سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

طبقه بندی موضوعی

يكشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۱۸ ق.ظ

پُست قبل،دست از سرم برنمیداره!

يكشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۱۸ ق.ظ

دیشب می‌خواستم از غفلت لحظه‌ای رئیس استفاده کنم و از نمایشگاه فرار کنم سمت خونه که به بازی فینال اروپا برسم.

یهو گزارشگر رادیو که بغل غرفه خودمونه از کمین دراومد و با میکروفون جلومُ گرفت و گفت این دفعه نمیذارم فرار کنی باید سوالامو جواب بدی! :| از شب اول هربار می‌خواست ازم گزارش بگیره پاسش میدادم به یکی دیگه می‌گفتم فلانی(اشاره به نزدیک‌ترین آدم عبوری) خیلی بارشه ازین سوال کن.خلاصه اینکه جلوی خلق‌الله نگهم داشت و گفت نذارین این فرار کنه :| رفت با گوینده‌هاشون هماهنگ کرد و اونا بعد پخش وُله، اعلام برنامه کردن و نوبت گفتگوی ما شد.خانم گزارشگر، میکروفون رو گرفت جلوم: - در خدمت جناب ر...ی هستیم از غرفه‌داران نمایشگاه،از ایشون سوال می‌کنیم ده سال آینده رو آرزو دارن در چه حالی باشن؟ توی ذهنم گفتم عجب سوال غیرکلیشه‌ایی که فقط میشه جواب کلیشه‌ای داد!حالا چرا ده سال؟شروع کردم و گفتم می‌خوام توی شغل و حرفه‌م به سطح مطلوب برسم...البته این مهم رو از خداوند می‌خوام نَه تا ده سال آینده،که تا آخر زندگیم،سایه پدر و مادرم بالای سرم باشه که هرچی دارم ازونا دارم.به اینجا که رسید گوینده‌ی خوش‌صدا از خوشحالی ده بار سرشو تکون داد.فهمیدم همون چیزی رو گفتم که اون دلش میخواد.دیگه تا تونستم به عشق سیبیلای خون‌چکانش پیاز داغشو زیاد کردم.تموم که شد وایسادم ببینم چی میگه.میدونستم بعد هرمصاحبه درباره صحبت مصاحبه‌کننده‌ها حرف میزنه.پخش وُله تموم شد و گوینده با صدای واقعا گرمش،تا تونست از قدرشناسی جوانان ایرانی :| تعریف و تمجید کرد! تا جایی که شدنی بود لب و دهن اومدنِ من رو تکمیل کرد! داشتم از در خارج میشدم که آخرین حرفاشو شنیدم.«بله شنوندگان عزیز!همونطور که گفتگوی ما رو شنیدید با این جوان عزیز،این است فرهنگ همه جوانان مسلمان ایرانی! اصلا از پس پَری‌پیارسال با هرکدوم گفتگو کردیم این چنین از پدر و مادرشون قدردانی کردن...».

من کنار کیسه صفرام یه کیسه وجدان دارم که سر کوچکترین مسائل،سنگ‌سازی میکنه و سبب وجدان دردم میشه.Frame  به Frame خون به جگرایی که به دل همین پدر و مادر کردم از جلو چشمام رد شدن.حالا هم اسم خودم رو وارد لیستی کردم که همیشه نقدشون می‌کنم.آدمایی که جوری حرف میزنن تا پخش بشه! تا این و اون خوششون بیاد.

آدمایی که فقط لب و دهنن.   

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پسرخاله‌ای دارم که هم سن و سال خودمه.یه پسادکترای ناقابل داره از دانشگاهی که Rankش توی دنیا همیشه تک رقمیه. تازگی اومده ایران. مدام ازم سوال میکنه توی نمایشگاه قرآن چیکار میکنی دقیقا؟ اصرار که کرد گفتمش چسب می‌زنم به استیکرایی که مردم روش چیز نوشتن،نیفته زمین! :)) :| 

آدرس غرفه هم دادم دیگه! بیاین سر بزنین!  

