سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

طبقه بندی موضوعی

پنجشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۱:۵۲ ب.ظ

بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید!

پنجشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۱:۵۲ ب.ظ

«من فکر می‌کنم ما اسباب‌بازی هستیم و خدا داره باهامون بازی می‌کنه». آن ایام که خواهرم کودک بود و سر میز ناهار، این جمله را گفت هیچ گاه یادم نمی‌رود. حرفی که آن هنگام برایم شبهه‌ناک و مشکوک تلقی می‌شد اما اکنون برایم رنگ و بوی حقیقی دارد. گو اینکه اساس و فلسفه‌ی جهانی که خداوند با محوریت ما آفریده، پارادوکسی دایره‌شکل از تولدها و مرگ‌ها و رنج‌ها و لذت‌ها و رسیدن‌ها و نرسیدن‌ها و شکست‌ها و پیروزی‌هاست که هرکدام به شکلی درهم تنیده شده‌اند و از دل یکدیگر بیرون می‌آیند.اگر چه شیعه بسیار مودبانه می‌گوید جبر و اختیار است توأمان اما در این حال، تلقی اسباب‌بازی دستِ قدرتی بودن، آن‌چنان بیراه نیست. داستان کوتاه «اردوگاه سرخپوستانِ» همینگوی را بخوانید؛ آنی که فرزندی متولد می‌شود، مادری بیمار، آسوده می‌شود و پدری از شدت ناراحتی خودش را می‌کشد. در همان حال، شاهدِ مرگِ پدرِ فرزندی بودن، فرزندی دیگر را آگاه می‌کند؛ به مادری که ندارد و به قهرمان زنده‌ای که پدرش است. همین قدر دَوّار و پارادوکسیکال. کمی عرفانی‌تر، داستانِ نه چندان افسانه‌ای منطق الطیر عطار خودمان است. سی‌مرغ در جستجوی سیمرغ راهی سفر می‌شوند. در انتها و پس از طی طریق و چشیدن سختی‌ها و به نقلِ فیلمنامه‌نویس‌ها عبور از بحران و مرگ اول، آگاه می‌شوند «سیمرغ» خودشان هستند. و حال، سعادتشان در چیست؟ در فنا! یا همان مرگ دوم. زنده می‌شویم که بمیریم. و می‌میریم که زنده شویم. بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید! کزین خاک برآیید سماوات بگیرید!

القصه؛ برای ما که در آمدن و رفتن‌مان انتخابی نداریم، برای چگونه بودن‌مان نیز گریزی نیست جز انتخاب. زندگی داشتن یا مردگی کردن کار دشواری نیست. دشوارترین کار، انتخاب سفر رنج‌آوری‌ست که آسانی می‌آوَرَد.انتخاب زندگی‌ای که با مرگ، به اوج کمال می‌رسد که همان تولد دوباره است!

نظرات  (۲۵)

الان اسپویل کردین؟! :|
پاسخ:
گیم آف ترونزه مگه! همین قدرشونم که گفتم کسی بخونه خیلیه! :))
خیلی حس خوبی داشت این متن ولی دو خط آخرش رو درست متوجه نشدم.
پاسخ:
این سفریه که آدما معمولا انتخابش نمیکنن. غالباً روزمرگی و زندگی روتین بی دردسر رو ترجیح دادیم به انتخاب اون راه سخته که تهش کماله.
اینهمه فلسفه بافتی که چیو بگی؟ 
میخوای رک و پوست کنده و ساده شو بگم؟ :-))
پاسخ:
بذار بعد سفر عکساشو نشون بده .  
کمی گیج کننده بود
پاسخ:
دایره است دیگه. سرگیجه میاره. 
اون بند آخر(و شاید هم کل متن) من رو یاد این رباعی خیام می‌اندازه که میگه:

