سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

طبقه بندی موضوعی

جمعه, ۸ تیر ۱۳۹۷، ۰۲:۵۲ ب.ظ

بازخوانی یک نامه

جمعه, ۸ تیر ۱۳۹۷، ۰۲:۵۲ ب.ظ

خب من هر از گاهی نوشته های وبلاگت را می‌خوانم. هر از گاه، ولی با دقت. مثل تقریبا همۀ نوشته‌هایی که می‌خوانم. بَنام، همیشه بر این بوده یا نوشته‌ای را نخوانم و ریجکتش کنم یا بخوانم و با روحش، اگر داشته باشد، ملامسه ای برقرار کنم.( همان تاچ کردن).

حالا که داری بیشتر به نوشتن و پُست گذاشتن می‌پردازی، چندتا مطلب به ذهنم می‌آید که احتمالا هم برایت جذاب است هم مفید.(خب من اعتماد به نفسم زیاد است.)
یکم: بیا فرض کنیم تو نوشته‌هایت وبلاگی نیستند. فرض کنیم اول مطلبی به ذهنت می‌آید و بعد، مجبوری به فراخور فهم و سلیقه مخاطب‌هات آن را رقیق یا غلیظ کنی. منظورم این است که چگونگی ارائۀ مطلب، مرحله ای است پس از درخشش مطلب در دل یا ذهن نویسنده. (همان مرحله جیرینگ)
الان حرفم به طور مشخص، ناظر است به همان مطلب اولیه، همان مِین آیدیا. خب، به نظرم آن مطلب اولیه خودش بایدها و نبایدهایی دارد. من می‌گویم هر متن، بخشی از ماست که به مرحله ارائه رسیده است. باید و باید متن ها، تویشان یک «کشف» اتفاق بیوفتد.
دوم: درباره «کشف»
این کلمه نباید تو را به زحمت بیاندازد. منظورم از کشف، اتفاقی شبیه شهود یا اینها نیست. منظورم از کشف، این است که متنی که می نویسیم باید به خواننده فرصتی بدهد تا چیزی که به این راحتی‌ها در زندگی خودش در حالت عادی، نمی تواند بفهمد را توی نوشته ما بخواند.
بگذار چندتا مثال بزنم: از همین تدوین شروع می‌کنم که این روزها مشغولش شده‌ای. بعد هم می‌روم سراغ عکاسی. اگر حال داشتم هم می‌روم سراغ فیلم...
اما تدوین:
تدوین، کاری با راش‌ها می‌کند که(راش یعنی برداشت های اولیه) از یک سری تصویرهای متحرک، ما نتیجه هایی بگیریم که در حالت عادی نمی‌توانستیم بگیریم؛ مثلا فکر کن که تصویری از یک جنگل سبز داریم. بعد دیزالوی می‌خورد به (دیزالو در هم محو شدن دو نما در فیلم را می گویند.) همان جنگل که زرد شده. این یعنی یک امکان. یعنی با دیزالو می‌فهمیم که این جنگل به تدریج زرد شد، نه یکهو. نه به شکل کاتcut
این امکانی است که تدوین به راش های ساده می‌دهد و آن ها را معنا دار می‌کند.
معنا: تغییر فصل
عکاسی هم همین است.
امشب با علی رفته بودم کافه و کلی درباره استانداردهای عکاسی گپ زدم. عکس خوب عکسی است که شاتی به آدم بدهد که (شات یعنی همان نما) آدم هیچ وقت در حالت عادی آن را نمی‌بیند. یعنی یک آدم عادی در شرایط عادی. با این متر، خود به خود هر چیزی فرصت ارائه ندارند. نه فرصت، نه جرئت.
کشف، نقطه مشترک همه هنرهاست. توی خطاطی و موسیقی و رقص(مخصوصا باله) هم همین ها هست.
به نظرم هنرهای متن محور یعنی ادبیات، فرصت بیشتر و بهتری برای کشف دارند. اصلا برای همین هم هست که خدا از متن برای معجزه استفاده کرد.
من چون امسالم را به قرآن اختصاص داده ام( چه ادعای بزرگی!) واقعا خیلی به این فکر کرده ام. داستان ها روایت ها نوشته های ادبی و مخصوصا نوشته های وبلاگی، فقط موقعی می توانند کاری کنند که تویشان کشف باشد.
سوم: ارائه
