عقبماندگی
اونموقع که علاقه به فیلم و سینما باعث شد پاتوقم بشه فرهنگ و آزادی و مغازههای خاصی که دیویدی فیلمای خارجی روز رو داشتن،این کارا از نظر اطرافیانم قرتیبازی بود.حتی خودمم نیمنگاهی به قرتی بودن دنیای سینما داشتم. همچین بیراهم نبود،اما همه چیزِ قصه هم این نبود و نیست!
حالا که تونستم ایدههای ذهنیم رو تبدیل به نمایش بصری کنم،با شوق و ذوق ادیت کنم و تیتراژ بسازم و موسیقی براش انتخاب کنم...میبینم و حس میکنم که دیر شده! کسی از دیدن کارهام لذتی نمیبره. چرا؟ چون ایدههای سرم برای دورهایه که یه نوجوان بودم! اونموقع که فیلم،قرتیبازی بود. اونموقعی که گرایش به هنر، قبح ذاتی داشت نه حتی عرضی! اونموقع که معلم پیر و دلسوز میگفت بچهها دنبال هنر نرید که توش پول نیست...که بیراهم نمیگفت؛ ولی به این فکر نمیکرد که صدتا دویستتا ایده، در حال تولد،منجمد شدند!
و زمانی یخشون باز شد که فصل خریداریشون گذشت!
دارم تجربهی خودمُ روی خواهرکم پیاده میکنم. میذارم ایدههاش رو مطرح کنه. میذارم اجراشون کنه. توی پرش نمیزنم. بهش نمیگم قرتیبازیه... خواهرکم میتونه "من" باشه. یه من فعال و سر زنده،که ایدههاش رو به موقع، تبدیل به کار میکنه.