از آمدن و رفتن ما سودی کو؟
وز تار وجود عمر ما پودی کو؟

در چنبر چرخ جان چندین پاکان
می‌سوزد و خاک می‌شود! دودی کو؟
پاسخ:
و این: ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز
از روی حقیقتی، نه از روی مجاز
یک چند در این بساط بازی کردیم
رفتیم به صندوق عدم، یک یک باز
مجبوریم که مختار باشیم. اختیار خوب بود اگه می‌شد ازش انصراف داد:|
پاسخ:
اونوقت دیگه بازی شکل نمی‌گرفت :)
۰۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۲۷ واقعیت سوسک زده
:/
سلام علیکم 
مطمئنید این پستی که باید پس از این دوران غیبت می نوشتید ؟!
من منتظر یک پست شاد و شنگول بودم خب :/
یعنی چی  :/
پاسخ:
علیکم السلام 
:)) پست به این شادی و شنگولی. چشه! 
گرچه نمی‌تونم انکار کنم که جذابیت‌های عجیب و ویژهٔ خودش رو داره... قدرت خاصیه واقعا.
پاسخ:
اوهوم
۰۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۵۵ ام اسی خوشبخت
مگه مرگ ترس داره؟ به نظرم هر جا بریم بهتر از اینجاست و پیش هر کی بریم از آدمها مهربان تره!
پاسخ:
چه نا امید! 
اون وقت برای این چجوری بودنه واقعا ما مختاریم؟ راستش فکر میکنم زندگی دایره‌ای از جبرهای به هم پیوسته است که این وسط ما مثلا بین دوتا_سه‌تا راه حق انتخاب داریم، ته هر راهی هم که انگار مشخص شده که قراره چی بشه ما فقط می‌تونیم یه سری تغییرات بدیم !
باخت اصلی با اونهاییه که هم سفر رنج‌آوری رو میگذرونن و هم به راحتی نمی‌رسن یه چیزی مصداق خسر الدنیا و الاخره!

+ یادمه سال اول_دوم دبیرستان یکی از دبیرهام کتاب جبر و اختیار علامه جعفری رو بهم داد که بخونم، اونقدر متنش برام سنگین بود که همون ۲۰ صفحه‌ی اول ولش کردم، الان با خوندن این متن یاد اون افتادم، ۴_۵ بار پست رو خوندم تا بالاخره یه چیزهایی متوجه شدم :)
پاسخ:
فکر میکنم توی حالت عادی، از مختار بودن خیلی فاصله داریم. یعنی مادامی که حرکت و کنشی(به معنای واقعی کلمه نه راه رفتن معمولی) از ما سر نزنه حتی به مرحله اختیار داشتنم نمی‌رسیم.

اوه زیادی تحویل گرفتید! :))
من همیشه به سخت‌خوان بودن کتابهای فلسفی خودمون معترض بودم. ولی بعد فهمیدم وقتی خود مسئله پیچیدگی داره، ساده نوشتنش اون رو فقط نازل و کم ارزش میکنه. بعضی چیزا هم برای درک بهتر، حتما باید زیست بشن. 
۰۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۳۰ واقعیت سوسک زده
چشه ؟!
شبیه ادم های رکب خورده است :|
پاسخ:
ما بیدی نیستیم که با این بادا بلرزیم. چه شاد باشیم چه غمگین مسیر ادامه داره. :))
بازم باید بگم اینا دلایل و توجیهات خوبی برای پیچش‌ها نیست:))

و کی میدونه اون راه سخت که تهش آسونیه و کمال، دقیقا کدوم راهه؟ کل زندگی رو باید بگردی راه رو پیدا کنی! وقتی برای طی کردنش نمی‌مونه!
پاسخ:
مسائل درون سازمانی رو اینجا داخل نکنید :))

