بعد دو روز کش و قوس، ایلستریتور روی لپ تاپ قدیمی نصب شد. با ذوق فراوون نشست پاش و فیلم آموزشی دید و تمرین خط کوفی بنایی کرد. بعد، به خودم اومدم و دیدم دو ساعت شده که نشستم و از دور نگاش میکنم. یه «هو» نوشت که داخلش کلی هوی دیگه بود. ولی مثل همیشه راضیش نکرد و طرحشو عوض کرد. نظرم رو خواست. گفتم نمیگم ۶ ماه و یه سال. میگم کمتر از یه ماه با این تمرین کنی بارتو بستی.
ذوق کرده بودم ولی صداشو در نیاوردم. ذوقم شبیه ذوق روزای اولی بود که پریمیر یاد گرفته بودم و هی چیز میز میساختم.
از بعد ازدواج، اونی که بیشتر توی کارش پیشرفت کرده من بودم. اونی که بیشتر فضای آرامش رو ساخته اون بوده. حق دارم ذوق کنم که داره توی هنر مورد علاقش پیشرفت میکنه.
-------------------------------
پ.ن: البته اگه شکم من بذاره. :/