سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تولد» ثبت شده است

«من فکر می‌کنم ما اسباب‌بازی هستیم و خدا داره باهامون بازی می‌کنه». آن ایام که خواهرم کودک بود و سر میز ناهار، این جمله را گفت هیچ گاه یادم نمی‌رود. حرفی که آن هنگام برایم شبهه‌ناک و مشکوک تلقی می‌شد اما اکنون برایم رنگ و بوی حقیقی دارد. گو اینکه اساس و فلسفه‌ی جهانی که خداوند با محوریت ما آفریده، پارادوکسی دایره‌شکل از تولدها و مرگ‌ها و رنج‌ها و لذت‌ها و رسیدن‌ها و نرسیدن‌ها و شکست‌ها و پیروزی‌هاست که هرکدام به شکلی درهم تنیده شده‌اند و از دل یکدیگر بیرون می‌آیند.اگر چه شیعه بسیار مودبانه می‌گوید جبر و اختیار است توأمان اما در این حال، تلقی اسباب‌بازی دستِ قدرتی بودن، آن‌چنان بیراه نیست. داستان کوتاه «اردوگاه سرخپوستانِ» همینگوی را بخوانید؛ آنی که فرزندی متولد می‌شود، مادری بیمار، آسوده می‌شود و پدری از شدت ناراحتی خودش را می‌کشد. در همان حال، شاهدِ مرگِ پدرِ فرزندی بودن، فرزندی دیگر را آگاه می‌کند؛ به مادری که ندارد و به قهرمان زنده‌ای که پدرش است. همین قدر دَوّار و پارادوکسیکال. کمی عرفانی‌تر، داستانِ نه چندان افسانه‌ای منطق الطیر عطار خودمان است. سی‌مرغ در جستجوی سیمرغ راهی سفر می‌شوند. در انتها و پس از طی طریق و چشیدن سختی‌ها و به نقلِ فیلمنامه‌نویس‌ها عبور از بحران و مرگ اول، آگاه می‌شوند «سیمرغ» خودشان هستند. و حال، سعادتشان در چیست؟ در فنا! یا همان مرگ دوم. زنده می‌شویم که بمیریم. و می‌میریم که زنده شویم. بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید! کزین خاک برآیید سماوات بگیرید!

القصه؛ برای ما که در آمدن و رفتن‌مان انتخابی نداریم، برای چگونه بودن‌مان نیز گریزی نیست جز انتخاب. زندگی داشتن یا مردگی کردن کار دشواری نیست. دشوارترین کار، انتخاب سفر رنج‌آوری‌ست که آسانی می‌آوَرَد.انتخاب زندگی‌ای که با مرگ، به اوج کمال می‌رسد که همان تولد دوباره است!

۲۵ نظر موافقین ۱۷ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۵۲
مهدی

پدر و مادر، به سبک سنتی‌ها بچه آوردند. یک دخترِ ته‌تغاری با ده پانزده سال اختلاف سنی نسبت به برادرهایش. سال‌های اول، متوجه مسئله نبودم و البته خیلی خوشحال بودم که خواهردار شدم. کم کم حس‌ کردم این اختلاف‌ سنی زیاد، محل بحث* قرار می‌گیرد. برادر بزرگ،گاهی اوقات، اعتراض می‌کرد...البته نه خیلی جدی! نکته‌ی انکار ناپذیر،تفاوتی‌ست که فاطمه، توی زندگی ما به وجود آورده؛ اوضاع خانوادگی ما قبل و بعد تولدش اصلا قابل مقایسه نیست! تعبیر آن‌موقع‌هایم این بود که به زندگی‌مان "رنگ" پاشید! روزمرگی‌های پدر و مادرِ غرق کار و برادران غرقِ تحصیل را تبدیل به ایام نو و حال نو کرد. اما شکافِ سنی هم دردسرهای خودش را داشت. چیزی نمانده بود خواهرک که برعکس من،ذاتی برونگرا و فعال دارد،تبدیل به کودکی گوشه‌گیر و تنها شود. برادرهایی که صبح تا شب، خانه نیستند. اگر هم باشند، هر قدر مهربان! هر قدر به فکر! نمی‌توانند وقت‌شان را برای بازی با عروسک‌ها و اشیاء صورتی صرف کنند. نبودِ هم‌بازی و هم‌سن در فامیل هم مزید بر علت شده بود تا خواهرک،چیزی را که ما در کودکی تجربه کرده بودیم،لمس نکند. کودکی‌های ما مخصوصا در مهمانی‌ها یک دقیقه‌ هم خلوتی و تنهایی نداشت. می‌توانستی از هر رده‌ی سنی‌ برای خودت هم‌بازی انتخاب کنی. با هرکدام دوست داشتی قهر کنی و با دیگری آشتی. 

بعد...روزهایی را می‌دیدم که خواهرک در اتاقش، با اسباب‌بازی‌ها و کتاب‌ها،قصه و شخصیت می‌سازد و ساعت‌ها با آن‌ها بازی می‌کند. دیگر هیچ توقعی از من و ما نداشت. جای هیچ کس خالی نبود! خیالش جای خالی‌ها را پر کرده بود. خوشحال بودم! هوش او، و ذات فعال او هم او را زنده نگه داشته بود هم نگذاشته بود آرام و منزوی و بی‌صدا شود. این را امتیاز انسان می‌دیدم که خودش را با هرشرایطی وفق می‌دهد.

بعد... روزهای جدیدی آمدند...بعد از آن خلاء بزرگ تولد. بچه‌های تازه‌ آمدند. دختر و پسر. در یک مهمانی، اگر مبایل و تلویزیون و

دکوراسیون مدرن را نمی‌دیدم، بی‌درنگ حس می‌کردم زمان خودمان احیاء شده است. یک جمع شلوغ و پر سروصدا.بچه‌هایی که جیغ‌کشان و خنده‌کنان از سویی به سویی دیگر می‌رفتند! ورق برگشته بود. 

یادم است شب همان روز،خواهرک همه‌ی اتفاق‌های آن مهمانی پر بچه را تعریف می‌کرد. اتفاق‌ها عادی بودند. اما همگی برای خواهرکم تازگی داشتند. و او با هیجان و شور تعریف می‌کرد. همه چیز، برایش تازگی داشت!

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------

*اصطلاحی حوزوی،در مواقعی که یک موضوع، دچار اشکال،تناقض یا تعارض می‌شود و باید با بحث و سوال و جواب و راه حل برطرف شود

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۵ ، ۲۲:۴۳
مهدی