سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قله» ثبت شده است

تصویر اول

بعد از طی مسیری طولانی و پر شیب، به قله‌ی کَهار رسیدیم ولی به ناز نه! از اولش هم اهل ناز نبودیم. مخصوصا که مسیرش از کهار برای برنامه‌ی یک‌روزه خیلی سنگین بود.

صعود هرچی در اتفاع بیشتری باشه و با سختی بیشتر، به آدم بهتر و قشنگ‌تر یادآوری می‌کنه که «نقطه‌ای» بیش نیست. روی قله، توی ارتفاع چهارهزار متری که بعد از شیش هفت ساعت چالش فیزیکی و روحی بهش رسیده بودیم، دوتا زاویه دید داشتیم. اول، زمین وسیعی که زیر پای ما و پایین‌تر و کوچک‌تر از ما به نظر می‌رسید. دوم، افق بی‌کرانی که رشته‌کوه‌ها و قله‌های بلندتر رو در خودش جا داده بود و بالاتر از ما بود. آزادکوه، علم کوه، خودِ ناز و باقی قله های رفیع تر و خشن تر، بدجوری به جمع ما که از خستگی، وا رفته بودیم نیشخند میزدن.

تصویر دوم

با یه جمع کاملا غریبه، سفر و برنامه رو در 4 صبح شروع کردم. آشناترین فرد اون جمع،کسی بود که بیست روز پیش باهاش آشنا شده بودم. موقع آشنا شدن و معرفی جمع، اتفاق جالبی افتاد...

«فلانی هستم دانشجوی خواجه نصیر، فلانی هستم دانشجوی برق شریف، فلانی هستم عمران تهران، فلانی هستم برق علم و صنعت، فلانی شیمی امپریال کالج لندن، حاج مهدی هستم حوزه علمیه قم.»

- عمران تهران: واقعا؟؟ نه! واقعا؟؟

- امپریال کالج: زود گفتی حاج مهدی!

- عمران تهران: سر کاریه؟! نه دیگه ریش که داری انگشترم دستته! آخوندی دیگه!

هم اون از حضور من متعجب بود. هم من ماتم گرفته بودم از همراهی با این همه بچه خرخون باهوش نخبه.

یخ محفل، اونجایی باز شد که عمران تهران توی ماشین گفت توی تصور من «آخوندا شکم گنده و مفت خور» هستن. قبل اینکه بخندم گفتم ای بابا بی ادب باشه که به مشکل میخوریم! بعد، امپریال کالج، چوب دستیش رو برداشت رو به عمران تهران گفت: «زر نزنا!». گفتم ای بابا حامی منم که بی ادبه!

درست مثل مسیر کوه نوردی، شروع و تعامل خوبی نداشتیم، ولی ادامه و پایانش عالی بود. یاد دو راه حل برای یک مسئله کیارستمی افتادم که مثلا توی تصویر اول، دارم به عمران تهرانی میگم یکی بگه شکم گنده که چربی هاش از بند کوله لمبر نکرده باشه! یکی بگه مفت خور که لیوان چاییش رو هم هم نوردش تامین نکرده باشه! اونم بگه شیر نفت توی جیب شماست و چه وچه و همینجوری کل کل و متلک تا آخر مسیر. و تصویر دوم اتفاقی که افتاد و من و عمران تهرانی بیشترین گپ و گفت رو توی مسیر داشتیم و بیشترین سلفی رو باهم گرفتیم و بیشترین شوخی و خنده رو باهم رقم زدیم.   

تصویر سوم

----------------------------------------------------------------------------------------------------

* کهار و ناز،دو تا قله در نزدیکی هم هستن در حوالی جاده چالوس. از وقتی باهاشون آشنا شدم یاد عنوان افتادم.

میخواستیم دوتاشون رو فتح کنیم ولی ناز، راه نداد! عکس دوم و سوم،تصویر قله ناز از موقعیت قله کهاره.

طبق جی پی اس،ارتفاع کهار 4050 متر و ناز 4100 متر است.

۳۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۶ ، ۱۰:۳۰
مهدی
1.
«تو هیچی نیستی!» لابلای همه‌ی حسّایی که هنگام بالا رفتن از کوه سراغم میاد این حس و دیالوگ،از همه‌شون قوی‌تره. دیروز به سختی از چهارهزارمتری تهران رفتم بالا. می‌خواستم تمرین اراده کنم برای روزای سختی که پیش رو هستن.
توچال، از همون اول راه، نقش پیرِ خرابات رو بازی می‌کرد. مدام نصیحت،مدام اندرز، مدام تذکر! حرفاش به جان می‌نشست چون شایستگی گفتن رو داشت. همین فنچِ کوچولو که نصف بلندترین قله‌های دنیا قد و هیکل نداره،جونِ صدها آدم رو گرفته. چون شایستگی بالا رفتن ازش رو نداشتن. چون دست‌کم گرفتنش.
2.
توی راه، با مردی هم‌راه شدم که می‌گفت از سال 60 همین مسیر رو میاد و میره.هیکل کوچیکی داشت و خیلی سریع بالا می‌رفت.
می‌گفت نمی‌دونم بگم پونصدبار شیش‌صدبار چندبار اومدم...اما می‌دونم دویست بار تا نیمه اومدم و برگشتم. از خاطرات زمستونیش می‌گفت،از کوله‌های بی‌صاحبی که نزدیک قله پیدا کرده بود.از آدمایی که توی راه یخ زده بودن. از اونایی که بدون تجیهزاتِ حداقلی اومده بودن و گیر کرده بودن. بهش گفتم فکر کنم این‌قدری که ما توی توچال تلفات دادیم k2 نداده. گفت: بس که ادعا داریم و بی‌احتیاطیم.
3.
نزدیک قله،یه مرد جوان به سختی بالا میومد. لب‌هاش خشک شده بود و رنگش پریده بود.ازش پرسیدم خوبی؟ گفت دیشب تب 40 درجه داشتم. گفتم پس چرا اومدی تا اینجا؟ گفت: «دیگه با رفیقام کل کل شد اومدم!» حتی یه چیکه آب، همراهش نبود که بخوره!
4.
پیش از این گفته بودم آدمای بالای کوه رو دوست دارم. حرفم رو پس می‌گیرم،هر آدمی که بالای کوه باشه دوست‌داشتنی نیست. اون بالا هم آدما دو دسته‌ن: دسته‌ای که متوجه میشن "هیچی" نیستن. دسته‌ای که می‌خوان ثابت کنن "خیلی" هستن. دسته‌ی دوم خطرناکند...دسته‌ی اول،دوست‌داشتنی. به آن‌ها سلام می‌کنم و خدا قوّت می‌گویم...




۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۵۴
مهدی