سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

1.
«تو هیچی نیستی!» لابلای همه‌ی حسّایی که هنگام بالا رفتن از کوه سراغم میاد این حس و دیالوگ،از همه‌شون قوی‌تره. دیروز به سختی از چهارهزارمتری تهران رفتم بالا. می‌خواستم تمرین اراده کنم برای روزای سختی که پیش رو هستن.
توچال، از همون اول راه، نقش پیرِ خرابات رو بازی می‌کرد. مدام نصیحت،مدام اندرز، مدام تذکر! حرفاش به جان می‌نشست چون شایستگی گفتن رو داشت. همین فنچِ کوچولو که نصف بلندترین قله‌های دنیا قد و هیکل نداره،جونِ صدها آدم رو گرفته. چون شایستگی بالا رفتن ازش رو نداشتن. چون دست‌کم گرفتنش.
2.
توی راه، با مردی هم‌راه شدم که می‌گفت از سال 60 همین مسیر رو میاد و میره.هیکل کوچیکی داشت و خیلی سریع بالا می‌رفت.
می‌گفت نمی‌دونم بگم پونصدبار شیش‌صدبار چندبار اومدم...اما می‌دونم دویست بار تا نیمه اومدم و برگشتم. از خاطرات زمستونیش می‌گفت،از کوله‌های بی‌صاحبی که نزدیک قله پیدا کرده بود.از آدمایی که توی راه یخ زده بودن. از اونایی که بدون تجیهزاتِ حداقلی اومده بودن و گیر کرده بودن. بهش گفتم فکر کنم این‌قدری که ما توی توچال تلفات دادیم k2 نداده. گفت: بس که ادعا داریم و بی‌احتیاطیم.
3.
نزدیک قله،یه مرد جوان به سختی بالا میومد. لب‌هاش خشک شده بود و رنگش پریده بود.ازش پرسیدم خوبی؟ گفت دیشب تب 40 درجه داشتم. گفتم پس چرا اومدی تا اینجا؟ گفت: «دیگه با رفیقام کل کل شد اومدم!» حتی یه چیکه آب، همراهش نبود که بخوره!
4.
پیش از این گفته بودم آدمای بالای کوه رو دوست دارم. حرفم رو پس می‌گیرم،هر آدمی که بالای کوه باشه دوست‌داشتنی نیست. اون بالا هم آدما دو دسته‌ن: دسته‌ای که متوجه میشن "هیچی" نیستن. دسته‌ای که می‌خوان ثابت کنن "خیلی" هستن. دسته‌ی دوم خطرناکند...دسته‌ی اول،دوست‌داشتنی. به آن‌ها سلام می‌کنم و خدا قوّت می‌گویم...




۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۵۴
مهدی

                    


پیش از این هم درباره‌ی این فیلم،چیزکی نوشته بودم. طلایی‌ترین سکانس فیلم جایی‌ست که همه‌ی خدمه‌ی تانکِ fury آماده‌ی نبردی هستند که می‌دانند تک تک‌شان را به مرگ می‌رساند. سکوت کوتاه و معناداری بین این گروهِ برونگرا حکم‌فرماست. در همین حین، توپچی تانک سکوت را بهم می‌ریزد: «یه قسمتی توی کتاب مقدس هست که بعضی وقت‌ها بهش فکر می‌کنم،خیلی وقت‌ها»... «آنگاه من صدای پروردگار را شنیدم که می‌گفت چه کسی را بفرستم؟ و چه کسی برای ما خواهد رفت؟ (گریه‌اش می‌گیرد) و من گفتم: چه کسی بهتر از من؟ من را بفرست...» فرمانده،(برد پیت) کمی سکوت می‌کند و با لبخند می‌گوید: «کتاب اشعیا،فصل ششم» توپچی تانک حیرت زده می‌شود و از اینکه فرمانده‌ش به کتاب اعتقاد دارد خنده‌ی مستانه‌ای می‌کند.

در انتهای فیلم،وقتی فرمانده زخمی شده و توپچی،مشغول مداوای دستش شده می‌گوید:« اگه آدم عاشق دنیا باشه،عشق خدا در وجودش نیست،هرچی در دنیاست،لذت جسم،لذت دیدن،غرور زندگی...از جانب خدا نیست،از همین دنیاست» توپچی ادامه می‌دهد:

«دنیا با همه تمایلاتش می‌گذره...اما کسی که با خدا باشه برای همیشه زندگی می‌کنه».