شما حرکت کن! اگه قرار بود مقصد روشن باشه که همه رسیده بودن الان!
۰۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۴۵ ام اسی خوشبخت
ناامید از چی؟
من همون قدر که از حرف زدن با گل و گیاه لذت میبرم و از مصاحبت با یه دوست خوشحال میشم, همون انداره هم میدونم جنگ هست و بدبختی. گذرگاهه, ازش انتظار خاصی ندارم اما وقتی میدونم روزانه میلیون ها آدم رنج میکشن, نمیتونم بگم خیلی جای قشنگیه. هم خوب داره, هم بد.
پاسخ:
حالا بهتر شد. :)
۰۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۵۸ واقعیت سوسک زده
به توضیحات بیشتری احتیاج دارم :|
پاسخ:
منم به دعای بیشتر :)
۰۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۰۰ ام اسی خوشبخت
خب اینکه از مصاحبت با یه دوست یا ارتباط با طبیعت لذت میبریم که یه چیز بدیهی هست, توضیح نمیخواست, فکر کردید فقط شما و دکتر میم از بودن تو طبیعت لذت میبرید؟ :))
پاسخ:
کی گفته من و دکتر از بودن توی طبیعت لذت می‌بریم؟ نه واقعا کی گفته! نگاه نکنید به این خاطرات مکتوب. ما از فنا رفتن در هر سفری به فنای دیگه‌ای می‌رسیم در سفر بعدی :))
۰۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۰۸ ام اسی خوشبخت
لذت بردن از طبیعت منافاتی با فنا رفتن نداره, ما سالهاست میریم :))
پاسخ:
ایشالا مدام بروید
نه اون نظریه هایی که میگه بعد مرگ دوباره زنده میشید
نه اونی که میگه بعد مرگ همه چیز تموم میشه
نه اونی که میگه زندگی ابدی بعد از مرگ داریم

هیچکدوم کامل و جامع قانعم نمیکنه

ترجیح میدم واقعیت ها رو بفهمم
فکر میکنم اون زمان ناملایمتی ها کمتر ناراحتم کنم
و خوش بختی ها کمتر از خود بی خودم کنه

فکر کنم اون وقت بتونم اونجوری که دلم میخواد شاد باشم
یه شادی اروم و مداوم
پاسخ:
واقعیت‌ها رو فهمیدی به ما هم بگو
حالا جالبش اینجاست همونطور که اومدن و رفتن به اختیار ما نیست چگونه زندگی کردنمون هم یه بخشش جبره و اختیاری توش نیست
پاسخ:
آره نه کاملا ول میکنه نه کاملا آزاد میذاره.
بعضی وقتا با حرف بعضی بچه‌ها یه هفته یا حتی یه عمر تو فکر می‌رم. بعد به بعضیا می‌گم بچه بودی گفتی این، و من فلان درس رو از دو-سه سالگی تو یاد گرفتم.
پاسخ:
ذهن خیال پردازشون خیلی قدرتمنده
قشنگ معلومه خواهرتون خواهر طلبه است:دی
ولی واقعا بازی زیادی سختیه. واقعا چرا باید بدون اختیار وارد دنیا شد و خیلی چیزهایی که خدا خودش به عنوان نعمت و رحمت بهش اشاره کرده رو به آدم نده. مثل سلامتی ؟ چرا به خاطر آزمایش پدرمادرها یا به خاطر خطاهاشون یه بچه ی معصوم بی اختیار به دنیا بیاد و عذاب بکشه به خاطر بیماری؟ بعد حتی پول هم نداشته باشند تا کمی دردش رو تسکین بدند؟ یا تغذیه ی در ست بهش بدن؟ 
از وقتی مادر شدم نگاهم به همه چیز مادرانه شده و هیچ چیز به اندازه ی غصه و بیماری بچه ها اذیتم نمیکنه 
پاسخ:
نمیدونم واقعا. 
خداشما رو برای فرزندتون و فرزندتون رو برای شما حفظ کنه. در صحت و سلامت کامل. 
ترسیدن در زندگی به معنای باخت کامله
۱۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۳۷ مهدی صالح پور
چه خوب بود این پست.
.
من به این مفهوم بعد از دیدن سریال وست ورلد رسیدم. تعبیرِ خلقِ آدم‌ها و بازی با اونها. البته که سریال حداقل در ظاهر اینقدر عرفانی به ماجرا نگاه نمیکنه اما در باطن همینقدر عرفانی‌ه ماجراش.
پاسخ:
آره منم چندتایی از فیلم و سریالایی که دیدم تهش همین بوده. نمی‌دونم نویسنده هاشون می‌دونن و بخاطر حفظ ساحت سکولاریسم نمیخوان تابلو کنن یا نمی‌دونن و خود بخود بخاطر زیستشون به اینجا رسیدن. 
مرسی عالی بود
پاسخ:
خواهش میکنم
۲۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۲:۰۸ دخـترکــِ بی نام :))
نقاش این نقاشی کیه ؟ 
پاسخ:
نمیدونم‌
۲۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۱:۳۷ آشنای بی نشان
خیلی فلسفی بود پست:))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">