انتخاب
توی پناهگاه، املت میزدیم که به دکتر گفتم هر صبح جمعه یا پنجشنبهای که ساعت میذارم و موقع بیدار شدن یادم میافته برای کوه انقدر زود کوکش کردم؛ یه حس پشیمونی میاد سراغم و هی میگه که چی؟ تخت خواب نرم و گرم و پتوی شیرین و ول کنی توی این سرما بری بالای کوه؟ دیوونهای؟
اما از همون لحظهای که پام میرسه به اولین شیب،وقتی که دیگه هیچ حس خوابی وجود نداره؛ خوشحال میشم که پشیمونیه توی تخت نگهم نداشت. بماند که بعضی وقتا زورش غالب میشه و نگهم میداره به صرف یه خواب عمیق و لذتبخش. پیامک قانعکنندهای هم که باید کسی که باهاش قرار دارم رو بپیچونه به کنار! اما فاصلهی لذت اون خوابیدن، با لذتی که با تن عرقکرده روی قلّه لم دادی و زمین رو ازون بالا دید میزنی و چایی و بیسکویت میخوری خیلی خیلی زیاده! مثل تفاوت حس رخوت و حس رشد.
بگذریم...
همهی کوهنوردها و اهل سفرها و طبیعتگردها،یه دکترمیم لازم دارن که تحت هرشرایطی دستش روی شاتر دوربین باشه: