برای میمِ عزیز تولد گرفتیم. هرچند کمی ناخوش بود اما میدانستم خوشحال میشود.بعد جشن، هدیهام را گرفتم توی دستمُ رفتم توی آشپزخانه، وسط گعدهی میم عزیز و خالهها. رو به میمِ عزیز گفتم: دوست نداشتیش؟ گرفت و رویش را خواند. خالهها گفتند: به به! گفتم: موقع خریدش فکر کردم این مناسب معشوقهست؛ و اولین معشوقهی یک مرد،مادرش است...باقی حواشیند و بازی دنیا.
هنوز از سوگ مادرش بیرون نیامده و رخت مشکی میپوشد. لباسهای بنفشی که پدر هدیه گرفته بود را امشب پوشید.