موافقین ۱۵ مخالفین ۰ ۹۷/۰۳/۰۶

نظرات  (۲۴)

۰۶ خرداد ۹۷ ، ۰۹:۳۹ میرزا مهدی
سلام حاج مهدی همیشه همه ی گزارشها همونی هستن که گزارشگر میخواد؛ گزارشگری که ازش خواستن یه گزارشی تهیه کنه با این مضمون و این بازخورد تا اونی که اون بالا نشسته ، از ناظر تاییدیه  پخششو بگیره تا اجازه پخششو بده...که پخش بشه. الان افتاد چی نوشتم؟ البته استثناهایی هم هست که جاش اینجا نیست.
البته نمیدونم چی محسوب میشه که بگم یه زمانی این یوق به گردن من هم بود. زمانی که میرفتیم برای ضبط پلاتو و گزارش، اونقدر چک و چونه میزدیم با یارو تا اونی که ما میخوایمو بگه. اگه نمیگفت، پخش هم نمیشد. بدبخت میرفت خونه میگفت تو اخبار امشب نشونم میدن. بعد کل طایفه جمع میشدن با تخمه، مینشستن پا tv اما زهی خیال باطل... 
چرا اینا رو گفتم؟ چون گفتی  حالا هم اسم خودم رو وارد لیستی کردم که همیشه نقدشون می‌کنم.

برگرفته از days-of-new.blog.ir {ای بابا! ای بابا!! }
خواستم بگم نگران اون لیست نباش... تو مقصر نیستی
پاسخ:
سلام
من یکی از افتخارات مهمم این بود که 20:30 مصاحبمم رو پخش نکرد. دیگه بی آبرو شدیم آقا! :))
بهتره در مورد این ماجرا نظر پدر و مادرهای جوانان مسلمان ایرانی رو هم بپرسن تا قشنگ به عمق معنی قدردانی واقف بشن:))
ما راه‌مون دوره از همینجا بای‌بای می‌کنیم:D
پاسخ:
قاعدتا پدر و مادر ایرانی هم به گزارشگر همینا رو تحویل میده. 

من جای تو باشم یه روز فنی که راموس به صلاح زد رو روی رئیسم پیاده می‌کنم :-)
پاسخ:
قطعا اون روز نزدیکه به حول قوه الهی. ولی رئیس ما درشته باید مثل سوارز عمل کنم :))
دقیقا مثل من که دست از سرتون ورنمیداشتم. :|

پاسخ:
:))
اون دوتا استیکر زرد سمت چپی که خیلی ارتفاعشون بالاس رو کی چسبونده؟قدش آخه :|
و چرا فقط خانوم اینجاس؟بازدید آقایون ممنوعه؟!:)))

_این ده سال آینده رو چطور میبینی تقریبا بازی وبلاگی شد.ملت رفته بودن خارج،شوهر کرده بودن ازون شوهرا،زن گرفته ازووون زنا،بچه داشتن ازون هلوعا لپو ها. حالا پیش اون نگفتی پیش ما بگو راستشو:دی
پاسخ:
اساسا خانوما با این حرکتا بیشتر حال میکنن. آقایون رو باید با چوب بزنی بیان یه چیزی بنویسن :))
درست گفتم دیگه! آدم اگه زن نگیره مگه توی شغلش پیشرفت میکنه؟ حاشا و کلا! D:
غرفه و مصاحبه و نمایشگاه رو فعلا بیخیال، پسرخاله ت اومد؟! :-)) کی ببریمش کوه؟ وسایلو آورده؟ :-)
پاسخ:
آره آره :)) تو اگه ازین تونستی چیزی بزنی من همه وسایلم رو تقدیمت میکنم. روباه پیر رو دست کم نمیشه گرفت.
۰۶ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۲۰ میرزا مهدی
عزیز دل برادر! آبروت پیش خدا محفوظ باشه :) بیست و سی، سیخی چند؟

پاسخ:
پیش خدا که دیگه چیزی برای عرضه نمونده. حداقل دنیا رو داشته باشیم :))
۰۶ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۳۷ میرزا مهدی
:))
سلام
خدا سایه همه پدر مادرها رو، بالای سر بچه هاشون حفظ کنه...
همون گلی رو که ما به سر پدر و مادرمون بزنیم، عین همون یا بدتر از اون رو بچه های ما به سرمون میزنن...!

