خیلی ترسناکه با چیزهایی که همیشه آروم میشدیم آروم نشیم.
--------------------------------------------------------------------------------
هشتگ لعنت به کرونای پفیوز و باقی علل کوفتی لولیدن در معلولهای دلخوش کن زندگی.
خیلی ترسناکه با چیزهایی که همیشه آروم میشدیم آروم نشیم.
--------------------------------------------------------------------------------
هشتگ لعنت به کرونای پفیوز و باقی علل کوفتی لولیدن در معلولهای دلخوش کن زندگی.
دیشب فهمیدم پسرخالهم عاشق شده. وسط چت، نیم ساعت منتظر بود واکنش نشون بدم. بعدِ یه ساعت براش نوشتم من هنگ کردم شرمنده! چون هنوز تو رو توی اون لگن قرمزهی حیاط مامانبزرگ میبینم که با اردک و قایقت آببازی میکردی و من کنار دستت نشسته بودم به گردو شکستن. بعد الان به من میگی عاشق فلانی شدم چه خاکی به سر بریزم؟
بچهها زود بزرگ شدن؟ یا ما زود پیر؟
-----------------------------------------------------------------------------------------------
پ.ن: بعد حالا یه دختر دیگه از فامیلم عاشق ایشون شده که خودش خبر نداره! سریال ترکیهای نشه صلوات.
بالاخره فهمیدم چه چیزی من رو توی دنیای به ظاهر کوچیک وبلاگنویسی، نگه داشته. اینکه شما عزیزان نویسندهی وبلاگ و کامنتگذاران گرامی، دربارهی «همهی چیزها» نظر نمیدهید و موضع نمیگیرید! همین قدر ساده ولی مهم.
سپاسگزارم از همهی شما گرامیان با شعور و با شخصیت. یاد میگیره آدم از شمایان.
از اول ازدواج خیلی تلاش میکردم به همسر بگم همیشه و همه جا به نیمه پر لیوان نگاه کنیم. این روزا که توی گیر و دار اثاث کشی، دوتامون کرونا گرفتیم و افتادیم گوشه خونه، دیگه لیوانی نمونده که بخواد پر یا خالی باشه.
پ.ن:
حالا این وسط دلم به حال ننه باباهامون میسوزه که میخوان بیان کمک ولی نمیتونن!
پ.ن:
خداروشکر حالمون خوبه. دچار نوع شدیدش نشدیم. ولی حس بویایی چشایی م برنگرده دلیلی برای زندگی نمیبینم واقعا :|
اینکه مامانش دائم در حال ذکر و صلواته. اینکه خاله هاش با مشت کوفته به سینه، قربون صدقه خواهرشون میرن که بچه پشت کنکوری داره(انگار بچه توی شکم داره). اینکه تقریبا هر شب باهام چت میکنه و از حال بدش میگه. این ترس مدام که بزودی مایه شرمساری خانوادش میشه. اینکه اگه شکست بخوره دیگه نمیتونه سرشو پیش خانواده بالا بگیره. اینکه با ادکلن دوش میگیره و سیگار، دندوناشو زرد کرده.
کی باورش میشه همش بخاطر کنکور باشه؟
هر شب توی بهترین وقت تلویزیون، پر بیننده ترین شبکه، با ویدیوهایی از مشاهیر ریز و درشت مملکت؛ هشتگ «صاحبخانه خوب» رو تبلیغ کن. مردم در برابر مردم! انگار نه انگار هزاران مسئول و مدیر ریز و درشت وجود داره که حقوق میگیره تا وضعیت سقف بالاسر مردم رو سر و سامون بده.
از اینکه سران مملکتم بابت سکه 10 میلیونی و دلار 20 هزارتومنی، اندازهی کوآلا تکون نمیخورن ولی برای مانتوی جلوباز و فروش لباس فلان و بهمان تبدیل به پلنگ مازندران میشن و طرح ضربتی میذارن، سر به کدوم کوه و بیابون بذارم؟
سی دقیقهست که پشت میزِ محل کار، وقت خالی پیدا کردم. سی دقیقهست که به صفحهی بیان خیره شدم. سی دقیقهست که یک جمله هم برای نوشتن پیدا نمیکنم. فاجعه!
دور نیست که دستم رو بذارم روی قرآن که خوندن و مشاهده و دیدن و شنیدنِ هر «خبری» توی نت رو به خودم حروم کنم. رستگاری توی این قرن، با دوری از اینستاگرام و سایتها و کانالهای خبری به دست میاد.
#دروغ
#شایعه
خواهرزادهی هفت هشت سالهی رفیقم بعد از یک سال تحمل سرطان خون، دیروز از دنیا رفت. دختر بچهی نازنینی بود. هرچند از رنج و درد استخوانسوز رها شد اما زیادی زود بود برای زندگی نکردنش. اینجا همان جاییست که گیر میکنم و کارهای بالاسریام را هضم نمیکنم. خصوصا اینکه دو سال نشده است مادر میانسال رفیقم فوت شده. قاب عکس پدرشان هم که تا یادم میآید گوشهی دیوار خانه بود.