منم حاج مهدی هستم!
1.
دم اجاقگاز وایساده بودم، به آبگوشت ناخونک میزدم(چجوریش بماند) یهو میمِ عزیز گفت «مهدی، برو ازدواج کن دیگه!». چند لحظهی نزدیک به طولانی، پوکرفیس نگاهش کردم! گفتم «دقیقا یهو چی شد؟ تا الان، بیپول و بیشغل و بیمدرکِ کی بودم من؟». (ادامه حرفامون رو خواستم بنویسم بعد دیدم دُز زندگی خصوصیش خیلی بالاس! بیخیال شدم ).
2.
توی خیابون به رفیقم زنگ زدم بهش میگفتم امسال خبری از چارشنبهسوری نیست...اونم تایید کرد و گفت مردم آگاه و بافرهنگ شدن. هنوز خداحافظی نکرده بودیم چارپنج تا نارنجک پشت هم، بغل گوشم ترکید. نمیدونستم بترسم یا بخندم!
3.
یکی از دوستام از لبنان پیام داد که دوباره بوی جنگ میاد. گفتم خوبه همونجا بمون، اینجا خود جنگه.
4.(فیلم مناسب مترویی)
I daniel blake
دوست داشتمش. نه صرفا برای ضدیتش با نظام سرمایهداری و بروکراسی انسانکُش. بل برای ترسیم قهرمانی که از دل قشر ضعیف جامعه بیرون میاد. کسی که خودش در موضع ضعفه و دست ضعیف دیگهای رو میگیره، خیلی هنرمندتره و خیلی قشنگتر.
*
آقایی که توی مترو زدی روی شونهم پرسیدی این فیلم مکانیکه. منم که هندزفیری توی گوشم بود و سرم توی گوشی، خودمو به نشنیدن زدم. اگه گفته بودی جنابخان توی خندوانهست خودم رو به نشنیدن نمیزدم! مکانیک اخه؟ :|