عیش کامل
زندگی زناشویی ای که بدون عروسی و ماه عسل شروع بشه و آقا در هفته های آغازینش ۸ صبح بره سر کار، ۹ شب برگرده خونه، سخت شاد میشه. این مدت، تماشای شبانه سریال و گرم کردن تنور حرفهای خاله زنکی و بگو بخند های با جهت و بی جهت، یه تسکین کوتاه بودن به اندازه زمان برگزاریشون. چیزی که برای «خوب» شاد بودن لازمه، فعلا مهیا نیست و چند وقت دیگه هم شاید مشغول اثاث کشی باشیم که عیش اول زندگیمون کامل بشه. ولی با همه اینها نخ تسبیح تو مشتمونه. غرهایی که نمیزنیم و دعواهایی که نمیکنیم میگن دلمون گرمه به همون چند قاب خوش، کنار هم. به همون خنده های از ته دلی که دندونها رو نشون میدن.
و من باید اعتراف کنم فکر نمیکردم روزهایی برسه که از خوشحالی یه آدم دیگه از خوشحال شدن خودم بیشتر خوشحال بشم. طوری شده که خوشحالی خودم برام محلی از اعراب نداره. بخنده میخندم. شاد باشه شاد میشم. دپ باشه هم دپ میشم. و این اتفاق مهمیه که افتاده و به نظر هم کافیه.
من همیشه فکر میکردم آدم وقتی کار کنه، بیاد خونه دیگه برای کارش، کاری نباید بکنه و این مزیتش نسبت به دانشگاهه. ولی این یک ماه کارآموزی بهم اثبات کرد که سخت در اشتباهم! بزرگترین سوالمم اینه. وقتی کسی انقدر زیاد باید کار کنه تا با این اوضاع از پس زندگیش بربیاد، آیا واقعا وقت و توانی برای شاد بودن و گذروندن وقت یا خانوادا داره اصلا؟ اصلا حال و حوصلشو داره؟
واقعا خسته نیاشید میگم به شما که تونستی هندل کنی. هر کیو میبینم که میتونه اینکار رو بکنه، دهنم باز میمونه.