سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

این چند روز، کیوان و صابر و مهدی زنگ زدن و پیام دادن. بعدِ ۲ یا ۳سال! سه تا از درس‌خون‌ترین و باهوش‌ترین شاگردها که توی نخبگی و موفقیتشون شکی نداشتم. دوتاشون سه رقمی شدن و یکی همون مهندسی مکانیکی که دوست داشته قبول شده. خیلی خوشحال بودن. مهدی با لحنی که مثل قبل، سرعتی و بچه‌گونه نبود گفت آقا ربیعی! انگار همین دیروز بود...کلاس نهم بودم...حالم خوب نبود...بهم گفتی بعدا به این روزا میخندی. بعد هی نصیحت کردی وقتی میری دانشگاه چجوری باش و چجوری نباش. اون موقع میگفتم کو تا دانشگاه! حالا تو راه تبریزم برای ثبت نام. کیوان که ذوق سه رقمی شدنش رو داشت گفت اصلا وضعیت روحی خوبی نداشتم. بهش گفتم اگه وضعیت سختی نداشتی شاید انقد بالا نمیشدی. تایید کرد و گفت خیلی لذت داره که سختی کشیدم و موفق شدم. صابر حالا با رتبه خوبش سودای خارج رفتن از سرش پریده. البته فعلاً...! حس عجیبی داشتم. معلم خوشحالی که نگرانه. باغبونی که میوه‌هاش رسیدن ولی از قدرت آفت‌ها خبر داره.

بهشون تبریک گفتم ولی دلم واقعی خوشحال نبود. می‌دونم دیگه بزرگتر میشن و با واقعیت‌ها خیلی جدی‌تر روبرو میشن. کم کم رویاها و جاه‌طلبی‌هاشون رو فراموش میکنن. دیگه نمیشه با صحبتهای احساسی مجابشون کرد که ایران گل و بلبله و با وجود شما نخبه‌ها گل و بلبل‌تر میشه. نمیشه قصه گفت از مملکتشون که فقط چندتا خار کوچیک داره که اصلا گل بی خار کجاست...! دیگه خودشون با همه وجود می بینن اینکه همش خار دار شد!

ولی من امیدوارم هم‌چنان...

لینک: روایت آخرین روزایی که باهاشون بودم

۱۰ نظر موافقین ۱۷ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۸ ، ۱۲:۴۹
مهدی

بالای مغازه گل فروشی نوشته بود لطفاً در انتخاب دیگران دخالت نکنید. بالای دیوار یه املاکی هم نوشته بود در معامله دیگران دخالت نکنید. شاید اینا برای کاسبی خودشون این درخواست ها رو نوشتن. ولی بهترین اصل فرهنگی ای بوده که این مدت یاد گرفتم. البته قبل از اینم روحیه دخالت نداشتم. ولی حالا بیشتر از قبل ضرورتش رو فهم کردم. برای مردم کشورم آرزوی پختگی بیشتر در روابط اجتماعی رو طلب میکنم. الهی آمین. 

۹ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۱ ۳۰ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۵۰
مهدی

 

«انتخاب»، بزرگترین چالش زندگی انسان‌هاست. هیچ آدمی نیست که کمالگرا نباشه و هیچ کسی نیست که از «زیاد» داشتن «قدرت،پول،شهرت» خوشش نیاد. اون چیزی که آدم رو به انتخاب‌های کوچیک وا میداره ترس از پیامدهای انتخاب‌های بزرگه. ترس از عدم امکان بازگشت. ترس از شکست بزرگ. هرچی انتخاب‌ها بزرگتر و پر سودتر باشن هزینه‌های جانبی و احتمالی اونها بیشتر میشه. و البته کسی به «زیاد» و «کاملِ» چیزی میرسه که دست به انتخاب‌های بزرگ بزنه.

-----------------------------------

پ.ن: به هرحال از فصل پنجمش راضی نیستم. فمنیسم و امپریالیسم و فاشیسم و هرچی ایسم داره رو ریختن تو پیکی بلایندرها. اصلا کی گفت تامی بشه نماینده حزب کارگر؟ انتخابش فقط اسم بزرگتری داشت.

