سفر قهرمان
سفر، در آغاز شرح جداییست. کنده شدن از زندگی قراردادی و افتادن در دنیایی ندیده و آزاد. که البته کار آسانی نیست و هرکسی ممکن است قبولش را رد کند. پس لازم است کسی یا چیزی تو را به سفر «دعوت» کند. سپس موعد «امداد غیبی» فرا میرسد اگرچه ووگلرِ سکولارِ نون به نرخ روز خور، آن را با دگراندیشی از تو گرفته باشد؛ اما تو باور داری به سلامت طی طریق میکنی چون دست غیب بالای سر داری. عبور از «نخستین آستانه»، همان لحظهایست که از آسانی و رفاهِ شهرنشینی گذشتهای و با یک کوله، دل به جاده زدهای. گرفتاری در «شکم نهنگ»، آنجاست که باید راه سختی را طی کنی در سرما و گرما و باد و بوران و باران و طبع وحشی طبیعت، با تشنگی و گرسنگی. تشرف یا «جاده آزمونها» بدون شک، کیفیت همراهی تو با همسفرانت است. دستشان را بگیری، کولهای که بر ایشان سنگینی کرده بر دوش بگیری یا بدون آن که حس ضعف روح کنند، به ادامه راه تشویقشان کنی. و سرانجام، موعد «ملاقات با ایزدبانو» فرا میرسد. او مظهر و نمونه عالی زیبایی، پاسخ تمامی خواستهها و امیال، و غایت سعادتبخش سلوک معنوی هر قهرمانی است. اگرچه اینجا، اوج سفر است اما «وسوسهها» دست از سرت برنمیدارند و خیال برگشت داری. به هر ترتیب، با غولهای درونت مبارزه میکنی و به «خدایگون» شدن میرسی. سختترین بخش سفر که تو را به مقصد نهایی و «بازگشت» میرساند، در حالی که تو، یعنی قهرمان این سفر، آن آدمی که در آغاز سفر بودهای نیستی و تمایلی به بازگشت برای زندگی عادی پیشین نداری.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------
به همین مناسبت: ببینید+