سه شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۶ ق.ظ
سه شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۶ ق.ظ
«روز خوش سربازی با همکار جدید»
یه جمله نسبتا طلایی هست که به میمِ عزیز زیاد گفتمش. «اونقدری که بچه برام مهمه، زن برام مهم نیست» یا یه کم عربستانیتر: «زن خوبه برای بچه». تا خانما مثلِ میمِ عزیز بلاکم نکردن از شوخی بگذریم...عارضم به خدمتتون که حقیر، علاقهی وافر و حتی وافلی به بچههای کوچیک دارم. غریبه و آشنا هم نداره، اگه فرصت بده رفیق میشم با همه بچههای کوچیکِ دنیا. حتی از الان تصور میکنم که هرشب با چه کیفیتی با پسرم کشتی میگیرم و با دخترم عروسکبازی میکنم. مگه اینکه اونموقع همه چیز مجازی شده باشه که کلا پدر و مادر نقش خاصی توی زندگی بچهها نداشته باشن. که هیچ بعیدم نیست!
امروز یه همکار جدید اومد توی دفترمون که شیرینزبونیش خستگی کار رو از تنم رُبایش کرد! هم اسم خودم بود و مثل خودم شیرین زبون! D:
ازینکه برای تکتک سوالپیچها و حرفام، جوابای مخصوص خودشو داشت کیف میکردم. ازش پرسیدم "چندسالته؟" گفت "سیس!" "چند؟" ، "سیس!" پرسیدم "من چندسالمه؟" گفت "هست به نظر میرسه" بعدِ خندهی فراوان پرسیدم "استقلال چندتا گل خورد" گفت "همون آبیه که کچله؟" بعدِ قهقهه زدنم گفت "سیس تا!"
بعد باهم نقاشی کشیدیم روی تابلویی که برنامهی کاری من بود مثلا! بعد پاستیل خوردیم. بعد سلفی گرفتیم. بعد که ساعت کاری پر بارم با این همکار جدید تموم شد و خواستم برم وایساد جلو در دفتر، گفت نمیذارم بری! این شد که نیمساعت اضافه نشستم تا ایشون به شرط اینکه بعدا برم خونهشون رضایت بده تا برم خونه مون.
توضیح اضافه: پدرش روحانیه،توی دفتر با رئیس جلسه کاری داشتن. منم با ایشون جلسه گرفتم.
پاسخ:
انقدر بلند خندیدم که رئیس از اتاقش گفت هیس چه خبره! :))
پاسخ:
لا ریب فیه! فیلمش هم موجوده ها آقاگل دیگه ملاحظه نت شما رو کردم نذاشتم.
پاسخ:
:)) دیشب گذاشتم. بعد شک کردم به خاطر گذاشتن عکس بچه،بعد شک برطرف شد دوباره گذاشتم.
پاسخ:
نه حق با دوست شما نیست :))
پاسخ:
به چه درد میخوره؟ بگو ما هم انگیزه پیدا کنیم!
پاسخ:
سانسور نکردم که! اینجوری بهتر نشون داده میشد خوشحالیم. بچه خودش بالذات قرمزته بود من نقشی ایفاء نکردم جز جهت دهی به سمت عدد 6 :))
+کافیه خودتو بذاری جای اونا.
پاسخ:
واقعا! مرگ بر عربستان! :| :))
پاسخ:
مبارک باشه بسلامتی :))
پاسخ:
خانم آینده با توجه به واقعیات جامعه خواهد گفت: آرزو بر جوانان عیب نیست!
واللا خانمای ایرانی از فتح قلعه های انحصاری آقایون فقط یه استادیوم رفتنشون مونده بود که اونم بحمدالله بهش رسیدن :))
حالا هرقدرم خودآگاه و ناخودآگاه ما ازین صوبتا کنه واقعیت که تغییر نمیکنه!
پاسخ:
خدا بیامرزه همه اونایی که استقلال رو قهرمان آسیا کردن! اگه زنده بودن سر این بازی آخر، دق مرگ میشدن! :))
پرورشگاهم رفتم. ولی خب بچه بدون مادر نمیشه! میشه؟
پاسخ:
ایشون دیگه ترکونده ضد زنی رو! :|
پاسخ:
در راستای قطعنامه های حقوق بشری عرض کردم!
پاسخ:
پس منم میتونم دیگه. هیچ حرف و حدیثی هم نیست :))
پاسخ:
به به! البته تو مدرسه یه خورده تخس میشن ولی بازم شیرینن. خوش بحال شما.
پاسخ:
باشه ولی از کلت خودتون مایه بذارین! :))
فشار بالای من نیست،فشار بالای پرسپولیسی بودنه D:
احسنت! البته آژانس یه بار دیدنش کافی نیستا!
قالبم دنبال تعویضش بودم ولی هنوز گزینه مناسب پیدا نکردم.
پاسخ:
حتی متمایل به اعراب بادیهنشین! :))
ما که بخیل نیستیم. قال حاجمهدی: دوستی کنید با بچهها قبل آنکه دیگران با آنها دوستی کنند D:
پاسخ:
حالا غیر ازینکه با یه پستی که یک ربع رو توضیح داده بود،قضاوت کردید...
به برادرتون بگید امریه بشه خب! ما از مادهی فراقانونی استفاده نکردیم. همونیه که برای همه هست.
پاسخ:
اصن از وقتی یادم میاد من هست به نظر میرسیدم :))
هیچی آقا. محل رو ترک بفرمایید D:
پاسخ:
واللا اینجا مال همهست. غیرحاجآقاهاش بیشترن.
پاسخ:
:/ آقاگل این کلتتو از دست بچهها دور نگهدار.
این وسترنبازیهاش همون موقع باعث شد فیلم توقیفم بشه. همین نقدا رو هم بهش وارد میکردن. خصوصا خود جبههایا.
عباس؟؟ :) من؟؟ :))) نزدیکترین شباهتمون اینه که اون خیلی مظلومتر از منه :))
چه قالبای خوبین! ممنون! ببینیم چی میشه.
پاسخ:
"بچهها" نه بچهی کوچیک! ظاهرا کلت دست خیلیهاست! :))
هووم. مذاکره که قاعدهی مرسوم گروگانگیریه. وقتی بفهمن گروگانگیر زرنگتر ازین حرفاس. حالا این وسط،طرف پلیس آشنا هم درومد،میخواست قضیه رو بیدردسر حل کنه. فرماندش رو هم میشناخت برای همین باهاش زیاد راه اومد. اومدن پسره و زن عباس هم نقشهی پلیس بود برای فشار وارد کردن به کاظم.
:)) نمیدونم! کچل بشم شاید شبیهش بشم. D:
پاسخ:
سلام
احسنت! الان اگه یه دونه از آقایون گارد گرفت به این نیت شما.
خیلی ممنون! :)
خب همین که طولانیه و کشش نداره نشون میده خوب نیست دیگه!
پاسخ:
با ماشالله شد 4 تا که! دخترم میخوام. پسرخالی خالی مزه نمیده.
پاسخ:
سلام
قطعا همینطوره! اینکه اصلا به یادآوری نیاز نداره! :))
پاسخ:
اصل فشار روی عباس بود دیگه. فشار روی عباس میشه فشار روی کاظم. کی به نِرگِس خبر داد بیِد اینجا؟؟؟
قبول! :))
پاسخ:
حاجی این زنا ره ول کن برن!
پاسخ:
:|
لازم شد با آقای محسن یه صحبت جدی داشته باشم.