سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

طبقه بندی موضوعی

شنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۳۷ ق.ظ

کَلپَتره*

شنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۳۷ ق.ظ

یک مرتبه‌ی دیگر هم تغییر ناگهانی مسیر،چالش و مسئله‌ی زندگیم شده بود. آن هنگام،به میزانی جوگیر شده بودم که چرخش مسیرم می‌توانست همه‌ی هیکلم را آماج حمله‌ی اطرافیان قرار بدهد که «بشین سرجات دیگه توام هی ازینور به اونور!». ولی خب من منم. یا من نه منم! حرف‌های اطرافیانی غیر اعضای خانواده (که اینم اگه دست خودم بود تغییرش میدادم) به طرز ناگواری، به هیچ «جام» نیست. جایم. جایگاهم. به هیچ کجایم! اما چیزی که جلوی چرخش ناگهانی فرمان را از من گرفت،آن جوگیری اولیه نبود. یا بادآورده را باد می‌برد و اینها، نبود. می‌توانست این هم باشد،اما اصل داستان نبود. اصل داستان حتی برداشتن لقمه‌ی گنده‌تر از دهان نبود. که انسان می‌تواند لقمه‌ی گنده گنده بردارد و دهانش را هم گنده گنده بازکند. یا سنگ بزرگ بزرگ بردارد و زور و دقتِ هدف‌گیریش را بیشتر کند. اصل داستان، راضی بودن از همین فرمان و همین مسیر بود. تشنه نبودن و گرسنه نبودن و در نتیجه، دنبال آب و غذا نبودن. یک کلام، «عدم احساس نیاز». برای چه فرمان را بچرخانم وقتی دارم حالم را می‌کنم توی همین مسیر؟ آن مسیر خوشگلتر و جذاب‌تر است؟ مهم نیست. پربار تر و غنی‌تر است؟ مهم نیست. چرا؟ چون نیاز ندارم به غنی شدن و پربار شدن و هرگونه شدنِ دیگر.

در این مدتِ نبودن و ننوشتن. شلوغی‌ها و درگیرهای معمول و مرسوم زندگی دوره‌ام کرده بودند. (همانا اسباب‌کشی،عذابی است از عذاب‌های جهنم!). دوره‌ی کوتاهی که در آن، نه کتابی خواندم. نه فیلمی دیدم. نه متنی نوشتم. نه حتی ساعتی فکر کردم. بعد که زندگی به روال عادی برگشت و در جای خود، قرار گرفتم و عزم نوشتن و فکر نمودن(!) کردم...حس تهی بودن و بی‌مایگی، همه‌ی هیکلم را فرار گرفت ولی انگار نه انگار! زنده بودم و زندگی کرده بودم با همین بی‌مایگی،با همین فرمان. پس چه حاجتی‌ست به تغییر؟  

مخلص کلام؛ نیاز نداری چرا دور برمیداری آقاجون؟ بشین سرجات و با همین فرمون برو جلو.

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

* عنوان: سخنان یاوه و بیهوده.

* عکس: کوچه پس کوچه‌های تهران، اینجا نبودند (پدربزرگ و نوه)،شاید!

سلام!

موافقین ۸ مخالفین ۰ ۹۶/۰۶/۱۱
مهدی

نظرات  (۲۳)

والا نفهمیدم چی شد که اینجور شد :| ولی علیک سلام!
پاسخ:
:)
مرادی‌جان خودمم نفهمیدم چی شد.
۱۱ شهریور ۹۶ ، ۱۳:۱۲ ماهی کوچولو
سلام عید شمام با تاخیر مبارک
اسباب کشی واقعا عذاب الهی بوده و هست
تازه خانواده من از 7 سالگیم به این ور کلا دو بار أسباب کشی کردن اونم برای ساخت خونه بود خیلی حس بدی بود تا وسایل رو بچینیم حس بی خانمانی داشتم :/
آدم گاهی دست از تلاش و تغییر و سعی برای بهتر شدن بکشه بد نیست خیلی ولی اینکه کلا ثابت بره جلو یه جور پسرفته چیز افتضاحیه 
پاسخ:
من حس کردم چندماه از عمرم کم شد توی این مدت بخاطر اسباب کشی و معلقی.
سخنان یاوه و بیهوده نه ولی مشوش و خودرگیر چراا...
پاسخ:
خود رَد دِه حتی!
یک کلام هم نفهمیدم!
ولی کلا حس میکنم فهوی کلام اینه که در راه خویش قدم بردار و گور بابای بقیه؟
پاسخ:
اینم از آفات کم نوشتنه که آدم یادش میره چجوری بنویسه منظورشو برسونه.
نه فحوای کلام گور بابای بقیه نیست. چندتا چیز در هم تنیده‌ست که یه نتیجه داره، و خودمم نمیدونم چجوری بگمشون :))
۱۱ شهریور ۹۶ ، ۱۳:۵۵ ماهی کوچولو
چند مااااه؟ مگه چند وقت طول کشید؟ :/
پاسخ:
زیاد طول نکشید. ولی برا من چندماه بود.
خونه جدید مبارک:دی
 تا وقتی خود ادم راضیه هی لاین عوض کنه که چی!مرغ همسایه هام که دیگه لازم به گفتن نیس غاز نیس.
پاسخ:
خونه جدیدی در کار نیست. بنّایی داشتیم. ممنونم.
آره این مرغ همسایه هم خداروشکر داستانش داره ور می افته
سلام :)
پاسخ:
به به! سلام علیکم!
عجب
حس نوشته ات آشناس
شاید توی سن ما ، توی موقعیت زمانی و ... ما عادی باشه
چون منم اینجوری بی مایگی و بی هدفی رو تجربه کردم ولی خوب به خیلی جاهام بوده
خیلی رفته رو مخم
یا خیلی دیگه از دوستان رو هم دیدم که کم و ببیش همچین احساساتی داشتن
توهم داری ادای کسایی که به هیچ جاشون نیست رو در میاری
قشنگ معلومه که برات مهمه
قشنگه معلومه به کجاته :-D
ببین آدمو مجبور به چه حرفایی میکنیا:-))))
پاسخ:
خودت مجبور میشی به من چه :))