توی ارائه همه آزادند. آزادی در ارائه بود که توی شعر، نیما و سهراب و شاملو درست کرد. بعضی کشف‌های سهراب را به نظرم حتا جناب خواجه رحمه الله علیه هم نداشته. آزادی در ارائه است که کشف های نویسنده یا شاعر را تزیین می کند و  تازه این مرحله است که ما می‌توانیم بگوییم. باید متن‌مان را به فراخور حال مخاطب بنویسیم. به فراخور حال مخاطب نوشتن، هرگز هرگز هرگز به این معنا نیست که ما ایده اولیه‌مان که باید حاوی یک کشف تازه باشد را رقیق یا ویرایش کنیم. این است که ساده نویسی خودش یک هنر است. احتمالا شنیده ای که مرتب می گویند شهید مطهری رحمه الله علیه این را داشت. منظورشان این است.
چهارم: متن‌های خارج از چارچوب
من اصل نوشتن را نشانه خوبی می‌دانم. آدم با نوشتن تکثیر می‌شود. چندبار می‌شود.
پس از این نظر، برگ برنده دست تو  قرار گرفته. اصلا کشف، زمانی اتفاق می‌افتد که ما زیستِ متنی داشته باشیم. تاکید می‌کنم زیست متنی. زندگی‌ای که درونش با متن‌ها سرِکار داشته باشیم. این هم برگ برنده دوم.
می‌ماند دو تا آس دیگر که به نظرم در دست نداری‌شان.
اندیشه و اندیشیدن...
این خودش خیلی مبسوط است ( مبسوط یا بسیط؟) ما باید از مرحله نوشتن عبور کنیم. برای این، باید خیلی بنویسیم. احتمالا بعد از این مرحله است که اتفاق‌های تازه شروع می‌کنند به افتادن. اندیشه ها نصیب هر کس نمی‌شوند. برای اینکه بتوانیم اندیشه‌های خاص و ناب را تور کنیم باید خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی فکر کنیم. مدام فکر کردن، آس چهارم است. یعنی اندیشیدن.
خانم مرشدزاده، گروهی راه انداخته به نام اقلیت. شبی که من را اضافه کرد با احمد داشتیم درباره نوشتن حرف می‌زدیم.
بعد من به احمد گفتم که این خانم مرشدزاده همه چهار برگ برنده را دارد. برگ چهارمش یعنی اندیشیدن، با خیلی‌ها متفاوت است.
تفاوتش این است که روحانی می‌اندیشد. بعدش هم احمد ان قلت‌هایی آورد که من نپذیرفتم.
چون پارسال، خیلی خیلی خیلی روی نوشتن در وبلاگ بهت تاکید می‌کردم. لازم دیدم به این نوشتن‌های خوبت اهمیت بدهم و درباره‌شان تفصیلا نظر بدهم. و در ضمن، مطالب اضافه‌ای هم بازگو کنم. به هر حال، امیدوارم نویسنده خوبی از آب دربیای و چرخ نیلوفری را به زیر بیاری!
شب خوبی رو در پیش داشته باشی!
.
این نامه رو برای تو نوشته بودم قبلا. الان توی درفت‌های ایمیلم دیدمش.
امیدارم برات ارسالش کرده بوده باشم. لذت بردم از بازخوانیش. و شمع یاد تو و دوران گذشته برام روشن شد. دلت خوش!
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پ.ن:
توی زندگیتون از این دوست‌ها پیدا کنید که براتون از این نامه‌ها بفرستن. البته این مودبانه‌ترین و متواضعانه‌ترین نامه‌ای بوده که ازش دریافت کردم که موجب اعتراضمم شد.
. «دوستی‌ها و روابطی» که توی شبانه روز، حداقل ساعتی رو به سر و کله زدن باهم و بحث کردن و فکر بزرگتر شدن و جلوتر از دیروز بودن اختصاص ندن، پوستی‌ان نه دوستی. 
. از تاریخ این نامه‌ که خیلی دیر برام ارسال کرد(برای همین هیچ بخش حرفاش برای من تازگی نداشت) سه سال گذشته. روزایی که هنوز قم بودم. روزای سختی که آغازگر روزای خوش بودند.
موافقین ۹ مخالفین ۰ ۹۷/۰۴/۰۸
مهدی

