سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کوه» ثبت شده است

1. هرجام جهانی به ما این مهم، که سالهای سال میخوان(و میخوایم) از ما بگیرن رو پس میده: «ما می‌تونیم».

2. انشاءالله طبق روال هرسال، تابستون و پاییز، به شکل منظم و هفتگی برنامه کوه‌پیمایی سبک داریم. با دکتر که همت اساسی خرج کرد و پاش رو رسوند.

مسیرهای کلکچال،دارآباد،شیرپلا رو به حسب کیفیت حال گروه میریم و حالشو می‌بریم. اصراری نیست حتما جمع وبلاگی‌ باشه؛ غرض اینه با کوه و طبیعت و ورزش حالمون رو بهتر کنیم. نگران آمادگی جسمی نباشین؛ سبک و با کمترین فشار میریم(قول D:). فقط یه روز کامل رو باید خالی داشته باشین. روزای پنج‌شنبه میریم که این مسیرها نسبتا خلوت‌تره. هماهنگیای لازم،ساعت،محل قرار و وسایل مورد نیاز رو جداگونه انجام میدیم. اگه آمادگی و علاقه داشتین همینجا خصوصی به من یا دکتر بگید.

3. با تاخیر زیاد، کلیپ دشت لار بالاخره آماده شد. با این توجیه ببینید که توی شرایط سخت و محدود(سربازی) ساخته شده. D:

.

کلیپ دشت لار

۲۹ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۲۶
مهدی

تصویر اول

بعد از طی مسیری طولانی و پر شیب، به قله‌ی کَهار رسیدیم ولی به ناز نه! از اولش هم اهل ناز نبودیم. مخصوصا که مسیرش از کهار برای برنامه‌ی یک‌روزه خیلی سنگین بود.

صعود هرچی در اتفاع بیشتری باشه و با سختی بیشتر، به آدم بهتر و قشنگ‌تر یادآوری می‌کنه که «نقطه‌ای» بیش نیست. روی قله، توی ارتفاع چهارهزار متری که بعد از شیش هفت ساعت چالش فیزیکی و روحی بهش رسیده بودیم، دوتا زاویه دید داشتیم. اول، زمین وسیعی که زیر پای ما و پایین‌تر و کوچک‌تر از ما به نظر می‌رسید. دوم، افق بی‌کرانی که رشته‌کوه‌ها و قله‌های بلندتر رو در خودش جا داده بود و بالاتر از ما بود. آزادکوه، علم کوه، خودِ ناز و باقی قله های رفیع تر و خشن تر، بدجوری به جمع ما که از خستگی، وا رفته بودیم نیشخند میزدن.

تصویر دوم

با یه جمع کاملا غریبه، سفر و برنامه رو در 4 صبح شروع کردم. آشناترین فرد اون جمع،کسی بود که بیست روز پیش باهاش آشنا شده بودم. موقع آشنا شدن و معرفی جمع، اتفاق جالبی افتاد...

«فلانی هستم دانشجوی خواجه نصیر، فلانی هستم دانشجوی برق شریف، فلانی هستم عمران تهران، فلانی هستم برق علم و صنعت، فلانی شیمی امپریال کالج لندن، حاج مهدی هستم حوزه علمیه قم.»

- عمران تهران: واقعا؟؟ نه! واقعا؟؟

- امپریال کالج: زود گفتی حاج مهدی!

- عمران تهران: سر کاریه؟! نه دیگه ریش که داری انگشترم دستته! آخوندی دیگه!

هم اون از حضور من متعجب بود. هم من ماتم گرفته بودم از همراهی با این همه بچه خرخون باهوش نخبه.

یخ محفل، اونجایی باز شد که عمران تهران توی ماشین گفت توی تصور من «آخوندا شکم گنده و مفت خور» هستن. قبل اینکه بخندم گفتم ای بابا بی ادب باشه که به مشکل میخوریم! بعد، امپریال کالج، چوب دستیش رو برداشت رو به عمران تهران گفت: «زر نزنا!». گفتم ای بابا حامی منم که بی ادبه!

