سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

یک.

پنج جلسه از ترم اول گذشت تا در سیستم دانشگاهی رسمی(قبلا غیر رسمی‌اش را تجربه کرده بودم) جا باز کنم؛ زودتر از تصور خودم و دیگرانی که می‌گفتند دو ماهِ دیگر! اولین چیزی که تا امروز برایم قابل لمس بوده نشستن سر کلاس‌های یک و نیم تا دو ساعته است بدون حس خستگی(امیدوارم پایدار باشه). هرچند این قضیه، به خودی خود ارزش واقعی ندارد اما برای منی که مدت‌ها بود از کلاس و درس، خسته و دل‌زده بودم اتفاق تازه و مبارکی‌ست! چرایی و تحلیل این موضوع، مفصلِ جداگانه‌ای می‌طلبد. دومین مسئله‌ای که مهم است و البته از پیش آشنایش بودم محوری بودن نقش استاد در این سیستم است. چیزی که در حوزه‌ی امروز، اگر نگویم برعکس یعنی _شاگردمحوری_ نباشد. خیلی متفاوت برگزار می‌شود! مسئله‌ی حضور و غیاب و حذف درس در صورت فلان تعداد غیبت، پدیده‌ای نوظهور در حوزه‌ است با مخالف‌هایی بسیار جدی. اما نمره گرفتن از استاد و امتیازهای قراردادی و نمره به ازای فعالیت‌های کلاسی؟ اصلا و ابدا! این روش برای حوزه، فُکاهی و حتی توهین بزرگی‌ست که از گوشه ذهن نوین‌ترین اندیشه‌ی حوزوی هم عبور نمی‌کند. همه‌ی اینها خلاصه می‌شود در پرسش و پاسخ و مباحثه‌ای که میان استاد و شاگرد برقرار می‌شود در حالی که نیت هر دو فقط و فقط یک چیز است؛ حل مسئله. 

به هرحال، هر فرمی پا بند محتوایش می‌ماند. همین است که این ساختار جدید را نه تنها پذیرفته‌ایم(ما یعنی طلبه‌هایی که وارد دانشگاه می‌شویم) بلکه از تجربه آن لذت می‌بریم.

دو.

مسئله‌ی سوم را جدا می‌نویسم چون امروز باور کردم این تفاوت حوزه و دانشگاه، آن اندازه مهم است که می‌شود هر نوع آسیب و پیشرفت و آفت و ترقی‌ای را با منشاء همین مسئله، به هر دو نسبت داد. بلکه تفاوت ماهوی این دو تشکیلات علمی، همین است و بس!(بازم نوشتن ازش مفصل جداگانه می‌خواد).

«مَنیَّت»؛ چیزی که در دانشگاه مثل غذای روزانه حضور ثابت دارد و در حوزه به ندرت دیده می‌شود. به گونه‌ای که برخی استادها و شاگردهای ممتازِ حوزه محکوم می‌شوند به «ادا درآوردن» به علت تواضع و افتادگی و نداشتن قید «من و من و من». در حالی که میزان علم‌شان به نسبت خودِ حوزه بسیار چشم‌گیر است. از این طرف، شاگرد و استاد دانشگاهی را می‌بینم که پیمانه‌ علمی‌شان از جمله‌بندی‌ و بیان‌شان واضح است، اما با انواع لفاظی‌ها و تبختر‌های بیرون از درس(که از آیینه واقعیت را بهتر نشان می‌دهند) تلاش می‌کنند بگویند بسیار می‌دانند و بسیار خوانده‌اند. البته که هم در دانشگاه استاد و شاگرد متواضع هست هم در حوزه، استاد و شاگرد «منیّت»دار. حرف از جریان جاری و غالب است وگرنه هیچ صد درصدی در هیچ جایی وجود ندارد.

شخص «من» خودم را در حد اعلای داشتن «منیّت» می‌دانم با این حال این روند پر تکرار و محسوس در دانشگاه(با پرسیدن از دیگران در جاهای دیگه فهمیدم کاملا عادی و اپیدمیه) حسابی اذیتم کرده. چه برسد به هم‌کلاسی‌های متخلّق! بنابراین، یا در این ساختار حل می‌شویم یا جانانه مقاومت می‌کنیم بلکه بخشی از فرم و محتوا را تغییر بدهیم. 

سه.

سربازی چه شد؟ طی فرایندی سخت و پیچیده به برکت وجود تحصیل هم‌زمان، به حاشیه رفت! و چه خبری بهتر از این؟ 

۱۹ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۷ ، ۲۳:۱۱
مهدی

اونجایی از مرشد و مارگریتا* که ابلیس و اعوان و انصارش در لباس شعبده‌باز، روی سن ظاهر میشن شاید شاه‌بیت و گل زودهنگام این رمان باشه. اونا اول سر مجری رو از تن جدا میکنن در حالی که سر هنوز حرف میزنه و بدن همچنان تکون میخوره. بعد از کف و خون بالا آوردنِ تماشاچی‌ها سر رو برمی‌گردونن به بدن مثل اولش. بعد از این نمایش هولناک، از سقف سالن اسکناس می‌ریزه پایین و ملت برای برداشتن اسکناس ها از سر و کول هم بالا میرن. بعد، دستیارها انواع لباس و کفش و کلاه رو به نمایش میذارن و ملت می‌ریزن روی سن برای پوشیدن لباسای نو و پر زرق و برق. شب هنگام، همه سرمست از تماشا و برگزاری این نمایشِ شگفت انگیزند. فردا روز که می‌رسه همه اسکناس ها تبدیل به کاغذ شدن. راننده‌های تاکسی از ترس پول‌های تقلبی هیچ مسافری رو سوار نمی‌کنن. و دیده میشه که زن‌های خیابان ناگهان عریان شدن و مردها بدون کفش و کلاه.

--------------------

*از میخائیل بولگاکف

 

۲۰ نظر موافقین ۱۷ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۷ ، ۲۲:۲۸
مهدی