سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

طبقه بندی موضوعی

دوشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۹، ۰۳:۰۳ ق.ظ

مغزهای کوچک جیب زده

دوشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۹، ۰۳:۰۳ ق.ظ

«غرض از زندگی چیست؟» پرسشی در سالهای نزدیک به جوانی، پس از خواندن یک کتاب درباره فلسفه زندگی. و پاسخی درخور برای آن که با خط خوش و خودکار صورتی نوشته شده: پیدا کردن مأمنی برای آرامش روح و روان به قاعده منزلت و شأن و ظرفیت انسان.(سرفه م گرفت)

همیشه، هنگام چیدن کتابخانه، مشغول کتابها میشوم. ورق میزنم و دنبال یادداشتها میگردم و میخوانمشان. عادت داشتم به نوشتن یادداشتی ولو کوتاه درباره هر کتابی که می‌خواندم. حتی اگر چند صفحه اش را خوانده بودم چیزی برایش مینوشتم. عادت داشتم به پر کردن گوشه اولین صفحه سفید کتاب. «یاهو، تاریخ خرید، دلیل خرید و محل خرید». تاریخ خرید آخرین کتاب، برمیگردد به آخرین روزهای دانشگاه. روایت شناسی کاربردی از دکتر عباسی دوست داشتنی. افعال ماضی، مقصود این نوشتن را جلو جلو لو داده اند. لابلای کارتن های موزی و خرده وسایل بی نظم و ترتیب باقی مانده از اثاث کشی نشسته ام و یک حالت رخوت ریشه دار از توی معده ام می آید توی حلقم. من این ها بوده ام. همه این کتابهای خوانده و نخوانده و نیمه خوانده. زمانی همه این کتابها بودم که با ذوق خریده و خوانده بودمشان یا دست کم کتابخانه ام را با آنها پر کرده بودم. غالبا از نمایشگاه کتاب، یا خانه کتاب قم. یا شهر کتابی در یک جای تهران. یا نشر چشمه کریمخان. برخی کتابها را فقط برای اسمشان خریده بودم. برخی را می‌خواندم و عمیقأ حس بزرگ شدن جهان فکری داشتم. برخی را اصلا نمی‌فهمیدم چه میگویند ولی پیش رفقای اهل ماجرا، دم نمیزدم. با بعضی شان بار برنده شدن در بحثها را می بستم. هیچ وقت یادم نمی‌رود با اطلاعات و تحلیل یک و نیم صفحه از فلان کتاب (که هیچ وقت تا انتها نخواندمش)، یک سال تمام، پوز دو جین فامیل پر مدعا در بحثهای سیاسی و فرهنگی را زدم. برخی کتابها مثل رشد شیخ علی را توی کافه، با رفقای طلبه و چیپس و پنیر، مباحثه کرده بودم. برخی را دو بار و سه بار خوانده بودم. از برخی دو سه جلد داشتم. مثل روی ماه خداوند را ببوس و من او. امروز با اینها کاری ندارم جز اینکه از خانه ای به خانه دیگر می برمشان. مرور اینها شاید برای کسی جذاب نباشد ولی مو به تن خودم سیخ می کند همراه با همان حس رخوت ریشه دار. چون نه میدانم آخرین بار، کی کتابی خوانده ام نه دیگر میدانم کتاب خواندن به دردم میخورد یا نه. عوضش خیلی دقیق میدانم تخم مرغ را از کجا بخرم ارزان تر است. کدام سوپرمارکتی گران فروش است و کدام آدم حسابی. و خوشحالم که یادآور گذاشته ام برای پرداخت قسط و شارژ ساختمان و سایر پرداختهای ماهیانه. و ذوق کرده ام که فاصله خانه تا محل کارم یک سوم شده است و حالا میتوانم بیشتر از قبل کار کنم و اول ماه پر پول تری را تجربه کنم. غرض از زندگی چیست؟ جز پول نیست، هست؟ نمیدانم! اما آرزومندم ده سال و بیست سال دیگر اگر زنده باشم، پاسخ درخورتری داشته باشم. 

