در ادامهی پست قبلی و شرکت توی چالش عکس بلاگردون.
در ادامهی پست قبلی و شرکت توی چالش عکس بلاگردون.
زندگی زناشویی ای که بدون عروسی و ماه عسل شروع بشه و آقا در هفته های آغازینش ۸ صبح بره سر کار، ۹ شب برگرده خونه، سخت شاد میشه. این مدت، تماشای شبانه سریال و گرم کردن تنور حرفهای خاله زنکی و بگو بخند های با جهت و بی جهت، یه تسکین کوتاه بودن به اندازه زمان برگزاریشون. چیزی که برای «خوب» شاد بودن لازمه، فعلا مهیا نیست و چند وقت دیگه هم شاید مشغول اثاث کشی باشیم که عیش اول زندگیمون کامل بشه. ولی با همه اینها نخ تسبیح تو مشتمونه. غرهایی که نمیزنیم و دعواهایی که نمیکنیم میگن دلمون گرمه به همون چند قاب خوش، کنار هم. به همون خنده های از ته دلی که دندونها رو نشون میدن.
و من باید اعتراف کنم فکر نمیکردم روزهایی برسه که از خوشحالی یه آدم دیگه از خوشحال شدن خودم بیشتر خوشحال بشم. طوری شده که خوشحالی خودم برام محلی از اعراب نداره. بخنده میخندم. شاد باشه شاد میشم. دپ باشه هم دپ میشم. و این اتفاق مهمیه که افتاده و به نظر هم کافیه.
اینکه مامانش دائم در حال ذکر و صلواته. اینکه خاله هاش با مشت کوفته به سینه، قربون صدقه خواهرشون میرن که بچه پشت کنکوری داره(انگار بچه توی شکم داره). اینکه تقریبا هر شب باهام چت میکنه و از حال بدش میگه. این ترس مدام که بزودی مایه شرمساری خانوادش میشه. اینکه اگه شکست بخوره دیگه نمیتونه سرشو پیش خانواده بالا بگیره. اینکه با ادکلن دوش میگیره و سیگار، دندوناشو زرد کرده.
کی باورش میشه همش بخاطر کنکور باشه؟
هر شب توی بهترین وقت تلویزیون، پر بیننده ترین شبکه، با ویدیوهایی از مشاهیر ریز و درشت مملکت؛ هشتگ «صاحبخانه خوب» رو تبلیغ کن. مردم در برابر مردم! انگار نه انگار هزاران مسئول و مدیر ریز و درشت وجود داره که حقوق میگیره تا وضعیت سقف بالاسر مردم رو سر و سامون بده.
سالها حرفهای دوستهای زندار (چه ترکیب عجیبی!) رو میشنیدم و حسّای دوگانهای دربارهی ازدواج بهم دست میداد. حالا خودم یه آدمِ زندار شدم و بعد از گذر یه سال و اندی، برای دوستای زنندارِ کنجکاوِ مردّد، از راه و رسمِ زنداری میگم. جمع بندی کلیم اینه که بر فرض انتخاب درست که اصل اساسی ازدواجه، آدم بعد از بله گفتن به مرد یا زن زندگیش، نه وارد بهشت میشه نه جهنم. موج سینوسی احوالات خوش و ناخوش، چیزیه که باید بپذیریمش و بهش عادت کنیم. بعدا، اینکه آدم از زندگی دو نفره چی گیرش بیاد و چه تغییر و حتی تقدیری توی زندگیش رقم بخوره همش برمیگرده به رفتار و نگاه و تعامل خودش با طرفش. که این فلسفه ها رو همه میدونیم تقریبا. فلسفه هایی که معمولا کمک میکنن و رابطه رو تقویت میکنن منتهی زورشون از یه حدی بیشتر نیست. وقتی فشارها زیاد میشن و حساب دو دوتا چهار تا نمیشه اونی که عشق ورزیدن بلد نیست یا نمیخواد عشق بورزه، کم میاره. بهونهگیر و بداخلاق میشه و مدام برای خداحافظی برنامه ریزی میکنه...
بنابراین، برادرها و خواهرها! عاشق شوید. زندگی به عشق است...
سلام. گروهی از دوستان در اینجا (بلاگردون) در حال Cpr وبلاگ و وبلاگنویسی هستند. با ذوقِ خوش و عزم جزم و نیت واقعا خالص. منم با دعا و مناجات همراهیشون میکنم. دوست داشتین دنبال کنید و در عملیات احیا سهیم بشین.