در این قرن سرد، فقط آنهایی یخ نزدهاند که علاوه بر داشتنِ آرمان، عاشق بودهاند.
Cold war(2018)
Casablanca(1942)
سال 97 برای من، کلاس آموزشیِ بلند شدن بعد از زمین خوردن بود. همین مسئله ساده و کلیشهای رو بلد نبودم. یا باید صاف و بدون دردسر راهمو میرفتم و میرسیدم یا اگه زمین میخوردم مساوی بود با حذف همیشگی اون مسیر. نمیدونستم سفرِ افتتاحیهی دشت لار توی اردیبهشت میخواد بهم بگه چه سالی پیش رو دارم. همونجا فهمیدم ما آدمایی هستیم که توی اوج بدبختی و فشارم میتونیم تا سر حدِ خفه شدن بخندیم. نه برای اینکه چارهای نداریم؛ چون بدِ روزگار هرکاری کرده نتونسته بکشتمون، ما هم قویتر و بزرگتر شدیم.
.
سلام. اردیبهشت نود و هفته. اینجا دشت لاره. انقدر سرخوشم که سوت میزنم. خبر ندارم تا یک ساعت دیگه دارم میجنگم برای زنده موندن. بعدِ جنگ نابرابر با طوفان و صاعقه و سرمای شدید، پشت به پشتِ همرزم میایستم و قضای حاجت میکنم. بعد جنگیدن، توی سنگرم با همرزما دراز کشیدم. همه جا خیسه. بارون بی وقفه میباره. هوا به شدت سرده. میخندم. میخندن. و میخوابم. به امید صبح آفتابی! خیلی خوش گذشت! (اینم مستندش)