دوست

نامه

نظرات  (۲۵)

۰۸ تیر ۹۷ ، ۱۵:۲۶ خورشید ‌‌‌
چه‌قدر عالی بود صحبت‌هاشون.
پاسخ:
نه بابا تاریخ انقضاش گذشته :)) 
۰۸ تیر ۹۷ ، ۱۵:۳۸ خانم الفــــ
سلام علیکم شما هنوز مشغول تحصیل در حوزه اید؟ به عبارتی حوزوی هستید؟
پاسخ:
سلام. تحصیلی نه ولی جدا نشدم.
۰۸ تیر ۹۷ ، ۱۶:۵۹ خانم الفــــ
ان شالله موفق باشید
پاسخ:
ممنونم 

عجب نامه ای
پاسخ:
:)
چ دوست خوبی خدا نصیب ما هم بکنه.
دوستای ما که هی میگن پیچ بعدی پیچ بعدی:))




پاسخ:
تازه از منچ کاملا محو میشن تا شما قهرمانانه اول بشی!
عه://خوبه اون دست نبودی اصلا-_-
پاسخ:
:)) 
خوشبختانه دوست اینطوری داریم
متاسفانه فقط یک دوست اینطوری داریم
بدبختانه زبان تیزی دارم
پاسخ:
زبان نیز فرق می‌کنه با زبان نقاد. 
۰۹ تیر ۹۷ ، ۰۹:۲۰ آقای مُرَّدَد
سلام چقدر چسبید
پاسخ:
سلام به آقای مذبذب! 
۰۹ تیر ۹۷ ، ۱۲:۱۸ פـریـر بانو
خدا از این دوست‌های نامه‌نویی نصیب کنه. :))
دم و باز دمش گرم...

خوندن نوشته‌های قدیمی چه مال خودت چه دیگران حال و هوای خاصی داره...
پاسخ:
البته من این دوست رو از دست دادم! 
۰۹ تیر ۹۷ ، ۱۲:۵۰ פـریـر بانو
پس حالا ازش یه نامه مونده و یه افسوس...
من هم نامه‌ای دارم از روزهای چهارم دبستانی بودنم. و اون دوست دیگه نیست... حسش مثل ورق‌زدن آلبوم‌های قدیمیه. لبخند می‌شینه رو لبت اما بیشتر تلخه؛ لبخند تلخ... البته برای من اینطوره شاید برای شما نه. :)
پاسخ:
اون دوره دبستانیا هم خیلی خوب بودن! 
۰۹ تیر ۹۷ ، ۱۸:۳۸ سمانه (رنگی)
کاش ما هم ازین دوستا داشتیم :(
پاسخ:
بگردی پیدا میشه.
۰۹ تیر ۹۷ ، ۲۲:۳۷ پلڪــــ شیشـہ اے
ببخشید فقط اول هایش را خواندم.
امایاد نامه ای افتادم که سال پیش دانشگاهی برای دوستم نوشتم. در جواب اینکه دو سه ماه مانده به کنکور به خاطر سفارش پدر و مادرش برای از دست ندادن رتبه خوبش باهام رابطه اش را کم کم کم رررررنگ کرد. 
یک نامه نوشتم و آن قدر گریه کردم پایش که داشت برگه اش له می شد. بردم گذاشتمش توی سینک ظرف شویی و کبریت را زدم بهش. آتش شعله های بلندی داشت. نیم سوز که شد ترسیدم، آب را باز کردم روش و انداختمش. یکی دیگر از رویش نوشتم. پاکتی که برایش درست کردم پر از قلب های رنگ و وارنگ کوچکی کردم که با روان نویس های رنگی ام کشیدمشان. محتوی آن نامه من را می خنداند و گریه ام می گیرد. یک بچگی خاصی موج میزد توی نوشته هاش. توی گلایه هاش. :/ 
از همان جا به بعد من دیگر آدم قبلی نشدم. به زور به کسی زنگ میزنم و احوال پرسی میکنم. اصلا به نظرم زنگ زدن دیگر کار بیهوده ای می آید.
پاسخ:
خواهش میکنم 
حالا همون اولشم خوندید این نامه کجا اون کجا. :)) 
ما هم از این رفیقای نشسته که خون به دلمون کردن کم نداشتیم 
۱۰ تیر ۹۷ ، ۲۲:۰۴ پلڪــــ شیشـہ اے
بله بله. بنده متوجه تم نامه دوستتان شدم.
اما صرفا این خاطره برایم تداعی شد.
پاسخ:
:)

