عصایت را به میلههای زندان بزن موسی!
آن غروب شب بیست و پنجم قرار بود از خانه ما بروند پیش خواهرشان رباب خانم. چمدان ببندند و راهی شوند. من دیدم توی سالن نشسته اند و در فکرند. رفتم و کمی نشستم. گفت اجازه میدهید چیزی بگویم؟ خندیدند،گفتند بفرمایید. گفتم: چرا دارید به دیدن چنین آدمی میروید؟ گفتند انشاءالله که خیر است. هر وقت بهشان میگفتی مراقب باشید یا این کار خطرناک است،میگفتند انشاءالله که خیر است. همین. میگفتند پری خانم هم مدام همین را میگوید. تا توی راهپله دنبالم میآید و گوشزد میکند مراقب باشم. بعد دوباره خندیدند و گفتند: چه کار باید کرد که زنها دیگر نگران نباشند؟
روایت ام غیاث/دوست خانوادگی امام/کتاب هفت روایت خصوصی.
میدونی بدترین نوع فراق چیه؟
ندونی کجاست!
-----------------------------------------------------------
9شهریور(57) - سالروز ناپدید شدن امام موسی صدر در سفر لیبی