نه اونی که به هیچ جامون نیست خود زندگی نیست؛حرفای نا تموم دیگرانه. که حتی اینم به نظر من درست نیست،حرفای دیگرانم میشه الک کرد و بهره برد.

همانا اسباب کشی خر است والسلام! :|
اینکه از این.
دلتنگتون بودیم. اینم از این.
اون پیرمرد و پسرک عینن شخصیت من هستن در کودکی و پیری. همینقدر جدا از دنیای اطراف. همینقدر سرگرم شونده با شطرنج. :)

پاسخ:
تو که زخمت تازه‌ست خوب درک می‌نُمایی!
آقا مخلصیم،من نیز!
کار درستم همین شما شطرنج‌بازا میکنید واللا!
حاجی بازم ترا ؟!!:)))))
پاسخ:
:/
باز متوجه ژرفای کلام من نشدی مسائل شخصی رو کشیدی وسط؟ :)) :|
سلام
این حال بی حسی و بی حرکتی و ... خوبه اگه یه چیزی از داخل هی سُکِت نده که پاشو، چرا نشستی؟ علاف، بی کار...( باقی فرمایشات این ندای خیلی قابل ذکر نیست)
این طور که از قراین متن برمیاد در کنار اون ندای درونی که میگه بشین سرجات چرا دور برمیداری، این ندا هم فعاله‌. 
جنگ جاری خوش بگذره. انشالله به خیر بگذره
پاسخ:
:))
خب همه هم بیش و کم،تجربه کردن این حال نزار رو.
این آرزوی بخیر بگذره بوی اینو میداد که بعیده بخیر بگذره! D:
۱۱ شهریور ۹۶ ، ۲۰:۳۳ واقعیت سوسک زده
خواستم بگم وقت و اینترنتمان پای این پست رفت ، دیدم ممکنه ناراحت بشید نگفتم ...
پاسخ:
وقتو کاریش نمیشه کرد، پول اینترنت‌تون رو دوبله حساب کنیم قبوله؟‌ چند کیلوبایت حساب کنم؟
۱۱ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۰۸ واقعیت سوسک زده
:/
پاسخ:
:)
@نارخاتون
ترکیب سنتی و صنعتی 
پاسخ:
مساوی با جریان پارک ماشین! D:
سلام

از تمام متن فقط «کلپتره» رو متوجه شدم اونم چون پی نوشت بود... :)

این هم یک نوع هنره که آدم داستایوفسکی گونه بنویسه که هیشکی نفهمه! :)

عید گذشته و پیش رو مبارکا باشه...

پاسخ:
روح آن مرحوم توی گور لرزید! :|

ممنونم بر شما هم مبارک باشد.
سلام 
باید مثل من تو ده سال زندگی مشترک ۹ بار اسباب کشی داشته باشی البته دوتاش از یه شهر به یه شهر دیگه تا تازه شروع کنی به نوشتن از جابجایی
پاسخ:
چون فقط یه بار تجربه کردیم نباید بنویسیم؟ :|
چه آلبالوییش آتیشیه :)))
گردنم شکست

خسته نباشید عرض میکنم و اعیاد رو تبریک میگم 

پاسخ:
:)) 206 آلبالویی؟

سلامت باشید
و بر شما هم مبارک.
۱۴ شهریور ۹۶ ، ۰۲:۳۱ פـریـر بانو
سلام علیکم و رحمة الله :))

خونۀ جدید هم مبارک :]
پاسخ:
سلام علیکم! و برکاته‌ش رو خودم میگم.

خونه جدید نرفتیم. بنایی داشتیم. ممنون.
حاجی  206 کووو ؟؟
ال 90 نیست مگر ؟؟
 از کی میگیرین جنسارو ؟؟
@دکترمیم   @حاجی   @نارخاتون   @ شهدای نارگیل   :))))
پاسخ:
ال 90ه ولی من شکل 206 می‌بینمش :|

از همون که اول منشنش کردین :))
نیروانا نیروانا که می‌گن همینه فک کن :)
پاسخ:
وجه ارتباط رو نگرفتم!
من یک ماه تو این وضعیت بودم، نفسم برید 
پاسخ:
اوه! ایشاللا که عبور کرده باشین ازش!
۱۶ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۳۲ سایت تفریحی چفچفک
مگر اسباب کشی چند روز طول کشید این قدر اون وسط سوز ناک نوشتی؟
پاسخ:
در مجموع 2 دیدار رفت و برگشت، 2 هفته و اندی. کمیتش مهم نیست. کیفیتش آزاردهندس.
وقتی اثاث کشی میکنی تا مدت مدیدی هیچی سر جای خودش نیست. انگار همه دارن قیمه ها رو میریزن تو ماستا :))
پاسخ:
:))) عالی!