سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۱۵ مطلب با موضوع «خواهرکوچولو» ثبت شده است

پدر و مادر، به سبک سنتی‌ها بچه آوردند. یک دخترِ ته‌تغاری با ده پانزده سال اختلاف سنی نسبت به برادرهایش. سال‌های اول، متوجه مسئله نبودم و البته خیلی خوشحال بودم که خواهردار شدم. کم کم حس‌ کردم این اختلاف‌ سنی زیاد، محل بحث* قرار می‌گیرد. برادر بزرگ،گاهی اوقات، اعتراض می‌کرد...البته نه خیلی جدی! نکته‌ی انکار ناپذیر،تفاوتی‌ست که فاطمه، توی زندگی ما به وجود آورده؛ اوضاع خانوادگی ما قبل و بعد تولدش اصلا قابل مقایسه نیست! تعبیر آن‌موقع‌هایم این بود که به زندگی‌مان "رنگ" پاشید! روزمرگی‌های پدر و مادرِ غرق کار و برادران غرقِ تحصیل را تبدیل به ایام نو و حال نو کرد. اما شکافِ سنی هم دردسرهای خودش را داشت. چیزی نمانده بود خواهرک که برعکس من،ذاتی برونگرا و فعال دارد،تبدیل به کودکی گوشه‌گیر و تنها شود. برادرهایی که صبح تا شب، خانه نیستند. اگر هم باشند، هر قدر مهربان! هر قدر به فکر! نمی‌توانند وقت‌شان را برای بازی با عروسک‌ها و اشیاء صورتی صرف کنند. نبودِ هم‌بازی و هم‌سن در فامیل هم مزید بر علت شده بود تا خواهرک،چیزی را که ما در کودکی تجربه کرده بودیم،لمس نکند. کودکی‌های ما مخصوصا در مهمانی‌ها یک دقیقه‌ هم خلوتی و تنهایی نداشت. می‌توانستی از هر رده‌ی سنی‌ برای خودت هم‌بازی انتخاب کنی. با هرکدام دوست داشتی قهر کنی و با دیگری آشتی. 

بعد...روزهایی را می‌دیدم که خواهرک در اتاقش، با اسباب‌بازی‌ها و کتاب‌ها،قصه و شخصیت می‌سازد و ساعت‌ها با آن‌ها بازی می‌کند. دیگر هیچ توقعی از من و ما نداشت. جای هیچ کس خالی نبود! خیالش جای خالی‌ها را پر کرده بود. خوشحال بودم! هوش او، و ذات فعال او هم او را زنده نگه داشته بود هم نگذاشته بود آرام و منزوی و بی‌صدا شود. این را امتیاز انسان می‌دیدم که خودش را با هرشرایطی وفق می‌دهد.

بعد... روزهای جدیدی آمدند...بعد از آن خلاء بزرگ تولد. بچه‌های تازه‌ آمدند. دختر و پسر. در یک مهمانی، اگر مبایل و تلویزیون و

دکوراسیون مدرن را نمی‌دیدم، بی‌درنگ حس می‌کردم زمان خودمان احیاء شده است. یک جمع شلوغ و پر سروصدا.بچه‌هایی که جیغ‌کشان و خنده‌کنان از سویی به سویی دیگر می‌رفتند! ورق برگشته بود. 

یادم است شب همان روز،خواهرک همه‌ی اتفاق‌های آن مهمانی پر بچه را تعریف می‌کرد. اتفاق‌ها عادی بودند. اما همگی برای خواهرکم تازگی داشتند. و او با هیجان و شور تعریف می‌کرد. همه چیز، برایش تازگی داشت!

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------

*اصطلاحی حوزوی،در مواقعی که یک موضوع، دچار اشکال،تناقض یا تعارض می‌شود و باید با بحث و سوال و جواب و راه حل برطرف شود

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۵ ، ۲۲:۴۳
مهدی

از همین تریبون از استاد برانکو تشکر می‌کنم که تیم ما رو از چهاردم آورد بالای جدول. از دست دادن قهرمانی بخاطر تفاضل گل، ازون اتفاقاس که فقط برای پرسپولیس می‌افته.تبریک به خوزستانی‌های همیشه مظلوم که بدون سروصدا و حاشیه،لسترسیتی ایران شدن.

پدرم موقع تماشای بازی،خیلی جدی ازم پرسید «تو چرا طرفدار پرسپولیسی؟ بیا ما با باش!» گفتم «اولا از وقتی لاستیکی پام می‌کردین پرسپولیسی بودم. ثانیا کی بود تو عنفوان نونهالی خدا تومن پول داد ثبت نامم کرد مدرسه فوتبال پرسپولیس و تاکید می‌کرد پرسپولیسا فوتبال رو بهتر بلدن؟ ثالثا...» دیگه نذاشت ادامه بدم، پاشد کولر رو خاموش کنه که یادش اومد هنوز درستش نکردیم گفت یادت نره فردا خونه‌ای بریم درستش کنیم(شکلک خنده و گریه مخلوط).

