اولین دستمزد
وقتی دبستانی بودم انیمیشن دیجیمون که از تلویزیون پخش میشد پرطرفدار بود. یکی از سازمانیافتهترین برنامههایی که نمیدانم از کجا برای نسل ما اجرایی شد و خدا میداند چقدر پول توی جیب چه کسانی رفت! تبش به اندازهای داغ بود که هرکدام از بچههای کلاس، یکی از کاراکترها را برای خودش برداشته بود و میگفت "من اونم!" خیلی عادی بود که یکهو وسط حیاط ،یکی نعره میزد:"گریمون تبدیل میشه به:گریمون آهنی!"بیشتر از این دیوانهبازیها،جمع کردن کارتهای دیجیمون از بستههای شانسی،بچهها را مشغول میکرد. کسی که کاراکتر خودش گیرش میآمد خوشبختترین آدم مدرسه بود! اما سهم من در این ماجرا،متفاوت رقم خورد. یک بار از سر بیکاری،یکی از کارتها را که کمی از کارت ویزیت بزرگتر بود برداشتم و گذاشتم کنار دفتر نقاشیام. مدادرنگیهایم را تراشیدم و طرح زدم و کشیدم. خطها کمی کج بودند اما از نتیجه پایانی راضی بودم. نقاشی را به هرکسی نشان میدادم فقط میپرسید خودت کشیدی؟ دفترم را بردم مدرسه. تنها کسی که باور کرد نقاشی را خودم کشیدم دوست صمیمیام بود. گرچه به طرز عجیبی برایم مهم نبود دیگران باور نکنند؛ اما دست بکار شدم و کارتهای دیگر را هم کشیدم. هر طرح،از قبلی دقیقتر و قشنگتر میشد. تا اینکه یک بار در زنگ نقاشی،رقابتی بین من و معلم نقاشیمان،برای کشیدن پرطرفدارترین کاراکتر کلاس: "آنگمون" برگزار شد. کاراکتری که بال داشت و شبیه فرشتهها بود. طرح من با اکثریت آراء بهتر از آقای معلم شد.بعد از آن،قصه تغییر کرد و رتبهی محبوبیتم بالا رفت. اولین دستمزدم را همان موقع گرفتم. یکی از بچهمایهدارهای کلاس که کاراکترش را هم خیلی دوست داشت پانصد تومان گذاشت روی میزم و گفت دیجیمونم را بکش! و باقی هم دویستی و صدی و هرچه داشتند از جیب درآوردند تا عقب نمانند! میمِعزیز جریان را فهمید و گفت یا نکش یا پول نگیر و من تا به خودم بیایم و علتش را بفهمم تب دیجیمون به سردی رفته بود. این بود انشای من.
(یکی از بزرگترین حسرتهام اینه که در جریان جابجاییها و خونهتکونیها اون دفتر نقاشی گم شده)
این شکلکها رو که خواهرکوچیکه درست کرده روی میزش دیدم و یاد این قضایا افتادم.