آدرس دقیق تر غرفه رو مرحمت کنید شاید گذرمون اونجا افتاد...

+ این شبا میلاد عبادی پور هم هست...!!

پاسخ:
سلام
از در 13 شبستان وارد بشید انتهاش.
بله. چقدم نا موفقه :/ :))
اقا اولا من ادرس رو ندیدم کجا دادی
دوما اینکه جمعه هم هستی اونجا؟

سوما که داری میشی مثل خیلی هایی که دور و برم میبینم
من چیزی که از شماها میبینم اینه که انگار همه اش میخواید بدی هاتون رو بولد کنید
نمیدونم اینجوری از عذاب وجدان فرار میکنید ، سعی میکنید اشتباهاتتون رو توجیه کنید یا چی

ولی به  هر حال خوبی هاتون رو نمیگید و بدی هاتون رو میگید
من تقریبا مطمئنم صحنه های خیلی خیلی خیلی زیادی هم بوده که پدر و مادرت بهت افتخار کردن
ولی ادد باید بیای دست بذاری روی لحظاتی که خون به دلشون کردی
پدر و مادرهامونم همچین فرشته های بی عیب و نقصی نبودن اونا هم پدر مادراشونو اذیت کردن و در نتیجه مارو درک میکنن

تو فقط جاهایی که پدرمادرت بهت گیر دادن یادت میمونه یا خوبی هاشونم میمونه؟
کدومش بیشتره
تازه اونا پدر ماردن تو بچه اشونی خیلی فرقه بینتون


***
خلاصه که اگه جمعه هستی بیام عصبانیتمو خالی کنم سرت و برگردم :-D
پاسخ:
بابا دیوار به این تابلویی عکسشو گذاشتم دیگه! آره جمعه ها هم بازیم تشریف بیار.
ببین خوبی‌ها رو که آدم تقریبا بهش واقف هست،حالا بگمشون چه کمکی کردم به خودم و بقیه؟ آره سرزنشِ مدام، خوب نیست ولی عیب رو باید به روی خودمون بیاریم دیگه. والا چجوری حل میشه؟ بباشه تو بیا با خاور بیا هرچی میخوای خالی کن :)) 
خو پیش برو همین جوری ببینم شغلت نون و آب میشه برات :)))))))))پهنای باند مهمه نه سرعت و طولش:دی
پاسخ:
عجبا! جدی هم میگیم شوخی برداشت میکنه! ببین خودتون به خودتون شک دارین :))
من بیام اونجا دنبال این دیواره بگردم :-D
اتتتتتتتتتتفاقا گفتن خوبی ها خیلی هم خوبه
هم تاثیر مثبت روی خودت داره هم روی دیگران
بعدم نحوه گفتن هم خیلی شرطه

اینجوری که شماها میگید یه جوریه که انگار خوبی نکردین

من چمعه سعیمو میکنم بیام
قبلش هم بهت پیام میدم ادرس دقیق میگیرم
پاسخ:
من انقد نرم نرم و ریز ریز از خودم خوبی میگم که میچسبه به سقف، دقت کنی متوجه میشی :)) 
باشه در خدمتیم 
این " از در 13 شبستان وارد بشید انتهاش" یعنی اسم غرفه رو نمیگید دیگه؟! :)

اصلا حالا که اینجوره، شبیه ترین فردی که می تونه رو کره ی زمین به عبادی پور شبیه باشه، شمایین... :)

