.
با جر و بحث میمِ عزیز و خواهرکوچولو از خواب مطلق بیرون اومدم.زمانِ زیادی باهم دیالوگ داشتن و انقدر ادامه پیدا کرد که باقیش رو تو بیداری دیدم.هنوز گیجِ خواب بودم ولی متوجه شدم بحثشون سر تکالیف نورزویه.میمِ عزیز با تاکید میگفت «اینجوری درست نیست،وقتی گفته باید ازشون مصاحبه بگیری باید بری از خودشون بپرسی نه اینکه هرچی دلت خواست دربارهشون بنویسی!» خواهر کوچولو هم میگفت «واقعیتم همینه،چون داداش مهدی یا میره سینما یا صبح تا شب داره فیلم میبینه از خودشم بپرسم همینو میگه دیگه!تازه فیلمای مورد علاقهش رو هم پرسیدم پنجاه تا فیلم اسم برد!» به هرحال،میمِ عزیز در انتها گفت: اون بخاطر کارش فیلم میبینه،اینو باید از خودش بپرسی تا بهت بگه.
.
امروز فهمیدم،خواهر کوچولوم دیگه بزرگ شده. جدای از این که باید حواسم باشه مثل پلیس فتا حواسش به همه چیز هست،این مسئله رو هم در نظر بگیرم حتی چیزهایی که بخاطر اختلاف سن یا دلیلهای دیگه مطرح نمیکنم، با ذکر علت، بهش توضیح بدم.در واقع،توضیح دادن اتفاقا لازم است!خصوصا دربارهی کارهایی که استمرار دارن.به ویژه،کارهایی که در نگاهِ اون فقط یک تعریف دارند.مثل فیلم دیدن. میمِ عزیز،جملهی خواهر کوچولو(داداشمهدی:در عید، صبح تا شب فیلم میبینم و یا به سینما میروم)توی تکلیفِ نوروزی مدرسهش رو دیده بود و از کوره در رفته بود.برای خواهرکوچولو عجیب بود اونطور از کوره در رفتن!