماده! نا آماده‌ها رو که خیلی راحت پس میزنه. همچنین، سفر پیک‌نیکی با کوه رفتن خیلی فرق می‌کنه و اصل اساسیش اینه بخوریم و بخوابیم و تماشا کنیم. والیبالشم مختص پیرمرداس که بگن ما هنوز جوونیم! اما توی کوه،میخوری که نمیری! پس دیگه جایی برای نمک نبود یا ادویه‌کاری مخصوص نداشت؛ نیست!

تجربه نشون داده،یه هم‌سفر بد قلق و یه گزینش نابجا،چقدر می‌تونه حال همه رو بد کنه و سفر رو خراب! بطوری که تلاش همه‌ی حال‌خوب‌کنای سفر رو با هر واکنشش زیر سوال می‌بره! چرا اونجا کجه! چرا اونجا نرفتیم! چرا اومدیم اینجا! چرا اینجا گرمه! چرا غذاش تلخ بود! من ازینا نمیخوام! من ازونا دوست ندارم! چرا به من گفتی دماغ! چرا...چرا...چرا...

توی خونه بشینیم شبکه4 نگاه کنیم بهتره از سفر با همچین هم‌سفری!

یادمون باشه،هر سفر، میزبانی داره که کمک شایانی می‌کنه برای خوش گذشتن به ما. به هرحال،سفر به هرکیفیتی باشه،اتفاقای پیش‌بینی نشده داره و ممکنه هر مشکلی پیش بیاد. و تنها کاری که کمکی نمی‌کنه غر زدنه و تنها کاری که کمک می‌کنه ساختن با سختیاس. اگه اهل تشکر نیستیم، خوبه که غر هم نزنیم و متلک نندازیم! 

لذت بردن از سفر به هر مقصدی که باشه، به شکل عمیقی با روحیه و نگاه ما به زندگی پیونده خورده. اینجاست که قیصر عزیز می‌گه «موجیم و وصل ما از خود بریدن است،ساحل بهانه‌ای‌ست،رفتن رسیدن است!»

بازم نسخه‌ی سفر دارم وقت و حوصله‌ش بود می‌نویسم. فعلا همین.  

۱۵ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۰۰
مهدی

. از خوبی‌های آب و هوای ماه اسفند اینه، همه‌ی فصل‌هایی که پشت سر گذاشتیم رو به شکل تایم‌لپس برامون بازپخش می‌کنه! صبح پامیشی آفتاب تابیده،بارون میاد،یه خورده اونطرف بری برفم می‌بینی! برگا هم سبز و زرد و بنفش و از همه رنگ. 

موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۲۱
مهدی

 فاطمه‌ زهرا‌ سلام خدا بر او باد، خود را در برابر امتی می‌بیند که سرپرست خود را از دست داده‌اند؛ پیامبر و رهبر این امت از دنیا رفته است و مردم کسی را که پیامبر به او اعتماد داشت، به رهبری نگرفته و ر‌هایش کرده‌اند؛‌‌ همان کسی که پیامبر دربارۀ او می‌گفت: «به خدا سوگند اگر امور خود را به او (و به علی اشاره می‌کرد)، بسپارید، شما را به راه روشن هدایت می‌کند.»
بنابراین، امت بی‌سرپرست شده بود. فاطمه زهرا‌ می‌خواهد به آنان هشدار دهد که‌ ای مردم، نگویید ما مسلمان شدیم! خدا را شکر از خطر نجات یافتیم. شما هنوز با خطر بزرگی رو‌به‌رو هستید. نگویید ما از میراث محمد‌ (ص) پاسداری می‌کنیم: نماز می‌خوانیم، روزه می‌گیریم، مسجد ما پر از نمازگزار است. نه! در اشتباهید! نماز آثار و نتایجی دارد. روزه آثار و نتایجی دارد. حج و زکات و همۀ واجبات و مناسک اسلام حکمت‌ها و مصالحی دارد.
فاطمه‌ می‌گوید که‌ ای جماعت اگر دیدید شما نماز می‌خوانید، ولی با این حال متکبر هستید؛ روزه می‌گیرید، ولی نمی‌توانید هوای نفس و خودخواهی‌تان را مهار کنید؛ عبادت می‌کنید، ولی این عبادت شما را از کار زشت و ناپسند باز نمی‌دارد، اگر چنین است، نگاهی به خودتان بیندازید و نگاهی به دین‌تان. چرا خدا شما را به این عبادت‌ها مکلّف کرده است؟

موافقین ۱۹ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۲۱
مهدی

دوسه روزه ظهرها می‌رسم خونه،بعد ماتم گرفتم چرا این دوسه روز، انقدر زود به زود اذان میشه،من که همین الان خوندم! امروز پیاده می‌اومدم فهمیدم مدرسه‌ی نزدیک خونه‌مون مسابقه‌ی اذان گذاشتن! بعدش دیگه یادش بخیر و چه دورانی بود و ازین صبتا.

موافقین ۲۱ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۱۴:۲۳
مهدی

« پیر شدن به کوه‌نوردی شباهت دارد:‌ هرقدر بالاتر می‌روی نیرویت کمتر می‌شود، اما افق دیدت وسیع‌تر می‌گردد »

Image result for ‫برگمان‬‎

جمله‌ای منسوب به برگمان،هدیه‌ی مناسبی بود برای روزی که سال‌هاست از رسیدنش خوشحال نمی‌شوم.

 

موافقین ۲۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۰۲
مهدی

هیچ‌کسی نمی‌تونست حدس بزنه دیشب ساعت یک بامداد کجا بودم! حتی خودم باورم نمی‌شد همچین ساعتی روی یونیت دندونپزشکی باشم در کجا؟ میدون گمرک! آخرین باری که رفته بودم گمرک، دنبال یه چاقوی پرتابی می‌گشتم! یه کم عقب‌تر سمت مولوی،دنبال یه قفس خوب برای کفترای فقیدم بودم. که یه یارویی اونجا بود نمیدونم چی در من دید گفت میمونم داریم اگه مشتری هستی! :| حالا در حوالی میدون شهیر گمرک، منتظر بودم که دندونم رو از دهنم بکشن بیرون! دم صبح، مادرم اومد بالا سرم پرسید چطوری کشید؟ گفتم یه بابایی بود اندازه ستون اتاق! چنان هیبت و سیبیل خون‌چکانی داشت که اگه انقلاب نشده بود می‌گفتم از برادران ساواکه. فقط دستش رو برد توی دهنم و آورد بیرون. انگار مثلا یه دونه پفک اون گوشه افتاده بود،دندونم رو برداشت و آورد بیرون! خلاص! 

جا داره از همین تریبون از دکترمیم‌ِ جان،تشکر کنم برای معرفی همچین مکان فخیمی! آقا ایشاللا درد دندون نکشی تا ابد! 

منوچهری،یکی از شاخ‌ترین شکنجه‌گرای ساواک!

پ.ن: برای من که تجربه دردناک حفره‌ی خشک رو داشتم،همچین حال خوشی بعد کشیدن دندون عقل، حال خیلی خوشیه!

پ.ن: اونایی که دندون عقل درآوردن زودتر برن دکتر تکلیفش رو روشن کنن. موجود چغر بد بدن مزاحمیه!

۱۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۳۲
مهدی