پِیرَند
در کورانِ حادثههای «واقعی» عیارِ آدمی عیان میشود. در کوران حادثههایی «طبیعی و گذرا» اگر چه به ظاهر، موفق بیرون آمدم اما عیارِ خودم را شناختم: «فاقد ارزش». وجود آرامش در یک زندگی روزمرهزده «هنر» نیست که این کیفیت آرام را هر کسی دارد. آن گاه که به سربالایی و راههای پیچ در پیچ خوردی و ترش نکردی و با هر بن بستی زانوی شکست بغل نگرفتی و بازهم درِ لبخندت به پیرامون باز بود میشود گفت «هنرمندی». اینجا دیگر عبور موفقیتآمیز مهم نیست، مهم جا نزدن است و نایستادن، همین و بس!
.
این جملههای شبه قصار را مدتی پیش، توی مترو نوشتهام. در اوج مشکلات و پیچیدگیهایی که خسته و نا امیدم کرده بودند. چیزهایی که حالا و پس از طوفان، فکر میکنم حتی مشکل نبودند! «فاقد ارزش» یک برچسب از سر استیصال یا سرزنشی تسکین آور نیست؛ عین حقیقت است. من برای مشکلاتم در رنج نبودم، رنج من «ضعفِ» من بود. ضعفی که هولم داد سمت «نذر و نیاز و دعا»، انگار آخرش همین شد که دل کائنات سوخت و یکدیگر را ندا دادند این جنبهاش را ندارد، قفلش را باز کنید!
.
همیشه شعار «رشد» را دادهام. به دانشآموزها و نوجوانهای فامیل با انگیزشیترین فرم سخنرانی. دستت را به هرچیزی که رشدت میدهد گره بزن! چیزی که از نداشتنش یا کند بودنش برای خودم همیشه در رنج بودم و هستم و خواهم بود. باز هم: أللّهم هلپ می!
.
{ساعت 11 شب پنجشنبه،خارجی،خیابانی در تهران}
_ سلام ممد کجایی
_ سلام حاجی تهرانم بیرونم چرا؟
_ پاشو فردا بریم کوه
_ حاجی فردا؟ :/ خیلی دلم میخواد
_ نکن دیگه صد ساله نرفتم
_ بریم
_ میریم تا کلکچال یه چی میخوریم زودی میایم
_ صب ساعت؟
_ هر موقع
_ 7 تجریش؟ من 2 میخوابم :/
_ باشه 7 تجریش
. اگه توی زندگیتون حداقل یه رفیق ندارین که اینجوری{توی کوران حوادث} باهاش قرار بذارین میشه گفت زندگی ندارین.
پ.ن: سلام.