سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

طبقه بندی موضوعی

چهارشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۷، ۱۰:۲۸ ب.ظ

مرشد لازم

چهارشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۷، ۱۰:۲۸ ب.ظ

اونجایی از مرشد و مارگریتا* که ابلیس و اعوان و انصارش در لباس شعبده‌باز، روی سن ظاهر میشن شاید شاه‌بیت و گل زودهنگام این رمان باشه. اونا اول سر مجری رو از تن جدا میکنن در حالی که سر هنوز حرف میزنه و بدن همچنان تکون میخوره. بعد از کف و خون بالا آوردنِ تماشاچی‌ها سر رو برمی‌گردونن به بدن مثل اولش. بعد از این نمایش هولناک، از سقف سالن اسکناس می‌ریزه پایین و ملت برای برداشتن اسکناس ها از سر و کول هم بالا میرن. بعد، دستیارها انواع لباس و کفش و کلاه رو به نمایش میذارن و ملت می‌ریزن روی سن برای پوشیدن لباسای نو و پر زرق و برق. شب هنگام، همه سرمست از تماشا و برگزاری این نمایشِ شگفت انگیزند. فردا روز که می‌رسه همه اسکناس ها تبدیل به کاغذ شدن. راننده‌های تاکسی از ترس پول‌های تقلبی هیچ مسافری رو سوار نمی‌کنن. و دیده میشه که زن‌های خیابان ناگهان عریان شدن و مردها بدون کفش و کلاه.

--------------------

*از میخائیل بولگاکف

 

نظرات  (۲۰)

۱۱ مهر ۹۷ ، ۲۲:۳۸ פـریـر بانو
هجوم به دست‌آوردن و ناگهان از دست‌دادن...
چقدر شبیه این روزهای ماست...
پاسخ:
رمان بخونیم اقلا! 
اقای محترم
یه نگاه به وبلاگ ماهم بندازی خوب میشه ها...
پاشو بیا اقا

پاسخ:
نگاه کردم دادا. جمعه نیستم من. :/ کوه بیا هفته دیگه جبران کنیم دسته جمع.
۱۱ مهر ۹۷ ، ۲۲:۵۱ سید رمضان حسینی
یک کلام: عالی بود!
ترکیدم وقتی یه لحظه حال و هوای محو اون تصاویر هجوم آورد تو ذهنم و نشست کنار حال و هوا و تصاویر این روزا!
پاسخ:
خودم وقتی می خوندم عرق سرد کردم :)) 
Wow....
چه چیز بود... طوفانی بود.
پاسخ:
عجیب
نچ نچ نچ
خیلی زشته واقعا
قباحت داره

حله هفته دیگه پنجشنبه رو هستم
کجا میریم؟
پاسخ:
آره واقعا از کف دادن شیرینی پایان خدمت قباحت داره‌.
همون کلکچال تک پیچ. تعدادم نبودی هفته پیش زیاد بودیم. 
کامنت امین رو تایید میکنم:))
قشنگ توصیف روزهایی رو کرده که توشیم:))
پاسخ:
جواب کامنت امین رو تایید میکنم . 
۱۱ مهر ۹۷ ، ۲۳:۳۶ آقاگل ‌‌
دم و بازدمت گرم با این مثال سید :)
پاسخ:
:)
روح مرحوم میخائیل شاد! 
کوه خیلی دوره:|
پاسخ:
اونجا هم زیادی نزدیکه رو دل میکنین :)) 
چرا من تو ذهنم بود این مال هرمان هسه است؟:/
از بولگاکف فقط «یادداشت‌های یک پزشک جوان» رو خوندم ولی ظاهرا اینم باید خوند در اسرع وقت. برای ادامه زندگی تو این جامعه لازمه :دی
پاسخ:
بخونین خوندنش ثواب داره :)) 
دنیای تقلبیه کلا، گاهی احساس میکنم تو سرزمین عجایب زندگی میکنم،منم باید آلیس باشم احتمالا:/
+چه بریده‌ی خوبی انتخاب کردید : )
پاسخ:
ناخوداگاه خودش انتخاب شد 
از کوه چه خبر؟
پاسخ:
معلومه دلت پیش ماس. بیا خب خبراشو ببین خودت 
تک پیچ رو خوب اومدی :-D
این هفته رو هستم ایشالا
پاسخ:
با دست پر بیا :)) 
برای همینه این رمان سال هاست جزو محبوب های منه :)
پاسخ:
احسنت 
۱۲ مهر ۹۷ ، ۱۵:۲۱ جناب منزوی
جانا سخن از زبان ما می گویی :)
الان ماهم مرشد لازم شدیم؟
پاسخ:
من که آره شما رو نمی‌دونم 
رمانش قشنگه؟ 
پاسخ:
قشنگ که تعریف قشنگی نیست، ولی قطعا مستحق جایگاه صد رمانی که پیش از مرگ باید خوند، هست . 
۱۳ مهر ۹۷ ، ۰۰:۴۲ سربازِ روزِ نهم
اگه دچار پایه باشه حاضرم باهاش برم کوه خبرای اونجا رو نشونش بدم :)
پاسخ:
@دچار 
نه آقا من ز ز هستم
با شما ها هم نمیگردم 😂😎
پاسخ:
زز رو که اعدام کردن! 
خوب میبینم ایشالا برنامه کوه برقراره...😎😎😎😎😎 چقدر عالی.
پاسخ:
:/ یعنی چی؟ 
____ 
آهان!! :))) حل شد! 
نخیرم خودش مرد
پاسخ:
خدا بیامرزدش(ت)
۱۷ مهر ۹۷ ، ۰۷:۵۰ آسـوکـآ آآ
چقدر میتونه وحشتناک باشه...
پاسخ:
چقدر هست.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">