پاسخ:
اسم غرفه نمی‌خواد دیگه. آدرس دقیق دادم به جون عبادی پور بین همه غرفه دارا قطعا من تابلوترینشونم :)) 
من یبار در دمایی که فلز میشکنه، کلامو کشیده بودم رو دماغم چشام به زور جلومو میدید داشتم میدون قدسو به سمت تجریش میومدم پایین، اومدم پیاده رو رو بپیچم سمت امام زاده صالح، یهو یه خانومه با میکروفون پرید جلوم هنوز آب دهنم تو مسیر غدد بزاقی به حلق بود، آقای پشت سریش دوربینو گذاشت رو شونه ش، اینقد پروسه با سرعت انجام شد که بزاق دهن من قورت داده نشده یخ بست! سوالش چی بود؟ نظرم در مورد سخنان جدید اشتون چیه!!! یعنی به جان خودم انقدر موقعیت در کسری از ثانیه رخ داده بود که تا چند ثانیه اول یادم نمیومد کی ام کجام!! جوابم چی بود؟ ببخشید من تلویزیون ندارم! چی شده حالا؟ کی چی گفته؟!... الانم یادم نمیاد پایان ماجرا چجوری بود! به نظرم مغزم بصورت اتوماتیک یه بخشایی رو از دسترس خارج کرده!:دی
....
سید این اطرافیان تو ماشالا همشون به هر قله ای رسیدن، فتحش کردن!:دی کم کم دارم فکر میکنم بیام اونورا دخیلی چیزی ببندم!:دی
پاسخ:
سخنرانی اشتون؟؟ :)) نسل ما از اشتون فقط جوکاش رو بلده . 
آره می‌بینی؟ منم از اقبال خوش به اوج قله حمالی رسیدم. 
کیسه وجدان :)
پاسخ:
:) و سنگساز
"ولی رئیس ما درشته باید مثل سوارز عمل کنم!"

یعنی روان م شاد شد.
خدا از شما راضی باشه. :) :) :)

پاسخ:
ای بابا :) مخلصیم. شما بخندید ولی من کاملاً جدی ام. میذارم عکسشو یه روز ::)) این شکلی
۰۸ خرداد ۹۷ ، ۰۸:۳۱ آسـوکـآ آآ
حاجی چه کار دشواری انجام میدید :-D
ما اگه بخوایم از شمال بیایم روزه مون اشکال پیدا میکنه(دنبال تسبیحش میگردد)
پاسخ:
آره براش ۲۰ سال درس خوندم! :)) 
شمالین؟ بمونین که جاتون عالیه
ینی دعوت کردین که بیایم؟
حس خوبی هیچ گاه به نمایشگاه قرآن نداشتم:/
پاسخ:
بله بله ولی هیچ کی تحویل نگرفت . من گفتم برای من بیاین نه نمایشگاه :))
جمعه هم هستین؟
پاسخ:
جمعه ها هم بازیم D:
۱۱ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۵۶ פـریـر بانو
آقا این نمایشگاهتون تا چه زمانیه؟ :))
این قسمت نوشتنی رو نگه دارین من بیام! (تو رو خدا گویان به دوربین نگاه می‌کند.)
پاسخ:
تا یکشنبه هستیم . دیر بیای کاغذ تموم میشه :)) 
۱۲ خرداد ۹۷ ، ۰۰:۰۳ פـریـر بانو
این یک‌شنبه؟ :((
پاسخ:
ای بابا! از توأم بخاری گرم نشه دیگه چه برسه بقیه ... هعییی
خب ینی بیایم اونجا بگیم حاج مهدی کو؟
بعد شما که مارو نمیشناسین:)))
پاسخ:
شما که منو میشناسین 
ای آقا...شماها اگه اومدنی بودید اومده بودید تا الان
۱۲ خرداد ۹۷ ، ۲۲:۱۵ פـریـر بانو
من شمالم حاجی. وگرنه می‌اومدم حتما :((
حیف شد آقا :(
پاسخ:
نه جات خوبه حیف نیست :) 
۱۶ خرداد ۹۷ ، ۰۰:۵۸ علی خراسانی
فرار ی ها به بهشت نمی روند

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">