مرشد لازم
اونجایی از مرشد و مارگریتا* که ابلیس و اعوان و انصارش در لباس شعبدهباز، روی سن ظاهر میشن شاید شاهبیت و گل زودهنگام این رمان باشه. اونا اول سر مجری رو از تن جدا میکنن در حالی که سر هنوز حرف میزنه و بدن همچنان تکون میخوره. بعد از کف و خون بالا آوردنِ تماشاچیها سر رو برمیگردونن به بدن مثل اولش. بعد از این نمایش هولناک، از سقف سالن اسکناس میریزه پایین و ملت برای برداشتن اسکناس ها از سر و کول هم بالا میرن. بعد، دستیارها انواع لباس و کفش و کلاه رو به نمایش میذارن و ملت میریزن روی سن برای پوشیدن لباسای نو و پر زرق و برق. شب هنگام، همه سرمست از تماشا و برگزاری این نمایشِ شگفت انگیزند. فردا روز که میرسه همه اسکناس ها تبدیل به کاغذ شدن. رانندههای تاکسی از ترس پولهای تقلبی هیچ مسافری رو سوار نمیکنن. و دیده میشه که زنهای خیابان ناگهان عریان شدن و مردها بدون کفش و کلاه.
--------------------
*از میخائیل بولگاکف