سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۸ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

دهه‌ی پیش، اوجِ گرایش مردم دنیا به دین اسلام بود. و این دهه،اوج نفرت! به اندازه‌ای که شعار تبلیغاتی نامزدهای انتخاباتِ غرب، بیرون انداختن مسلمان‌ها و بستن مسجدهاست. 

کلیپی ساخته بودیم با مضمون مناجات حضرت امیر در مسجد کوفه. فیلم‌های با کیفیت از طبیعت همراه متن دعا و موسیقی‌ بی‌کلام و قرائت دعا توسط دوست‌مان به زبان فرانسه.

بعد پخش در یوتیوب؛ بازخوردش،فراتر از تصور ما بود! کاری که به طور مشخص،برای مسلمان‌ها و به شکل خاص‌تر برای شیعه‌های فرانسوی‌زبان ساخته شده بود مخاطب گسترده‌ای پیدا کرد از بین مسیحی‌ها و حتی بی‌دین‌ها.

موضوع،به همین سادگی و کلیشه‌واریست که دارم تعریف می‌کنم! این مخاطب‌ها پیام داده بودند «ما از اسلام، تصوری جز خشونت نداریم؛ اما این دعای شما هیچ نشانی از آن خشونت‌ها و کشتارها(اشاره به داعش) ندارد و بسیار مهربان است! ما عمیقا با آن ارتباط برقرار کردیم،روح‌مان تحث تاثیر قرار گرفت و حتی گریه کردیم.»
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

نه خوشحالم و نه حتی غمگین. خنثی‌ترین حال را دارم وقتی می‌بینم چیزی در بساطم هست(آمده) که به کار می‌آید،اما عُرضه‌ی عَرضه ندارم! در عوض، آن که در بساطش،آشغال و کثافت دارد، بازارش روز به روز گرم‌تر می‌شود...

۸ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۵ ، ۲۳:۵۲
مهدی

برای میم‌ِ عزیز تولد گرفتیم. هرچند کمی ناخوش بود اما می‌دانستم خوشحال می‌شود.بعد جشن، هدیه‌ام را گرفتم توی دستمُ رفتم توی آشپزخانه، وسط گعده‌‌ی میم عزیز و خاله‌ها. رو به میمِ عزیز گفتم: دوست نداشتیش؟ گرفت و رویش را خواند. خاله‌ها گفتند: به به!  گفتم: موقع خریدش فکر کردم این مناسب معشوقه‌ست؛ و اولین معشوقه‌ی یک مرد،مادرش است...باقی حواشی‌ند و بازی دنیا.

هنوز از سوگ مادرش بیرون نیامده و رخت مشکی می‌پوشد. لباس‌های بنفشی که پدر هدیه گرفته بود را امشب پوشید.

۶ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۵ ، ۲۰:۲۰
مهدی

 

روشنفکری(اگر بشود اسمش را همین گذاشت!)در کشور ما به قدری پدیده‌وار و متناقض عمل می‌کند که آدم نمی‌داند از کدام زاویه بهش بپردازد!

یک گالری تمام‌روشنفکری در اعیانی‌ترین منطقه‌ی بالاشهر تهران برگزار شده به اسم "پدرسگ‌ها". طرح و اجرایش از بزرگمهرحسین‌پور، کاریکاتوریستِ معروف؛  «سگ فحش نیست» همه‌ی حرفش!

خلاقیت و طرح‌های بزرگمهر را دوست دارم اما جنس روشنفکری‌اش را هضم نمی‌کنم خصوصا درباره‌ی این جریان‌سازی اخیر.

سوال‌ و ابهامم را می‌نویسم، باشد که فشار ذهنی‌ام کمتر شود!

