سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

طبقه بندی موضوعی

جمعه, ۱۹ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۳۹ ق.ظ

۷

زبالگی

جمعه, ۱۹ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۳۹ ق.ظ

شوخی گرفتن زندگی،مثل خوردنِ قرص مسکن می‌ماند.می‌خوری،آرام میشوی،اما واقعیت از بین نمی‌رود. مدت‌هاست خودم را سرزنش می‌کنم چون راه دیگری ندارم! چون هیچ‌کس نبود بهم توسری بزند و بگوید نکن! «چیزی را که جدی نگرفتی شروع نکن!».

محمد داشت شعر تازه‌‌اش را می‌خواند،با لحن کش‌دار«...ساره! من مثل ابراهیم تنبانم دوتا نیست...!»حفظ بودم شعرش را.گوش نمیدادم. چشم و گوشم پرت جای دیگری بود. تا شعرخوانی محمد تمام بشود با پا سه‌چهار ضربه‌ی آرام، زدم و گرفتم. دستم زیر چانه بود و لبخند تابلویی می‌زدم که یعنی دارمت! و شروع شد! همه چیز از همین ضربه‌ی پا شروع شد. و یک چیز دیگر؛ قلقلک! کنجکاوی و حس لذت از یک شروع تازه. آه از خامی! از کودکی! از طفل نو رسیده! آه از شوخی گرفتن زندگی!

آخرش را بگویم. درد و درد و درد! روح بی‌پرده‌ای که هیچ وقت آرام نگرفت. بعد از آن، به هر آشغال و کثافتی دست انداخت تا شاید کمی،فقط کمی آرام بشود اما بهتر نشد که بدتر شد...زبالگی محصول عشق و علاقه و محبت نیست. زبالگی از شوخی گرفتن زندگی شروع می‌شود.
----------------------

آفتاب آمد دلیل آفتاب!

شاید ادامه‌دار...

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۱۹
مهدی

نظرات  (۷)

زبالگی از شوخی گرفتن زندگی شروع می شود


دقیقا
چقدر این وبلاگ رو دوست دارم ... 
پاسخ:
:/
این وبلاگم شما رو دوس داره.
۱۹ آذر ۹۵ ، ۱۳:۱۵ واقعیت سوسک زده
هی می ایم این دو خط اخر را می خوانم میخواهم یک چیزی بگویم ، نمی دانم چه جور بگویمش ...
پاسخ:
به شما نمیاد ندانی چجوری بگوییدش.
۱۹ آذر ۹۵ ، ۱۴:۴۹ واقعیت سوسک زده
؛))
بسیار خندیدیم :)
اصلش میخواستم یکجوری بگویمش هی موج مخالف نباشد ، نشد ، گذشتیم ؛)
پاسخ:
هی کدام موج مخالف؟! ای بابا!
سلام
شرمنده... اما من آنچنان متوجه مطلب نشدم ؟! 
پاسخ:
سلام. منم شرمنده.چیز بیشتری ندارم برای گفتن.
۲۳ آذر ۹۵ ، ۱۳:۲۰ بانوچـ ـه
زندگی رو نباید زیاد جدی گرفت... اما نباید هم شوخی گرفت (ره)
پاسخ:
مرحوم امام؟ :/
در واقع زبالگی از پیدا نکردن مسکن  واقعی شروع میشه که به جاش دست به هر مخدری می زنیم. و کیه که ندونه آخرش معتاد رو توی زباله دونی ها پیدا می کنن‌.