موافقین ۱۵ مخالفین ۰ ۹۹/۰۷/۲۱
مهدی

نظرات  (۱۷)

منم خیلی وقت هست کامل کتاب نخوندم

ولی ویدیوهای یوتیوب خیلی خوبی دیدم

مستند های تاریخی

نکات روانشناسی و آموزشی

 

من برای خودم این رو جا انداختم که مطالعه، مطالعه است

چه خوندن یک کتاب مفید باشه

چه دیدن یک ویدیو مفید

مهم اون بخش یادگیری هست

 

میدونم حرفت کلیتش ربطی به این نداشت

ولی من یه لحظه رفتم تو فکر که من چقدر وقته کتاب نخوندم

بعد خودمو اینجوری دلداری دادم، گفتم به توام بگم :-D

پاسخ:
اون بخش هایی که به کار مربوط میشه رو منم بد پیش نرفتم. ولی بین همه چیزهای مفیدی که با دیدن و شنیدن به دست میاد هنوز هیچی مثل کتاب خوب عمل نمیکنه. 
۲۱ مهر ۹۹ ، ۰۹:۰۴ مهتاب ‌‌

قشنگ یاد یک عاشقانهٔ آرام افتادم و اون تلاش تموم‌نشدنی نویسنده برای جمع بین آرمان و هنر و دغدغه، با جزئیات غذای نهار و شام و البته اون پیشنهاد عسل خانم برای خوندن فقط یک فهرست کتاب و باقیش رو زندگی کردن...

 

+ «من او» چنتا دارید؟ خب من اصلا ندارم 🙄 حقیقتا هرچی امکاناته مال قشر محترم روحانیته :/

پاسخ:
عه! از عاشقانه آرامم دو جلد دارم. چقدر داستان شریف و لطیفی بود‌. 
دارم دو سه تا. قیمت پشت جلدها همه زیر ۱۰ هزار تومن. برای خیلی قدیم ندیماس که تازه رمان خوندن رو شروع کرده بودم. میخواین یکیشو بفرستم برا شما. 
۲۱ مهر ۹۹ ، ۱۰:۲۰ پلڪــــ شیشـہ اے

برای من هم زیاد اتفاق میافته ...

 

پاسخ:
چی؟

حاجی یکیش رو هم بفرست برا من 🙂

 

مرور این ها برا کسی جذاب نیست ولی نسبت به زندگیای هرکدوممون مو به تن مون سیخ میکنه

شرایط مشابهی هست برای خیلی هامون..

 

+ پول داشتن خیلی خوبه، بنده پول بودن بده. خدایی ادم کار میکنه که رفاه داشته باشه، چجوری بعضی آدما دو دستی چسبیدن به پول خیلی عجیبه

توی تمام تلاش هایی که ادم برای کار کردن و کسب روزی انجام میده و خیلی هم بهش تاکیید شده، فقط اون بخشش که خدا روزی رو مقدر کرده و خودش روزیت رو میده، آرام بخشه

و البته روزی فقط پول نیست!

پاسخ:
عاشقانه آرام ، من او، رساله فارابی، برادران کارامازوف، ناطوردشت، روی ماه خداوند... کدوم ؟ 

قضیه الان کمی پیچیده تر شده برای آدم معمولیا. چون باید خیلی کار کنن تا کمی رفاه داشته‌ باشن‌. فرصتی برای رشد نمی‌مونه . 

به بحران هویت پس از ازدواج خوش آمدید😊

زمان می طلبه هماهنگی با نقش جدید، خصوصا برای افرادی که توی مجردیشون تجربه های متنوع و آزادی داشتن.

دوباره نگاه کردن به اصول زندگیتون شاید کمک کنه، و فکر به جواب های که برای سوالاتی ازین دست داشتید: چرا ازدواج کنم؟ چرا کار کنم؟ چرا درس بخونم و...

و خب درباره ی شما به خصوص: چرا کتاب بخونم؟

پاسخ:
شاید اگه پاسخ این سوالها رو همون سالها نه به شکل آرمانی بلکه با نگاه واقع بینانه داده بودیم، الان کمتر اذیت میشدیم. 
۲۱ مهر ۹۹ ، ۱۶:۱۸ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

یک سوال بنیادین مطرح کردین که جوابش در یکی دو جمله نمی‌گنجه! با فرض اینکه اصلا خیال کنیم جواب سوال رو می‌دونیم!

پاسخ:
نمیگنجه...

بعیده ازتون این حرف رو میشنویم که "فرصتی برای رشد نمیمونه""...