. اولین اشکال دوستان از اینجا شروع می‌شود که برای حفظ حقوق حیوان(که اتفاقا درباره‌ش تاکید اسلامی بسیار داریم)می‌خواهند آن را با آدمی‌زاد برابر کنند. نمی‌شود آقا! بالا بروی پایین بیایی انسان ذی‌شعور است و سگ،بدون شعور و صرفا دارای غریزه. بله، آن آدمی که سگ را کتک می‌زند،قطعا شعورش زیر سوال است. اما اگر به سگ بگوییم سگ! مشکلی دارد؟ اگر به انسانی بگوییم سگ،به او توهین نکرده‌ایم؟ یکی بیاید ما را "سگ" صدا بزند،جوابش را با لبخند خواهیم داد؟

. اینکه در ادبیات مردم برای فحاشی از اسم حیوانات استفاده می‌شود،دلالت بر چه می‌کند؟خشونت علیه حیوانات؟! نفرت از حیوان یا نفرت از فردی که بهش فحش با اسم حیوان می‌دهند؟ یعنی هرکسی که به دیگری می‌گوید «توله‌سگ» بعدش می‌رود توله‌سگ را کتک می‌زند؟ از آنکه به او فحش می‌دهد متنفر است یا از خودِ «توله‌سگ»؟

. زیاد دور نشدیم از زمانی که این دوستان،گروهی از مردم را محکوم می‌کردند که این چه حج و کربلا رفتنی‌ست وقتی مردمی فقیر و گرسنه داریم که محتاج نان شب‌اند! اگرچه این استدلال،از پایه سست و بی‌رمق است، اما کسی نیست به دوستان ما سوزنی بزند که برگزاری یک گالری لوکس با این عنوان! اولویت و نیاز دست چندم این جامعه و مردم است؟

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پ.ن: خیلی دوست داشتم برم و به خود بزرگمهر بگم این حرفا رو... اما فحاشی عجیب و غریب طرفداراش رو زیر پست‌هاش علیه چندتا دونه حرف مخالف دیدم،پشیمون شدم.

۱۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۲ ۲۶ آذر ۹۵ ، ۱۳:۵۵
مهدی

شوخی گرفتن زندگی،مثل خوردنِ قرص مسکن می‌ماند.می‌خوری،آرام میشوی،اما واقعیت از بین نمی‌رود. مدت‌هاست خودم را سرزنش می‌کنم چون راه دیگری ندارم! چون هیچ‌کس نبود بهم توسری بزند و بگوید نکن! «چیزی را که جدی نگرفتی شروع نکن!».

محمد داشت شعر تازه‌‌اش را می‌خواند،با لحن کش‌دار«...ساره! من مثل ابراهیم تنبانم دوتا نیست...!»حفظ بودم شعرش را.گوش نمیدادم. چشم و گوشم پرت جای دیگری بود. تا شعرخوانی محمد تمام بشود با پا سه‌چهار ضربه‌ی آرام، زدم و گرفتم. دستم زیر چانه بود و لبخند تابلویی می‌زدم که یعنی دارمت! و شروع شد! همه چیز از همین ضربه‌ی پا شروع شد. و یک چیز دیگر؛ قلقلک! کنجکاوی و حس لذت از یک شروع تازه. آه از خامی! از کودکی! از طفل نو رسیده! آه از شوخی گرفتن زندگی!

آخرش را بگویم. درد و درد و درد! روح بی‌پرده‌ای که هیچ وقت آرام نگرفت. بعد از آن، به هر آشغال و کثافتی دست انداخت تا شاید کمی،فقط کمی آرام بشود اما بهتر نشد که بدتر شد...زبالگی محصول عشق و علاقه و محبت نیست. زبالگی از شوخی گرفتن زندگی شروع می‌شود.
----------------------

آفتاب آمد دلیل آفتاب!

شاید ادامه‌دار...

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۵ ، ۰۱:۳۹
مهدی

. چارپنج روز سفر بودم. وقتی رسیدم مثل همیشه، اولین نفر اومد استقبالم.مثل همیشه، بی‌مقدمه و تند تند حرفاشو زد، آخرش گفت: این کتاباتو نمی‌خونی بده من بخونم خب! (خندیدم) بعد گفت: ببخشیدا! وقتی نبودی "شوهر عزیز من" رو خوندم. گفتم: عی شیطون!

