سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

طبقه بندی موضوعی

سه شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۰۶ ب.ظ

پنجره عقبی

سه شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۰۶ ب.ظ

 

هر روز صبح، تا می‌رسم پنجره‌ی اتاق را باز می‌کنم بلکه هوای نم‌دارِ دفتر عوض بشود. هر روز صبح، گنجشکان بر سر درختان آواز سر می‌دهند و توت‌های رسیده را توک می‌زنند. هر روز صبح، مسیر حرکت گربه‌ها از کنار نرده‌ها تکرار می‌شود. هر روز صبح، راننده‌ی کارمندهای طبقه‌ی بالا، سیگارش را در پارکینگ ساختمان روشن می‌کند و ناچارم می‌کند پنجره را ببندم. هر روز صبح، صدای فرز از ساختمان‌های درحال ساخت بلند می‌شود و ناچار می‌شوم هندزفیری بگذارم. هر روز صبح، فرم حضور غیاب‌ را رو به پنجره و با دقت پر می‌کنم، ساعت ورود،ساعت خروج، و نگاه می‌کنم به روزهای مانده تا آخرین روز ماه. و آخرین روز سال. و شبی که صبح خواهد شد.

هر روز صبح، توپ‌های گیر افتاده‌ی پسرکِ همسایه بیشتر می‌شوند...

نظرات  (۲۲)

۱۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۱۱ صـــا لــحـــه
و آخرین روز کاری...
و آخرین روز بازنشستگی...آخرین روز عمر...
:|
پاسخ:
و آخرین روز جهان
حاج مهدی سلام!
همه ی این هر روز ها و همه ی اون شاخ و برگ های به ظاهر خشک و همه ی اون نرده های بسیار  بلند و همه ی اون توپ های به اسارت نشسته و دود غلیظ سیگار همسایه و بوی نای رطوبت و ...... هوووف چه خفقانی... من جای شما بودم. زاویه ی نگاهمو میچرخوندم به یه سمت دیگه ای(اگر وجود داشته باشه) بلکه این هر روز ها رو طور دیگه ای بیان کنم. هر روز یه عالمه ارباب رجوع جور واجور و متنوعو .. هر روز کار های متفاوت و رنگارنگو .... (برای من زاویه ی دیگری در محل کارم وجود داره که اینطور دچار خفقان نباشم. امیدوارم شما هم داشته باشید) 
پاسخ:
سلام میرزا مهدی،محل کارت عجب مدینه فاضله‌ایه بعد خدمت سفارش کن بیام اونجا! :))
وا قعا دلم نمیخواد اینجوری باشه ولی این بهترین زاویه دیدیه که "فعلا" میتونم داشته باشم!
دلگیره؟
پاسخ:
و خسته کننده و آزاردهنده
هیچ راهی نیست اون توپا رو برسونید دست صاحبش؟گناه داره بچه!
سلام
پاسخ:
سلام. نه واقعا! ولی عجیبه که کم و زیاد میشن،حتما راهی هست که خودش میاد برمیداره :))
کلا روزمرگی خوب نیست،هر چی هم‌منظره‌ی روبرو قشنگ یا دلگیر باشه تهش خسته میشی و دلت میخواد بکنی از اونجا بری.
پاسخ:
نوع بشر امروز،غالبا گرفتار این بلای خود ساختس دیگه. چه میشه کرد!
و صبح جمعه،، بیستم اردیبهشت...
پاسخ:
جمعه‌ی نازنین،با غروب شگفت‌انگیز!
خوشبحالتون پنجره‌تون توری و حفاظ نداره، می‌تونین دستتونو دراز کنین زیر بارون. پنجره‌ی منو استیکر مات چسبوندن و توری و حفاظ داره و تازه نمی‌تونم زیاد باز نگهش دارم، چون یه نفر غر می‌زنه که پنجره باز باشه برای دفترتکونی سال بعد! اتاق پر خاک خواهد بود و من حوصله ندارم تمیزش کنم!!!
پاسخ:
بارون؟ :/ اینجا مرکز شهره بارون اگه بیادم فرقی با جوهرنمک نداره :))
تهش زندگی تکراره! خدا میدونه چندتا توپ گیر افتاده لای این تکرارها به جا میذارین. :)
پاسخ:
توپای ما رو که آقای همسایه پاره میکرد! :))
۱۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۳:۴۳ واقعیت سوسک زده
یک آقایی که هیچ وقت اسمش را هم ندانستم و وبلاگش را می خواندم و باید اعتراف کنم تاثیر گذارترین کامنتهای این پنج شش سال وبلاگ نویسی را برایم می گذاشت پارسال یا پریسال برایم نوشت که :
متاسفانه.
واقعیت معمولا سوسک زده است. معمولا لجن زار متعفنی است. با نگاه به واقعیت باید درد بکشیم. بهتر می بینم با خیره شدن و دویدن به سوی حقیقت، با غرق کردن خودمان در خستگی آن دویدن، این واقعیت تلخ و یا به قول شما سوسک زده را تحمل کنیم.
با آرزوی روشنی.
این بخش پایانی کامنت طولانی اش بود ...
و به خاطرش ازش ممنونم ...
پاسخ:
ای بابا! :/
نا خواسته چه فضایی درست کرد این پست!
میذاریم.  درستتره اشتباه تایپی شد. :)
پاسخ:
میذارن اصن.
روزمره‌گی
پاسخ:
کامنتا هم دچار روزمرگی شدن
امان از روزمره گی!!
پاسخ:
کامنتا هم دچار روزمرگی شدن
۱۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۴:۴۱ واقعیت سوسک زده
از اینکه باعث شد من یاد این کامنت بیفتم راضیم 
پاسخ:
یاد کامنتای بهتر ایشالا 
باید تناسب باشه بین محتوا و پیام پست و کامنت ها دگه حاجی :))
پاسخ:
آره بابا. منم به صورت کلی عرض کردم 
چه خاکستریه فضا. 
خوش باشید ملت. تموم می‌شه بلاخره. :))
پاسخ:
همین که سیاه به نظر نمیاد شکر! 
۱۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۶:۲۴ زهره سعادتمند
یعنی صبح میشه این شب؟..
پاسخ:
تا نبینم مطمئن نمیشم.
چرا انقد این پنجره عقبی بوی افسردگی میده؟! :|