دین برا امثال منِ ادم معمولی اومده

همین تلاش برای تغییر نگاه و زاویه دید هم خودش رشده

و اگه این تغییر در من نوعیِ معمولی اتفاق نیوفته رسما جز پوچی و نابودی حاصلی نداشته زندگیم

شعاری شد؟

این همه ملت شعار میدن، اینم رووش

+این که کتابا رو چجوری ازتون بگیرم هم مساله است

اگه ارزش خوندن دارن، وقف در گردششون کنید

اگه لازم باشه ما هم بخونیم روزیمون میرسه

یه چیزای مبهمی یادمه از یه عکس که چند سال پیش بعد از نمایشگاه کتاب گذاشته بودین، بین‌شون یک عاشقانه ارامم بود با یه جلد آبی فکر کنم

عاشقانه رو خریدم، نرفتم سمتش هنوز

پاسخ:
دیدن چیزهای کوچیک خوبه ولی کافی نیست. زیادیشم درجا زدنه. 
وقف در گردش میکنم ایشاللا. هرچند رسوندنشون به دوست و آشنا بیشتر مزه میده. 
خیلی کتاب خوبیه عاشقانه. همه چیز داره برای لذت بردن. بخونید حتما. 
۲۱ مهر ۹۹ ، ۱۹:۱۱ پلڪــــ شیشـہ اے

تجربه کردن همه آنچه گفتید ...

حیرت از گذشته ..

بازخوانی آرمان ها و آرزوها و تعریف زندگی و ...

پاسخ:
یهو مشت محکم واقعیت ها از راه رسیدن و زدن ریختن پایین همه رو. 

بعدم الان نمیخواهید بگید که کتابایی که خوندین به دردتون نخورده؟!!...

الان شمای این همه کتاب خون، با همین سید مهدی اگر کتاب خون نبود، یکی بود؟ در کیفیت زندگی؟!

بیوفتی توی چاه این مدل سوالات اصلا نمیشه بیرون اومد که

بیا بگو چرا درس خوندم اصلا

پاسخ:
چاه نیست این سوالات. راه برون رفت از یه دور بی پایان و عبثه. 
۲۱ مهر ۹۹ ، ۲۳:۰۱ واقعیت سوسک زده

" بسم الله الرحمن الرحیم 

از زنده پایداری که هرگز نمی میرد 

به زنده پایداری که هرگز نخواهد مرد " 

برای دریافت این نامه بدنیا اومدیم و هیجان بعدش :)

 

پاسخ:
صدق الله العلی العظیم. هیجان بعدش رو دوست داشتم :)) 

اره شاید از نظر شما اینایی که گفتم چیزای خیلی کوچیکی باشن و احتمالا هم بخاطر سطح فهم و عقل و مطالعه فراوان شما این حرف ها دیدن چیز های کوچسکن

اما برا من توی موقعیتی که هستم، دیدن و فکر کردن به چیزا تونسته زنده نگهم داره

هرچند شاید به قول شما دارم الکی درجا میزنم و دل خودم رو به یه مشت چرت و پرتی که از دین از بچگی توی کله مون کردن، خوش کردم

:)

سگ دو زدن های بیخودی وقتی وصل نباشه به یه منبع لایزال، ادم رو روانی میکنه :)

اسمش هرچی میخواد باشه

 

 

البته الان یادم افتاد گفته بودین پست هاتون رو خیلی جدی نگیریم :)

+بین این پست و پست دکتر میم ارتباط هست؟!

پاسخ:
:))) خداوندا! شما همون ناشناس که توی مصاحبه وبلاگی من گل کاشتی دیگه بله؟ 

راستش حاجی منم خیلی وقته گاهی فک میکردم : خب که چی؟

از چیزای کوچیک بگیر تا بزرگ.

مثلا : +اینستا پست بذارم که چی؟ نشون بدم کجا رفتم و الان کجام؟ که چی؟ برم پستای بقیه رو ببینم، که چی؟ مثلا فهمیدم فلانی چیکار کرده یا گوربه ها رو ریختن توو گوونی که چی؟؟ همین موارد درمورد تلگرام و کانال ها!! .... که بعد رفتم همه شو پاک کردم. درویش شدم ... (البته تلگرامو که گفتم چرا پاک کردم؟ :-)))) ) بخاطر همین ، برنامه قطب جنوبو شروع کردم

درمورد سبک زندگی هم سالها پیش، خیلی وقتا میگفتم که چی؟ صب تا شب کارمندی، که چی؟ منتظر حقوق ، که چی؟ ... دیگه خیلی بررسی و فکر کردم و به لقا الله رسیدم و ... درویش شدم باز. قید پول و مال دنیا رو زدم :-)) مسخره نکن اون گوشیمو :-)) بخاطر همین موارد هم اون طرح کلبه جنگلی کنار برکه و گوزن ها رو استارت زدم.