پ.ن: این فیلم محصول سال 2014 ست! از هالیوودی که ما فقط برهنگی‌ها و خشونتش رو تحلیل و بررسی می‌کنیم. این فیلم،درباره‌ی نبردی‌ست که هفتاد و اندی سال پیش درگرفته بین کشورهایی که هدف‌شان از جنگیدن،خوردنِ بیشتر و استعمارِ بیشتر بوده.

هالیوود بر اساس همین واقعیات! هرسال به لیست چندصدتایی‌ش این داستان‌های حماسی-دینی را اضافه می‌کند. و ما هنوز باید برای دفاع هشت‌ساله‌ای که فقط سی‌سال از آن گذشته و در آن مظلوم و به حق بوده‌ایم،درجا بزنیم و حتی عقب‌گرد کنیم! هنوز باید بشنویم و ببینیم که دوره‌ی گفتن و ساختن و شنیدن از دفاع مقدس گذشته است. هنوز باید توضیح بدهیم که چرا جوان‌هایمان می‌روند سوریه. و هنوز قهرمان‌های واقعی کشورمان مظلوم‌ترین آدم‌ها هستند که اوج توجه ما بهشان، نام‌ِ اتوبان‌ها و میدان‌هاست.

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۵۹
مهدی

از همین تریبون از استاد برانکو تشکر می‌کنم که تیم ما رو از چهاردم آورد بالای جدول. از دست دادن قهرمانی بخاطر تفاضل گل، ازون اتفاقاس که فقط برای پرسپولیس می‌افته.تبریک به خوزستانی‌های همیشه مظلوم که بدون سروصدا و حاشیه،لسترسیتی ایران شدن.

پدرم موقع تماشای بازی،خیلی جدی ازم پرسید «تو چرا طرفدار پرسپولیسی؟ بیا ما با باش!» گفتم «اولا از وقتی لاستیکی پام می‌کردین پرسپولیسی بودم. ثانیا کی بود تو عنفوان نونهالی خدا تومن پول داد ثبت نامم کرد مدرسه فوتبال پرسپولیس و تاکید می‌کرد پرسپولیسا فوتبال رو بهتر بلدن؟ ثالثا...» دیگه نذاشت ادامه بدم، پاشد کولر رو خاموش کنه که یادش اومد هنوز درستش نکردیم گفت یادت نره فردا خونه‌ای بریم درستش کنیم(شکلک خنده و گریه مخلوط).

همین امروز، یه عکسی به دستم رسید از عنفوان نونهالی که کارت تیم باشگاه بود. نمی‌دونم خواهرکم که اونموقع اصلا نبوده! اینا رو از کجا پیدا می‌کنه! به هرحال،مهم‌ترین خاطره‌ای که از اون موقع دارم وقتی بود که سرمربی(کلهر) گذاشت با تیم امید تمرین کنم.یادمه فحش‌هایی تو یه بازی تمرینی رد و بدل شد که گوش‌هام در گوش‌هامُ می‌گرفتن یاد نگیرم! تا جلسه‌ی بعدی عذاب وجدان داشتم از چیزایی که شنیده بودم. منِ مثبت رو چه به این فوتبال آخه!



اینم جدول لیگ که خواهرک روی دیوار آشپزخونه ترسیمش کرده. امروز خوشحالی می‌کرد که محسن بنگر تو بازی نیست! کلا به عشق مخالفت با من طرفداری استقلالُ می‌کنه.  :)))



۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۴۳
مهدی
فیلمِ خوب دیدن مثل کتابِ خوب خوندن، آدم رو منقلب و حتی متحول می‌کنه. سالهای سال بر این باور بودم که یه کتاب خوب، مخصوصا اگه رمان باشه، چنان اثری داره که هیچ فیلم نابی به گردش نمی‌رسه. این باور رو داشتم تا اینکه به قدرتِ ویژگی‌های بصری پی بردم. تصویر، اعجاز می‌کنه! سالهای سال، توی ذهن آدم می‌مونه حتی اگه اسم فیلم از یادش رفته باشه! چند ماهی می‌شه که حس می‌کنم از دیدنِ هیچ فیلمی لذت نمی‌برم؛ فقط نگاه می‌کنم که بیشتر یاد بگیرم. تا اینکه برای اولین‌بار، فیلم‌نامه‌ی فیلمی که سالهای ساله رتبه‌ی اول Imdb رو گرفته، خریدمُ خوندم و بلافاصله،فیلمش رو هم دیدم(نمی‌دونم برای چندمین بار) تا انتهای فیلم و هم‌زمان با اندی دوفرین، از زندان فرار کردم.
زندگی ما درست مثل یه زندانه. این زندان رو خود ما و زندگی پیرامون، برامون درست
‌می‌کنن. باورهای ما دیوارهای زندانن و آدمای اشتباهی اطرافمون نگهباناش. یا می‌مونیم و به همین شرایط عادت می‌کنیم یا ازش بیرون می‌آییم و آزاد می‌شیم حتی اگه به قیمت رد شدن از نیم مایل فاضلاب بوگندو باشه...البته امید،آنچنان چیز خوبی هم نیست! یه موقعی مثل بروکسِ پیر، اون‌قدری دیر می‌شه که درست وقتی آزاد شدیم، می‌میریم!
                                   
۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۹:۲۸
مهدی

سلام.

همونطور که دختر بی‌جهاز نمی‌شه وبلاگ هم بدون پست نمایشگاه کتاب نمیشه،حالا چه فعال باشه چه نیمه‌ فعال چه تعطیل.مخصوصا امسال که دیگه در محلِ نماز خوندن برگزار نمیشه و بعد از چندسال تکراری و یک‌نواخت، اتفاق جدیدی افتاده به اسم شهر آفتاب.

توصیه‌های من خیلی خوبه بخونید. به درد همه می‌خوره حتی اونایی که میرن نمایشگاه تا کتاب بخرن(!).

1. من همیشه وسط هفته رو برای نمایشگاه رفتن انتخاب می‌کنم، چون خلوته. غافل ازینکه خیلی‌های دیگه هم همین فکر رو می‌کنن.(به هرحال به آخر هفته ترجیح داره)

2. مترو، انتخاب به صرفه و نسبتا راحتی برای رفتن به نمایشگاهه اما موقع برگشت حدود ساعت 6عصر بسیار شلوغ بود. توقفش زیاد بود و راننده هم انگار از بنزین ماشین خودش مایه گذاشته بود هی فن و تهویه قطار رو خاموش می‌کرد! توصیه می‌کنم اگر با مترو رفتین حتما ساعت‌های ورود و خروج‌تون رو روی وقت کم‌رفت و آمد تنظیم کنید: مثلا هشت یا نُه صبح ورود، سه بعد از ظهر هم خروج.

3. مسیر متروی نمایشگاه،اختصاصیه.باید ایستگاه شاهد پیاده بشید و همونجا منتظر بمونین تا قطار مخصوص نمایشگاه از راه برسه.

4. از ایستگاه مترو تا نمایشگاه پونصد متر فاصله‌ست. تعداد زیادی ماشین برقی گذاشتن حتما سوار اونا بشید و گول اون راهنمایی که می‌گه پنج دقیقه بیشتر راه نیست و این ماشینا برای سالمندان است رو نخورید! (مگه چقدر از سالمندان میان نمایشگاه! اونم دم عوارضی تهران قم زیر تیغ آفتاب! )

5. ساندویچ‌فروش‌ها رو از همون ابتدای مسیر به دقت رصد کنید. یه سری‌شون جاهای دنجی هستن و خلوت‌تر. مثلا هایدا یه دکه نزدیک اون حوض بزرگ گردالیه که فواره‌ی درازی داره زده و بهترین جا برای اولین خرید و توقفه. ولی هایدا هم هایدای قدیم! قبلا یک کیلو ژامبون میداد با صد گرم نون الان برعکس شده.

6. دنبال سایه نگردید! یکی از هنری‌ترین خدمات امسال شهرداری تهران اینه که به شما پیوند ناگسستنی فرم و محتوا رو یادآوری می‌کنه. اومدی شهر آفتاب، اون بیرون تو فضای سبز دنبال سایه نگرد! (بازم ممنون خدا که قواعد کلاسیک رو زیر پای جبرئیل امین  گذاشت و تعدادی ابر فرستاد تا مردم جزغاله نشن.)

7. اگر خدای ناکرده زبونم لال برای کتاب خریدن رفتید؛ حتما حتما به باجه‌های اطلاع‌رسانی که توی سالن‌های عمومی هستند مراجعه کنید. هرکتابی که می‌خواهید و هر نشری که دنبالش هستید رو بهشون بگید تا بهتون آدرس دقیقش رو بگن و بنویسین. توی صرف وقت و انرژی و اعصاب، بسیار بسیار صرفه‌جویی میشه. به علاوه اینکه، ناشرهای معروف، ترتیب الفبا رو توی چیدمان غرفه رعایت نکردن!

