سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

خیلی ممنون آقای برانکو! 

موافقین ۱۷ مخالفین ۳ ۲۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۴۴
مهدی

نمی‌دونم این تخم لق رو کی توی سریالای مناسبتی شکست. داستان و سوژه سریال برای امروز، ژانر به اصطلاح اجتماعی؛ شخصیت ها و جغرافیا متعلق به بطن دهه نود شمسی. بعد کاراکترها طوری با هم صحبت میکنن که اگه تصویر رو نبینی فکر می‌کنی سعدی و حافظ و فردوسی دورهم حلقه مشاعره تشکیل دادن. اون لالوها سهراب و شهریارم میان یه خیار بر میدارن که مخاطب از شعر معاصر خیلی دور نشه. 

موافقین ۲۴ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۲۷
مهدی

یه رفیق نقاش و هنرمند داشتم. خدا رو واقعا قبول نداشت. ولی هر ماه رمضون رو روزه می‌گرفت. بعد توقع دارین آمریکا برنده بشه این وسط؟ 

موافقین ۲۰ مخالفین ۴ ۲۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۲:۰۱
مهدی

...وقتی آرشیو سالای پیشِ وبلاگم رو می‌خونم!

به واقع، چندسال دیگه به شرط بقا، با خوندن آرشیو این روزها نیز همینطور کج و معوج میشم و ترش می‌کنم.

موافقین ۲۰ مخالفین ۱ ۱۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۵۴
مهدی

سفر، در آغاز شرح جدایی‌ست. کنده شدن از زندگی قراردادی و افتادن در دنیایی ندیده و آزاد. که البته کار آسانی نیست و هرکسی ممکن است قبولش را رد کند. پس لازم است کسی یا چیزی تو را به سفر «دعوت» کند. سپس موعد «امداد غیبی‌» فرا می‌رسد اگرچه ووگلرِ سکولارِ نون به نرخ روز خور، آن را با دگراندیشی از تو گرفته باشد؛ اما تو باور داری به سلامت طی طریق می‌کنی چون دست غیب بالای سر داری. عبور از «نخستین آستانه»، همان لحظه‌ای‌ست که از آسانی و رفاهِ شهرنشینی گذشته‌ای و با یک کوله، دل به جاده زده‌ای. گرفتاری در «شکم نهنگ»، آنجاست که باید راه سختی را طی کنی در سرما و گرما و باد و بوران و باران و طبع وحشی طبیعت، با تشنگی و گرسنگی. تشرف یا «جاده آزمون‌ها» بدون شک، کیفیت همراهی تو با هم‌سفرانت است. دستشان را بگیری، کوله‌ای که بر ایشان سنگینی کرده بر دوش بگیری یا بدون آن که حس ضعف روح کنند، به ادامه راه تشویقشان کنی. و سرانجام، موعد «ملاقات با ایزدبانو» فرا می‌رسد. او مظهر و نمونه عالی زیبایی، پاسخ تمامی خواسته‌ها و امیال، و غایت سعادت‌بخش سلوک معنوی هر قهرمانی است. اگرچه اینجا، اوج سفر است اما «وسوسه‌ها» دست از سرت برنمیدارند و خیال برگشت داری. به هر ترتیب، با غول‌های درونت مبارزه می‌کنی و به «خدای‌گون» شدن میرسی. سخت‌ترین بخش سفر که تو را به مقصد نهایی و «بازگشت» می‌رساند، در حالی که تو، یعنی قهرمان این سفر، آن آدمی که در آغاز سفر بوده‌ای نیستی و تمایلی به بازگشت برای زندگی عادی پیشین نداری.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------

به همین مناسبت: ببینید+

۲۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۱:۵۲
مهدی

«من فکر می‌کنم ما اسباب‌بازی هستیم و خدا داره باهامون بازی می‌کنه». آن ایام که خواهرم کودک بود و سر میز ناهار، این جمله را گفت هیچ گاه یادم نمی‌رود. حرفی که آن هنگام برایم شبهه‌ناک و مشکوک تلقی می‌شد اما اکنون برایم رنگ و بوی حقیقی دارد. گو اینکه اساس و فلسفه‌ی جهانی که خداوند با محوریت ما آفریده، پارادوکسی دایره‌شکل از تولدها و مرگ‌ها و رنج‌ها و لذت‌ها و رسیدن‌ها و نرسیدن‌ها و شکست‌ها و پیروزی‌هاست که هرکدام به شکلی درهم تنیده شده‌اند و از دل یکدیگر بیرون می‌آیند.اگر چه شیعه بسیار مودبانه می‌گوید جبر و اختیار است توأمان اما در این حال، تلقی اسباب‌بازی دستِ قدرتی بودن، آن‌چنان بیراه نیست. داستان کوتاه «اردوگاه سرخپوستانِ» همینگوی را بخوانید؛ آنی که فرزندی متولد می‌شود، مادری بیمار، آسوده می‌شود و پدری از شدت ناراحتی خودش را می‌کشد. در همان حال، شاهدِ مرگِ پدرِ فرزندی بودن، فرزندی دیگر را آگاه می‌کند؛ به مادری که ندارد و به قهرمان زنده‌ای که پدرش است. همین قدر دَوّار و پارادوکسیکال. کمی عرفانی‌تر، داستانِ نه چندان افسانه‌ای منطق الطیر عطار خودمان است. سی‌مرغ در جستجوی سیمرغ راهی سفر می‌شوند. در انتها و پس از طی طریق و چشیدن سختی‌ها و به نقلِ فیلمنامه‌نویس‌ها عبور از بحران و مرگ اول، آگاه می‌شوند «سیمرغ» خودشان هستند. و حال، سعادتشان در چیست؟ در فنا! یا همان مرگ دوم. زنده می‌شویم که بمیریم. و می‌میریم که زنده شویم. بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید! کزین خاک برآیید سماوات بگیرید!

القصه؛ برای ما که در آمدن و رفتن‌مان انتخابی نداریم، برای چگونه بودن‌مان نیز گریزی نیست جز انتخاب. زندگی داشتن یا مردگی کردن کار دشواری نیست. دشوارترین کار، انتخاب سفر رنج‌آوری‌ست که آسانی می‌آوَرَد.انتخاب زندگی‌ای که با مرگ، به اوج کمال می‌رسد که همان تولد دوباره است!

۲۵ نظر موافقین ۱۷ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۵۲
مهدی