۱۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۸ ، ۱۴:۵۴
مهدی

هیچ وقت از نوشتن سیر نشدم اگرچه گاهی فاصله گرفتم. از روزی که حتی نوشتن بلد نبودم هیچ روزی نبوده که دست‌کم اندازه‌ی یک جمله، چیزی در جایی ننویسم. سالهای اول وبلاگ‌نویسی، هر روز و حداکثر یک روز در میان پست می‌گذاشتم. اینکه این روزها این همه! نمی‌نویسم حتی به اندازه یک جمله در مبایل، یعنی چیزی کم دارم. زمانی که زیاد می‌نوشتم به اندازه‌‌ی قابل قبولی ورودی داشتم. کتاب می‌خواندم. آدم‌ها را می‌دیدم و بیشتر از دیدن و خواندن، فکر می‌کردم. داده‌هایی که مغزم به اندازه فهم خودش گمان میکرد می‌تواند برای دیگران هم جالب و خواندنی باشد. پس می‌نوشتم. حالا که نمی‌نویسم؛ هم داده‌ها کم یا به ظن امروزم بی‌اهمیت شده‌اند، هم پاره شدنِ چند پیراهن بیشتر در مواجهه با واقعیت‌های زندگی و فاصله گرفتن از ذهنِ آرمان‌خواهِ آرمان‌گرِ آن ایام؛ همگی دست به دست داده‌اند تا از نوشتن عقب بمانم. همه‌ی این فلسفه‌ها را بافتم که بگویم چیزی نمیدانم و بلد نیستم برای نوشتن. و محتاج فرصت مغتنمی هستم تا بیشتر بخوانم، ببینم و بنویسم.

۷ نظر موافقین ۱۶ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۵۸
مهدی

چند وقت نبوده‌م؟ ده؟ بیست؟ سی؟ از کی میخوام پست بذارم نشده؟ شنبه؟ دوشنبه؟ جمعه؟ نمیدونم. فقط میدونم به قاعده‌ی همین مقداری که نبودم و ننوشتم، اتفاق بوده که توی زندگیم افتاده. دست بالاهاش؛ تجربه‌های دوران نمکی عقد، همراهِ همسری نمکین. و اولین تجربه حضور توی تولید برنامه تلویزیونی که مثل یه کوه بزرگ و سنگین بود با ساعت کاری 7 صبح تا 12 شب. از کوچیکی این دنیا اینکه روز اولی که رفتم سر پروژه، یه چهره‌ی خیلی آشنا توی اتاق تدوین دیدم که اتفاقا منم برای اون آشنا بودم. دیالوگِ قیافه‌ت آشناس! قیافه توام آشناس! و بعد، کاشف به عمل اومد که هر دو وبلاگ‌نویس بودیم و همدیگه رو می‌خوندیم و حتی توی اینستاگرام دنبال هم میکردیم. از بزرگی دنیا اینکه بابا! بابا! به اندازه آدما راه برای نون درآوردن هست! الزامی نبود توی دوران خوش خوشان عقد، همچین کار سنگین و دهن صاف کنی قبول کنم و حتی بعدها که رفتیم سر خونه زندگی خودمون. هرچند همسر علیرغم اینکه همش برنامه‌مون رو نقد میکنه(از یکی از شبکه‌ها که همگی ازش جامپ میکنیم پخش میشه D:) معتقده اینجور کاراس که الآنم نشه بعدا نون و آب میشه. اما من معتقدم حالا دنیا که دو روز بیشتر نیست، این دو روزم کار و کار و کار...که وقتی از راه رسیدی خونه اون لیوان چایی که همسر میذاره جلوت رو نتونی دست بگیری از خستگی؟! خب که چی! شما بگید. هم چه حال چه خبر؟ هم بگید کدوم رو ترجیح میدین. کار و کار و کار و پول بیشتر، کار و خانواده و پول کمتر. گزینه سوم هم نداریم، چون شدن نداره برای غیر ژن خوبا.

سلام

۱۷ نظر موافقین ۱۵ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۸ ، ۰۳:۳۳
مهدی