همین امروز، یه عکسی به دستم رسید از عنفوان نونهالی که کارت تیم باشگاه بود. نمی‌دونم خواهرکم که اونموقع اصلا نبوده! اینا رو از کجا پیدا می‌کنه! به هرحال،مهم‌ترین خاطره‌ای که از اون موقع دارم وقتی بود که سرمربی(کلهر) گذاشت با تیم امید تمرین کنم.یادمه فحش‌هایی تو یه بازی تمرینی رد و بدل شد که گوش‌هام در گوش‌هامُ می‌گرفتن یاد نگیرم! تا جلسه‌ی بعدی عذاب وجدان داشتم از چیزایی که شنیده بودم. منِ مثبت رو چه به این فوتبال آخه!



اینم جدول لیگ که خواهرک روی دیوار آشپزخونه ترسیمش کرده. امروز خوشحالی می‌کرد که محسن بنگر تو بازی نیست! کلا به عشق مخالفت با من طرفداری استقلالُ می‌کنه.  :)))



۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۴۳
مهدی

.

با جر و بحث میمِ عزیز و خواهرکوچولو از خواب مطلق بیرون اومدم.زمانِ زیادی باهم دیالوگ داشتن و انقدر ادامه پیدا کرد که باقیش رو تو بیداری دیدم.هنوز گیجِ خواب بودم ولی متوجه شدم بحث‌شون سر تکالیف نورزویه.میمِ عزیز با تاکید می‌گفت «اینجوری درست نیست،وقتی گفته باید ازشون مصاحبه بگیری باید بری از خودشون بپرسی نه اینکه هرچی دلت خواست درباره‌شون بنویسی!» خواهر کوچولو هم می‌گفت «واقعیتم همینه،چون داداش مهدی یا می‌ره سینما یا صبح تا شب داره فیلم ‌می‌بینه از خودشم بپرسم همینو می‌گه دیگه!تازه فیلمای مورد علاقه‌ش رو هم پرسیدم پنجاه تا فیلم اسم برد!» به هرحال،میمِ عزیز در انتها گفت: اون بخاطر کارش فیلم می‌بینه،اینو باید از خودش بپرسی تا بهت بگه.

.

امروز فهمیدم،خواهر کوچولوم دیگه بزرگ شده. جدای از این که باید حواسم باشه مثل پلیس فتا حواسش به همه چیز هست،این مسئله رو هم در نظر بگیرم حتی چیزهایی که بخاطر اختلاف سن یا دلیل‌های دیگه مطرح نمی‌کنم، با ذکر علت، بهش توضیح بدم.در واقع،توضیح دادن اتفاقا لازم است!خصوصا درباره‌ی کارهایی که استمرار دارن.به ویژه،کارهایی که در نگاهِ اون فقط یک تعریف دارند.مثل فیلم دیدن. میمِ عزیز،جمله‌ی خواهر کوچولو(داداش‌مهدی:در عید، صبح تا شب فیلم می‌بینم و یا به سینما می‌روم)توی تکلیفِ نوروزی مدرسه‌ش رو دیده بود و از کوره در رفته بود.برای خواهرکوچولو عجیب بود اونطور از کوره در رفتن!

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۴۸
مهدی

از جمله مسئولیت‌های سنگینِ داداش مَهدی، رسیدگی به مشکلات درون‌مدرسه‌ای خواهرکوچیکه‌ و

ریختن فیلم‌های تاپ و جدیدِ سال، روی هارد داداش بزرگه‌س. فیلمایی که حتی الامکان، آقاشون

تام هاردی بازیگرش باشه. بماند که داداش بزرگه صبح تا شب سر کاره و اگر یه روز جمعه‌ای خونه

باشه فیلمای پارسالی که بهش اهدا شده رو نگاه می‌کنه.

رابطه‌ی عمیق داداش مَهدی و داداش بزرگه بدین شکل است:

ایشون یه جوری فرمودن «لاغر شده بچه» که من حس کردم خود دی‌کاپریو جواب داده و نگران آینده‌ی

فیلمای دوست صمیمیشه!

 

۶ نظر ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۲۹
مهدی

. وقتایی که کارش لَنگ مونده اینجوری صدام می‌زنه؛ داداش مَهدی؟ الف و ی رو می‌کشه.به هیچ وجه،

نمی‌تونم نه بگم!

. اوج هنر و خلاقیتِ من وقتی هم سنش بودم کشیدن نقاشی‌ دیجیمو‌ن‌ها بود روی کاغذ A3. فلشش

رو زده به لب‌تابم می‌گه ببین یه مستند و پاورپوینت ساختم درباره سلول‌ها!

. وقتایی که با میمِ عزیز اختلاط می‌کنه اصلا نباید چیزی بگم. اگه حرفم مطلوبش نباشه خیلی رک

می‌گه من نظر شما رو پرسیدم؟

...تا مشغول بستن کوله‌م می‌شم میاد بغلم می‌کنه می‌گه نرو قم! بهش می‌گم حالا نه که وقتی

می‌مونم خیلی باهام خوبی!

----------------------------------------------------------------------------------------------------------

قصه‌های من و خواهرکوچولو.

۸ نظر ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۰۲:۰۵
مهدی