سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

طبقه بندی موضوعی

چهارشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۴۳ ب.ظ

۶

روزهای زندگی

چهارشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۴۳ ب.ظ

پدر و مادر، به سبک سنتی‌ها بچه آوردند. یک دخترِ ته‌تغاری با ده پانزده سال اختلاف سنی نسبت به برادرهایش. سال‌های اول، متوجه مسئله نبودم و البته خیلی خوشحال بودم که خواهردار شدم. کم کم حس‌ کردم این اختلاف‌ سنی زیاد، محل بحث* قرار می‌گیرد. برادر بزرگ،گاهی اوقات، اعتراض می‌کرد...البته نه خیلی جدی! نکته‌ی انکار ناپذیر،تفاوتی‌ست که فاطمه، توی زندگی ما به وجود آورده؛ اوضاع خانوادگی ما قبل و بعد تولدش اصلا قابل مقایسه نیست! تعبیر آن‌موقع‌هایم این بود که به زندگی‌مان "رنگ" پاشید! روزمرگی‌های پدر و مادرِ غرق کار و برادران غرقِ تحصیل را تبدیل به ایام نو و حال نو کرد. اما شکافِ سنی هم دردسرهای خودش را داشت. چیزی نمانده بود خواهرک که برعکس من،ذاتی برونگرا و فعال دارد،تبدیل به کودکی گوشه‌گیر و تنها شود. برادرهایی که صبح تا شب، خانه نیستند. اگر هم باشند، هر قدر مهربان! هر قدر به فکر! نمی‌توانند وقت‌شان را برای بازی با عروسک‌ها و اشیاء صورتی صرف کنند. نبودِ هم‌بازی و هم‌سن در فامیل هم مزید بر علت شده بود تا خواهرک،چیزی را که ما در کودکی تجربه کرده بودیم،لمس نکند. کودکی‌های ما مخصوصا در مهمانی‌ها یک دقیقه‌ هم خلوتی و تنهایی نداشت. می‌توانستی از هر رده‌ی سنی‌ برای خودت هم‌بازی انتخاب کنی. با هرکدام دوست داشتی قهر کنی و با دیگری آشتی. 

بعد...روزهایی را می‌دیدم که خواهرک در اتاقش، با اسباب‌بازی‌ها و کتاب‌ها،قصه و شخصیت می‌سازد و ساعت‌ها با آن‌ها بازی می‌کند. دیگر هیچ توقعی از من و ما نداشت. جای هیچ کس خالی نبود! خیالش جای خالی‌ها را پر کرده بود. خوشحال بودم! هوش او، و ذات فعال او هم او را زنده نگه داشته بود هم نگذاشته بود آرام و منزوی و بی‌صدا شود. این را امتیاز انسان می‌دیدم که خودش را با هرشرایطی وفق می‌دهد.

بعد... روزهای جدیدی آمدند...بعد از آن خلاء بزرگ تولد. بچه‌های تازه‌ آمدند. دختر و پسر. در یک مهمانی، اگر مبایل و تلویزیون و

دکوراسیون مدرن را نمی‌دیدم، بی‌درنگ حس می‌کردم زمان خودمان احیاء شده است. یک جمع شلوغ و پر سروصدا.بچه‌هایی که جیغ‌کشان و خنده‌کنان از سویی به سویی دیگر می‌رفتند! ورق برگشته بود. 

یادم است شب همان روز،خواهرک همه‌ی اتفاق‌های آن مهمانی پر بچه را تعریف می‌کرد. اتفاق‌ها عادی بودند. اما همگی برای خواهرکم تازگی داشتند. و او با هیجان و شور تعریف می‌کرد. همه چیز، برایش تازگی داشت!

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------

*اصطلاحی حوزوی،در مواقعی که یک موضوع، دچار اشکال،تناقض یا تعارض می‌شود و باید با بحث و سوال و جواب و راه حل برطرف شود

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۰۹

نظرات  (۶)

انگار داری منو تعریف میکنی. با 12 و 14 سال اختلاف سنی با برادرها و بدنیا اومدن به عنوان کسی که در اصل ناخواسته بدنیا اومد.
البته اون اخرش چندان به من شبیه نیست. من تنهایی، یا یه جمع کوچیک تر و وقت گذروندن با دخترخاله هایی که حدود یه دهه ازم بزرگترن رو ترجیح دادم.
پاسخ:
خلاف قواعد طبیعت نیست. ولی ما بهش نیاز داریم! خودم با همه‌ی اون شلوغی‌ها،خیلی زودتر از موقع،بزرگ شدم.
خب من همیشه دوست داشتم یه خواهر دقیقا با همین تفاوت سنی داشته باشم و حتی یه موقعی اصرار پشت اصرار به پدر و مادرم که بریم از بهزیستی یه دختر بیاریم. و حالا که پست شما رو خوندم می بینم درسته وجود و حضورش برای من شیرین بود ولی احتمالا برای اون طفل معصوم شرایط سختی پیش می اومد...
پاسخ:
منم اصلا چیز دیگه‌ای می‌خواستم بنویسم این شد! :/
منم بچه بودم همش با خودم حرف میزدم!! اصن یه مدتی بقیه فک میکردن مشکلی چیزی دارم غافل از اینکه من کلی دوست مجازی داشتم از همون بچگی که 24 ساعته در حال صحبت باهاشون بودم! در تنهایی البته !

بعد اصرار داشتم بلند هم حرف بزنم! مامانم میگه تو دستشویی هم صدات میومد داری حرف میزنی با یکی!! :))))))))))

ینی رسما خل بودم بنده! :|
پاسخ:
:))) اینا نشونه سلامتی ذهن آدمه. ما فکر میکنیم بچه مشکل داره! 
۱۱ تیر ۹۵ ، ۰۳:۰۰ هولدن کالفیلد
چقدر ملموس و زنده نوشته بودی!
پاسخ:
اگه این باشه، اعجاز تصویره! والا تخیل که ندارم شکر خدا!
۱۳ تیر ۹۵ ، ۱۱:۳۲ سرباز جامانده
دیگ 15 سال اختلاف یکم زیاده. من با برادرام 9 و10 سال اختلاف سنی دارم و خب کل بچگی من با برادر کوچکترم گذشت
خیلی خوب میتونم اون لحظه ی شخصیت سازی و ادم های خیالی و حتی ادم های واقعی ای که وجودشون خیالی هستن فاطمه  رو درک کنم. من اسم تموم دوست های خیالی ام رو یادمه..


اکثر ما ها. منظورم ما دختر ها در این جور موقعیت ها. خودمون رو با محیط وقف میدیم و ازقوه ی تخیلمون استفاده میکنیم. برای زنده موندن و حتی زندگی کردن.

پاسخ:
انیمیشن inside out : بیگ بنگ! بیگ بنگ!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">