سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

طبقه بندی موضوعی

جمعه, ۱۷ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۰۱ ق.ظ

اولین دستمزد

جمعه, ۱۷ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۰۱ ق.ظ

 وقتی دبستانی بودم انیمیشن دیجی‌مون که از تلویزیون پخش می‌شد پرطرفدار بود. یکی از سازمان‌یافته‌ترین برنامه‌هایی که نمی‌دانم از کجا برای نسل ما اجرایی شد و خدا می‌داند چقدر پول توی جیب چه کسانی رفت! تبش به اندازه‌ای داغ بود که هرکدام از بچه‌های کلاس، یکی از کاراکترها را برای خودش برداشته بود و می‌گفت "من اونم!" خیلی عادی بود که یکهو وسط حیاط ،یکی نعره می‌زد:"گری‌مون تبدیل میشه به:گری‌مون آهنی!"بیشتر از این دیوانه‌بازی‌ها،جمع کردن کارت‌های دیجی‌مون از بسته‌های شانسی،بچه‌ها را مشغول می‌کرد. کسی که کاراکتر خودش گیرش می‌آمد خوشبخت‌ترین آدم مدرسه بود! اما سهم من در این ماجرا،متفاوت رقم خورد. یک بار از سر بیکاری،یکی از کارت‌ها را که کمی از کارت ویزیت بزرگتر بود برداشتم و گذاشتم کنار دفتر نقاشی‌ام. مدادرنگی‌هایم را تراشیدم‌ و طرح زدم و کشیدم. خط‌‌ها کمی کج بودند اما از نتیجه پایانی راضی بودم. نقاشی را به هرکسی نشان می‌دادم فقط می‌پرسید خودت کشیدی؟ دفترم را بردم مدرسه. تنها کسی که باور کرد نقاشی را خودم کشیدم دوست صمیمی‌ام بود. گرچه به طرز عجیبی برایم مهم نبود دیگران باور نکنند؛ اما دست بکار شدم و کارت‌های دیگر را هم کشیدم. هر طرح،از قبلی دقیق‌تر و قشنگ‌تر می‌شد. تا اینکه یک‌ بار در زنگ نقاشی،رقابتی بین من و معلم نقاشی‌مان،برای کشیدن پرطرفدارترین کاراکتر کلاس: "آنگ‌مون" برگزار شد. کاراکتری که بال داشت و شبیه فرشته‌ها بود. طرح من با اکثریت آراء بهتر از آقای معلم شد.بعد از آن،قصه تغییر کرد و رتبه‌ی محبوبیتم بالا رفت. اولین دستمزدم را همان موقع گرفتم. یکی از بچه‌مایه‌دارهای کلاس که کاراکترش را هم خیلی دوست داشت پانصد تومان گذاشت روی میزم و گفت دیجی‌مونم را بکش! و باقی هم دویستی و صدی و هرچه داشتند از جیب درآوردند تا عقب نمانند! میم‌ِعزیز جریان را فهمید و گفت یا نکش یا پول نگیر و من تا به خودم بیایم و علتش را بفهمم تب دیجی‌مون به سردی رفته بود. این بود انشای من.

(یکی از بزرگترین حسرت‌هام اینه که در جریان جابجایی‌ها و خونه‌تکونی‌ها اون دفتر نقاشی گم شده)

          
        این شکلک‌ها رو که خواهرکوچیکه درست کرده روی میزش دیدم و یاد این قضایا افتادم.

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۵/۱۰/۱۷
مهدی

نظرات  (۱۰)

۱۷ دی ۹۵ ، ۰۲:۳۷ פـریـر ...
به به! نقاشیتون خیلی خوبه پس :))

و چقدر بد که اون دفتر گم شده! آخ آخ! داغ میزنه به دل آدم...
منم دفتر نقاشی پیش دبستانیم گم شد به همراه همه ی عروس ها و دامن چین چینی هایی که توش کشیده بودم :(

:: خدا حفظ کنه خواهرجان رو ^_^
پاسخ:
بود! دیگه نیست.
اصلا یه کمپین باید بزنیم برای مادرها که "همه چیز آشغال نیست!"

سلامت باشید ممنون
 
مدرسه خواهرت باید مدرسه ی خوبی باشه!
پاسخ:
از سر راه که نیاوردیمش! :/
۱۷ دی ۹۵ ، ۱۵:۰۰ ساکن طبقه 40
آقا ما دهه شصتیم اما دیجمون یادمون نیست. نکنه شما دهه پنجاهی ؟! :))
پاسخ:
من با اغماض و اقبال،دهه شصتی شدم!
دقیقش پنجم دبستان بودیم. 15 سال پیش.
وای دیجیمون :"S 

من خیلی کم دیدمش ولی خیلی خوب بود :"( 
پاسخ:
اصلا نصف جذابیتش به این بود که تا میومدی ببینی تموم میشد!
۱۷ دی ۹۵ ، ۲۳:۳۱ گمـــــــشده :)
داداش مهدی تا الان یه مرد حدودا سی ساله توذهنم بود که خواهرش اینقدر دوستش داره
الان که بحث دیجی مون رو تعریف کردین دارم فکر می کنم باید بیست ساله باشین
خخخخخخخ
والا اینجانب با 26 سال سن تو دوره فوتبالیست ها سیر می کنم. دیجی مون هم یادمه ها ولی دوره راهنمایی و اینا بود.
البته مهم نیست. فقط عادت دارم پازل های نوشته شده توسط بلاگرا رو کنار هم بزارم. سرگرمی جالبیه

پاسخ:
:/
پازل‌تون خیلی خوب نیستا! :)) فوتبالیستا که تا ما بودیم بود! دیجی‌مون فقط یه دوره‌ی کوتاه که دبستان بودیم پخش میشد. بعدا نمونه‌های مشابهش اومد ولی هیچ‌کدوم موفقیت سری اولش رو بدست نیاورد. :))

۱۸ دی ۹۵ ، ۱۳:۰۸ هولدن کالفیلد
کاراکتر فقط آنگ وُمون کاراکتر منشوری :|
پاسخ:
:))
اره
بقیه از سر راه آوردن بچه شونو
:))
۱۸ دی ۹۵ ، ۲۰:۲۸ פـریـر ...
ای بابا...ولی این استعداد تو شما هست...دوباره برین سراغش و تمرین کنین همه ش برمی گرده! :)

واقعا :|

مچکرم...
پاسخ:
وقتش هم باشه حوصله‌ش نیست! حوصله‌ش هم باشه انگیزه‌ش نیست! کلا نیست! :(
چرا من هیچ وقت ندیدم این کارتون رو؟
پاسخ:
نمیدونم! :)) چیز خاصی هم از دست ندادید البته!
۱۸ دی ۹۵ ، ۲۲:۲۲ פـریـر ...
ای بابا :( چه قدر حیف :(
پاسخ:
بله! خیلی حیف!