۱۱ تیر ۹۷ ، ۱۵:۵۳ واقعیت سوسک زده
کاش دوستانی هم باشند که در مورد کامنت گذاشتن و حتی تر جواب کامنت دادن هم برامون نامه بنویسن . 
با عنوان اداب کامنت :|
پاسخ:
واقعا واقعاً! 
هنوزم برای ما مفید بود نامه‌ی دوستتون. خیلی مزه داد.
پاسخ:
حسودیم شد پس! :/ 
چقد خوب نوشته |:

+حاج مَهدی به‌نظرم شما بسیار قابلیت اینکه یه مطلبی در باب روابط انسان‌ها بنویسی، داری.
دوستی‌های تمام شدنی... تمام نشدنی... باید تمام شوندندی... باید حفظ شوندندی... باید نجات یابندندی...
خیلی هم مطلب مفیدی خواهد بود.
پاسخ:
تاثیر رفاقتش با منه :)) 

جالب بود :) ولی چرا من بنویسم؟! 
((:

نمی‌دونم دقیقا به چه دلیل... فقط حس می‌کنم شما می‌تونی مفید بنویسی در این مورد.
پاسخ:
:) 
پس بررسی کنم ببینم چی در چنته دارم 
سلام :)
حال و هوای زندگی‌تون روبه‌راه ان شاءالله .
درباره دوستیها و روابطی گفتید که باعث بزرگتر شدن فکر و جلوتر رفتن از روزهای قبل بشه.
اما پیدا کردن آدمهایی که باعث این اتفاقات بشن کار سختیه. دوست شدن باهاشون از اون سخت تر. منظورم اینه که یا نیستن اطرافت آدمهای اینطوری یا اگه هستن اونقدر باهاشون فاصله داری که حتی اگه بخوای هم هیچ وقت نمیتونی باهاشون دوست بشی . مجبوری فقط از دور نگاهشون کنی.
+ امیدوارم اطرافتون همیشه  پر از رفقایی باشه که بودنشون آرامش خاطر باشه براتون نه اونایی که خون به دل میکنن .
پاسخ:
سلام 
من خودم هیچ وقت پیدا کننده خوبی نبودم و نیستم . یه کم بخت و اقبالم لازمه :)) 
ممنون و همچنین 
حس خوبه نامه توی محتواش نبود، توی این بود که مخاطب چقدر براش ارزش داشته که نشسته براش این همه فکر کرده و نوشته.
 دلم ازین دوستا خواست
پاسخ:
همینطوره!
غنیمته داشتن همچین دوست هایی.... 
بازم به قم رفت و آمد دارید؟
پاسخ:
بله دارم. جواب شما رو چطوری بدم؟ کامنتتون خیلی جالب بود :)) 
سلام حاج مهدی جان
خوبی ان شاءالله🌷
دوست خوب نعمته، از دست دادنش خسارته
موفق باشی بزرگوار
پاسخ:
سلام 
ممنونم زنده باشین
با این که قدیمی بود هم منصفانه بود هم مودبانه!
پاسخ:
قدیمی بودن باعث نشد از انصاف خارج بشه؟ :)) 
سلام.
قرار نیست شما برگردین!؟
پاسخ:
سلام . هست :) 
۱۲ مرداد ۹۷ ، ۱۰:۵۲ واقعیت سوسک زده
این حجم از نبودن خیره ان شالله ؟
پاسخ:
ان‌شاءالله :)) 
باز که شما ناپیدا شدی!
امیدوارم هرجا هستید حالتون خوب باشه و زودم برگردید (:
پاسخ:
ممنون . پیدا میشه بزودی :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">