درست مثل مسیر کوه نوردی، شروع و تعامل خوبی نداشتیم، ولی ادامه و پایانش عالی بود. یاد دو راه حل برای یک مسئله کیارستمی افتادم که مثلا توی تصویر اول، دارم به عمران تهرانی میگم یکی بگه شکم گنده که چربی هاش از بند کوله لمبر نکرده باشه! یکی بگه مفت خور که لیوان چاییش رو هم هم نوردش تامین نکرده باشه! اونم بگه شیر نفت توی جیب شماست و چه وچه و همینجوری کل کل و متلک تا آخر مسیر. و تصویر دوم اتفاقی که افتاد و من و عمران تهرانی بیشترین گپ و گفت رو توی مسیر داشتیم و بیشترین سلفی رو باهم گرفتیم و بیشترین شوخی و خنده رو باهم رقم زدیم.   

تصویر سوم

----------------------------------------------------------------------------------------------------

* کهار و ناز،دو تا قله در نزدیکی هم هستن در حوالی جاده چالوس. از وقتی باهاشون آشنا شدم یاد عنوان افتادم.

میخواستیم دوتاشون رو فتح کنیم ولی ناز، راه نداد! عکس دوم و سوم،تصویر قله ناز از موقعیت قله کهاره.

طبق جی پی اس،ارتفاع کهار 4050 متر و ناز 4100 متر است.

۳۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۶ ، ۱۰:۳۰
مهدی

یه لحظه استوپ! می‌خوام خدای عزیزم که ابرهای گل گلی و سفید پنبه ای و باران‌زا و برف‌زا رو

می‌فرسته تو آسمونِ آبی شهرما شکر کنم. خدایا! شکرت! خدایا ممنون! خدایا خیلی باحالی!

ابرهای خوشگل! مرسی که هستین! خدایا شکرت! خدایا شکرت! خدایا شکرت.

من ده ساله تو کلام وحی شیرجه می‌زنم‌و درمیام. یکی از حیکمانه‌ترین تعبیرهای خدا که باهاش

روبرو بودم آیه‌ای از قرآنه که همه‌مون بارها شنیدیم:

برگی از درخت نمی‌افتد مگر با آگاهی و (اراده) خداوند.(انعام/59)

بذارید خیلی زود خاطره‌ی عبرت‌آموزم رو براتون تعریف کنم که با توجه به پست قبلی، نگید این آقا

ازون بی‌ادباس که حتی به کار خدا هم ایراد می‌گیرن.

ما رفتیم کوه مثل همیشه. کلکچال به خودش ندیده همچین جمعه‌ی قشنگ و خلوتی. و ما دیدیم.

کیف کردیم. حض بردیم. اون بالا بالاهاش نزدیک قله زدیم زیر آواز درحالی که آب بینی‌مون تو هوا

یخ می‌زد. در حالی که باد از جا بلندمون می‌کرد. تا اینکه زیر قله، صحنه‌ی فوق العاده‌ای دیدیم.

ابرهای گرد پنبه‌ای محاصره‌مون کردن و دیگه هیچی نمی‌دیدیم جز ابر و مه. عکس گرفتیم چون

این تصویرا برای همه‌ی کوه‌نوردای این مسیر، نوبره!

وقتی میومدیم پایین، من به دوتا چیز فکر می‌کردم. همین تو نبودی دیروز با یه ضرب المثل معروف از

خجالت این خوشگلا دراومدی. حالا ببین چه تحویلت گرفتن!

بعد 4.5 ساعت رسیدیم پایین دم ماشین خوشحال و شاد و خندان و البته زانوهای لرزان. دومین چیزی

که بهش فکر می‌کردم این بود که چقدر می‌خندیم اگه سوییچ ماشین نباشه! (همینجوری الکی) و

سوییچ ماشین نبود! خیلی جدی و واقعی.

بله دوستان! سرتون رو درد نیارم. یادتون باشه یک: به نعمت‌های خدا بد و بیراه نگید،بهتون بدل

می‌زنن! یادتون باشه دو: اگه رفتین کوه، سوییچ ماشین رو تو جیب کاپشن نذارید. اگه تو جیب کاپشن

گذاشتید توی برف‌ و یخ، غلت نزنید! می‌افته گم می‌شه مجبور میشین تا خونه پیاده برین.

اینم بخشی از این جمعه‌ی زیبای عبرت‌آموز:

سال نویتان مبارک!


۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۵۷
مهدی