ای بابا...چرا دوستان کامنت های حاکی از افسردگی گذاشتن! :|

پاسخ:
نمی‌شه که همیشه حالمون خوب باشه! 
۱۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۷:۵۸ نیوشا یعقوبی
نمیشد شادتر دید؟ 
پاسخ:
نه :/ 
فکر میکنم این "آخرین روز" ، آخرین روزی باشه که منتظر رسیدنش باشیم

مگر اینکه در اینده یه گندی بزنیم توی زندگی که نتونیم جمعسش کنیم و بخوایم منتظر اخرین روز رسیدن اون باشیم

من توی زندگی زیاد منتظر این اخرین روزها بودم
از اخرین روز هفته که توی مدرسه داشتم (توی دانشگاه نداشتم) و الان دوباره توی سربازی دارم بگیر...
تا اخرین روز تموم دشن مدرسه یا آخرین روز تموم شدن بعضی دوره های زندگی و ...
الانم که اخرین روز سربازی

ولی هرجور فکر میکنم بعدش نباید منتظر "اخرین روز" دیگه ای باشم
توی وبلاگ یه بنده خدایی که توی کارهای مشابه خود من بود و اتفاقا در حین سربازی هم کار میکرد این رو خوندم

سربازیش تموم شده بود و به گفته خودش این آخرین "اخرین روز" ی بود که منتظرش بوده

در نهایت بی رگی و سیب زمینی بودن ، در نهایت بی ارزگی و بی بتگی ، در نهایت ضعف و عدم اراده ، در نهایت شرمندگی برای این حالت غیرانسانی ، این رو میگم که حداقل خداکنه این اخریش باشه
پاسخ:
اگه تشنج نمیکنی خدای ناکرده :)) بگم که مشابه این حرفت رو یه بار یامین‌پور نوشته بود. منتظر یه روزی هستیم که بیاد و کن فیکون بشه ، وقتی میرسه باز میگیم اونم بیاد و بعدی و بعدی ... 
اخه 7 میلیارد ادم روی زمین بعد صاف یامین پور؟ :-D


پاسخ:
:))) بالاخره نقطه مشترک بین هر انسانی وجود داره
نوایی نشنیده ست که از خویش رمیده ست
به غوغاش مخوانید، خموشانه بگردید...!!!

پاسخ:
با منی الان؟ :/
خوندم پنجره عُقبی!
پاسخ:
خوب بود! :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">