. یه تخته روی میزم دارم برای یادآوری کارای مهم. که بیشتر، محل استفاده‌ی ایشونه! به روی خودش نمیارم ولی باید اعتراف کنم کیف می‌کنم ازین کاراش:

۱۲ نظر موافقین ۱۵ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۵ ، ۰۹:۳۱
مهدی

همون حکومت و تفکری که از برهنگی و جنسیت زن در قالب مد و لباس و فیلم‌های پورن برای کسب درآمد و دلار روی دلار گذاشتن بهره می‌بره،یه تاریخ رو مشخص می‌کنه برای «منع خشونت علیه زنان»! یه عده هم به به و چه چه می‌کنن که ببین چقدر به فکرن چقدر دلسوز!
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پ.ن:

سوال اساسی از بشر مدرن‌زده‌ی این قرن اینه که دنبال چی می‌گرده؟ بهتر کردن اوضاع یا هم زدنِ لجن؟

 

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۹:۱۰
مهدی

با گنجشک‌های محل‌مون اصلا حال نمی‌کنم! میمِ‌عزیز، بشقاب‌بشقاب براشون غذا میذاره توی حیاط، بازم دست از میوه‌ی درخت‌ها برنمیدارن. البته مشکلی ندارم با میوه‌خوردنشون،مسئله اینه که هرچی می‌خورن روی ماشینم تخلیه می‌کنن. دیگه خسته شدم انقدر فضله‌ پاک کردم از رو کاپوت و شیشه!

این روزا نگرانشونم. میان روی شاخه‌های لخت می‌شینن و هی درجا پر میزنن! شبیه حرکت پروانه خودمون برای گرم کردن.
امروز اومدم عکس بگیرم. خوشحال شدم از دیدن خرمالوی سوراخ‌سوراخ شده.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۵ ، ۲۱:۱۷
مهدی

حرف زیاد و حوصله شرح قصه نیست! اکنون در شوک پس از سفر هستیم. نه یک سفر معمولی به جایی معمولی. سفری که یک دانه است در یک سال در یک نقطه‌ی دنیا که همه‌ی معادلات بشری را زیر و رو کرده. از مسلمانش گرفته تا کاتولیک و لائیک و چه و چه.

مهمان من باشید با چند عکس و شرحی کوتاه.

این خانه،میان کوچه‌های خاکی و شبه‌خرابه چشمم را گرفته بود.اتفاقا روی دیوارش نوشته بود:

«الدار للبیع».

این خانه‌ها بسیار کوچکند. برای همین آبگرمکن‌ها را بیرون گذاشته‌اند. با این‌حال، درِ تک‌تک‌شان به روی ما باز بود و اهالی‌اش با شوق،پذیرای ما بودند.

یک کلمه هم از صحبت‌های فصیح عربی ما نمی‌فهمید. دو شبانه روز در خانه‌اش بودیم. خانه‌ای که ازاول ماه صفر به روی تمام زائرها باز است. با کمک پسرها و نوه‌ها یک ماه و نیم،میزبانی می‌کنند. چنان دلبسته‌ی نگاه و رفتارش شده بودیم که هنگام رفتن،معطل می‌کردیم و دورش چرخ می‌زدیم. پیرمرد چشم‌آبی با کنیه‌ی «ابوعبدالله»! بدون شک، مرد خدا بود.

مسیر شط یا طریق العلماء،یکی از راه‌های پیاده‌روی به کربلاست که نسبت به مسیر اصلی خلوت‌تر و با صفاتره چون از کنار فرات عبور می‌کنه. توی راه پر از این نخلستان‌هاست که اکثرشون زمین‌های شخصی هستن.خرماهای خیلی خوبی هم دارن که عراقی‌ها با ارده و کنجد مخلوط می‌کنن و توی سینی‌های بزرگ پخش می‌کنن. به شخصه دوتا دونه می‌خوردم 20 کیلومتر بی‌وقفه راه می‌رفتم.

اینم جناب فرات! قشنگه نه؟ آفتاب که عمود شد جمعی از دوستان شیرجه زدن داخلش. من شیرجه نزدم.فقط نگاهش کردم.

فرات رو دوست ندارم.

پ.ن: خیلی حرف‌ها هست خیلی حرف‌ها! اما بازم می‌گم بعضی چیزها رو فقط باید لمس کرد تا واقعی فهمیدشون. اینم که از اصل پیاده‌روی عکسی نذاشتم میدونم صبح تا شب همه رقمش رو توی تلویزیون و اینستا و تلگرام دیدید.

۹ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۵ ، ۱۷:۲۲
مهدی