ولی خدایی. ببین الان چه بیخیالم... ۳۵۰ میلیون بدهی دارم،، به هیچ جامم نیست :-)) 

والا ، زندگی همین کوه و سفر ۱۱ ابان خودمونه.

زندگی قطب جنوبه، و بعدش همون کلبه جنگلی لب برکه و غذا دادن به گوزن ها ... و گوزن تنها. من تهشو دیدم دیگه. چی بجز اینا مونده؟

کتاباتم بیار اینجا ، اضافه کن به ۴ تا کتاب من

والا

پاسخ:
اگه من تونستم 11 آبان رو بیام که هیچ. اگه نتونستم بیام برای هر عکسی که ازونجا بفرستی یه شکایت می‌نویسم به پلیس فتا. سفارشی هم می‌نویسم که کاربلد شدی نتونی دربیای :)))
من بعد اون خوابی که درباره قطب جنوب دیدم به کل نا امید شدم. یعنی رسما همه جاش آب بود با یه تیکه یخ شناور کوچیک. نمیدونم شایدم کشتی نروژی سرمونو کلاه گذاشته بود. ولی واقعا کسی که سفر قطب رو بره دیگه رفته ته دنیا. بیخود نیست اینا که میرن، معمولا همونجا یا یه مدت بعدش می‌میرن.

خیلی موافق نیستم، آرمان گرایی ( نوعی از آرمان گرایی که خیلی منطبق بر واقع گرایی نیست) و فانتزی بودن و حتی شعاری بودن به نظرم لازمه ی یه دوره از جوانیه.اگه اون دوره ی آرمان گرایی رو نشه آزادانه تجربه کرد، واقع گرایی بعدش خیلی پخته نخواهد بود.  این دوره ی شک و شبهه رو هم باید کامل و عمیق درک کرد و باهاش نجنگید و پذیرفت که الان داره یه انتقالِ دوره رخ میده.

کلا پذیرش ،همه چیز رو آسان تر و صحیح تر پیش میبره

پاسخ:
نپذیریم چه کنیم! :)
۲۵ مهر ۹۹ ، ۱۱:۴۵ بانوچـه ⠀

اینقدر جون می‌کنیم که زنده بمونیم که گاهی یادمون می‌ره به دلخوشی‌هامون برسیم و یکم برای خودمون باشیم.

پاسخ:
این یه کم راننده تاکسی‌‌ای بود البته. :)) ما تنها جایی که جون می‌کنیم زنده بمونیم توی سفرهامون با دکتر میمه :))

برادران کارامازوف برادران کارامازوف، من این رو ندارم :))

تعبیر خوابتون درباره قطب هم میدونم چی میشه، ولی نمیگم:))) 

پاسخ:
میدونین که قیمت روزش چنده؟ D: یه تک جلدی دارم یه دو جلدی.

تعبیرش؟ اصلا تعبیر نمیخواد. واضحه. روشنه. سفر قطبی که یه طرفش آقای دکتر میم باشه کم کمش معنی غرق شدن و یخ زدن زیر آب میده.

نگفتی میخوای بفروشی، کو کجا من که ندیدم، این روحانیت همیشه آدم رو میبرن لب چشمه تشنه برمیگردونن، الهی خوابت تعبیر بشه حالا که اینجوره:)) 

پاسخ:
روحانیت لب چشمه نمی‌برن. یه جا رو الکی نشون میدن میگن اون چشمه‌ست که فقط 20 دقیقه راهه :)))

شما خواب رو تعبیر شده بدون، اصلا به نفرین و دعا نیاز نداره :))
۲۵ مهر ۹۹ ، ۲۳:۵۷ مـحـدّثـه ...

سلام. خوبین؟ حال خودتون و همسر بهتر شده؟ من دعاگوی هر دونفرتون هستم واقعا.

اگر یه وقتایی یهو با این که خوب شدین ضعف بدی کردین، یا مثلا بویایی و چشایی رو باز از دست دادین نترسینا، منم تا چند ماه اینجوری بودم. رفته‌رفته خوب خواهید شد.

 

پاسخ:
سلام. خیلی ممنون شکر خدا. بزرگوارید . :)
تا چند ماه واقعا؟ چون بویایی چشایی که خیلی خفیف داریم. حالمونم تقریبا ثابت شده ولی حس سلامتی کامل نداریم همچنان.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">