تنهایی پرهیاهو
سه شنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۶:۱۸ ب.ظ
هنوز قهوهی من نیومده رو میز، گوشیش رو میگیره بالا و چیلیک! بعد دوسه تا سلفی از زوایای
گوناگون. صورتم رو با دستم شطرنجی میکنم. بهش میگم تو منوی اینا باید سفارش مخصوص
اینستاگرامم باشه، فکر کنم به صرفهتر از خوردنیاشون باشه! میخنده، میگه تو چرا هیچ عکسی
نمیذاری. میگم اونجا فعالیتی ندارم. میگه اونجا خیلی خوبه، وبلاگ دیگه کهنه شده.
میگم «الان وقت وبلاگنویسی و وبلاگخوندنه. واقعی مینویسی، واقعی خونده میشی، واقعی
مینویسن، واقعی میخونی...اونجا باید عکسای رنگی رنگی از قهوه و پاستای سبزیجات بذاری،
بالاش حتما لوکیشنِ بالاشهر تهرون باشه، زیرشم با یه شعر نو اعلام کنی چقدر شاد و روشنفکری!
هرچی تعداد قلبهای قرمزت بیشتر باشه بیشتر برندهای! غیر اینه؟» گوشیش رو میذاره رو میز و
میگه اسپرسوتو بخور سرد شد!

۹۴/۱۲/۱۸
خو بذارین عکس بگیرن چی میشه
اصن باید پوستر کنن بزنن به در و دیوار شهر :|