8. فضای نمایشگاه بسیار بزرگه. با این‌حال برای وسط هفته،روز شلوغی بود. اما ناشرها می‌گفتن فروش یک سوم شده! به کجا داریم رفتیم! واقعا تماشا کردن کتاب چه جذابیتی داره؟ مردم!‌ داشتم به این چیزا فکر می‌کردم که دیدم فضای سبز بزرگی که شهر آفتاب داره،مخصوصا اون حوض بزرگه که فواره دراز داره،شرایط خوبی رو فراهم کرده برای یه روز پیک‌نیکی.

9. دیگه زیاده عرضی نیست. اینم بگم اگر کتاب خریدین تا داغه مصرفش کنید. دقیقا حکم نون تازه و داغ رو داره،می‌چسبه!


۱۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۵۶
مهدی
توی جمع رفقای قم یه فضای عجیب تماشای سریال شکل گرفته. از شهرزاد گرفته تا بریکینگ بد و واکینگ دد. اینا باهم صبح دوشنبه آخرین قسمت شهرزاد رو می بینن ولی من سه چار قسمت عقبم و اصراری هم ندارم برسونم خودمو. حالا هربار که نگاه میکنن هی جوگیر میشن داستان رو لو میدن. منم به شدت ازین قضیه بدم میاد. بنابراین اقدام به فحش گذاشتن کردم که جوابگو نبود! بعد ملتفت شدم سه شنبه میخوان برن ابد و یک روز ببینن. تهدید کردم هرچی از شهرزاد رو بگن قصه ابد و یک روز رو لو میدم...اولش تسلیم شدن. بعد گفتم دقیقا چی رو میخوام لو بدم؟! چه قصه ای رو؟ چه شخصیتی رو؟ هیچی دیگه! الان در گوشام رو گرفتم و مث کودکان جیغ میزنم که داستان شهرزاد لوث نشه برام...
۱۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۱۴
مهدی

در احوالات علی که درود خدا بر او باد نوشته‌اند در کوچه‌ها با کودکان بازی می‌کرد.خَم می‌شد و می‌گذاشت بچه‌ها به پشتش سوار شوند.بعد به تعبیر من - برای اینکه بازی طبیعی‌تر بشود - صدای چهارپا درمی‌آورد تا یتیم‌ها بخندند و شادی کنند.این مهربانی‌ها برای ایام حکومتش است.

نقل شده برایش خبر آوردند زن و مردی در فلان خانه مشغول زنا هستند.علی تا برسد به درِ خانه آنقدر سر و صدا کرد که زن و مرد فرار کردند.نه کسی آن‌ها را در حال گناه دید نه آن‌ها منکرشان را ادامه دادند.این منش،در دوران حکومتش است.

خداوند،اصرار بسیاری دارد بر مهربانی.و تبلور این مهربانی در شخصیت رسولش است.آنگاه که در اوج قدرت است و مکه را فتح کرده،همه را می‌بخشد.همان‌هایی را که روی سرش خاکستر و کثافت ریخته بودند.

هرطور نگاه می‌کنم آن منش، با این منش که هفت هزار نفر مامور نامحسوس بشوند و گزارش منکرات کنند هم‌خوانی ندارد...مکارمِ رسول برای اصلاح اخلاق بود نه اِفساد!

------------------------------------------

مشکل ما ضعف ایمان نیست عدم معرفت علمی مسائلی است که به آن ایمان داریم و یکی از آن مسائل تشیع و اسلام است.معتقدیم ولی آنرا نمی شناسیم و  آشنایی منطقی از  آن نداریم و به مردی معتقدیم به عنوان یک امام و یک مرد بزرگ و کسی که همیشه مورد ستایش ما بوده،اما متاسفانه علی را نمی شناسیم.مابیشتر به ستایش علی پرداختیم نه آشنایی با علی…

دکترعلی شریعتی

۱۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۰۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۵۳
مهدی
مدتی پیش ماهی و گربه را داشتیم،احتمال باران اسیدی و امروز: نیم‌رخ‌ها. و گفتم عجب چیزی‌ست این هنر و تجربه! ای کاش جای پرت و بلاهای بساز بفروش،بدنه‌ی سینمای ما همین فیلم‌های خوب بودند.که مهجور افتاده‌اند توی گروهِ خاص‌ها! کم سینما و کم سانس. درحالی که اتفاقا محصول‌شان برای "همه" است.
ای سینما رُوان! هنر و تجربه را دریابید.تک‌سانس‌های خالی منتظر نگاه شمایانند!
۰۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۲۴
مهدی