بامداد شد و شهرزاد لب از داستان فرو بست...
از روزهای شروع تبلیغش، آماده بودم که پیگیریش رو شروع کنم. وقتی سوژهش رو فهمیدم از ترس
اینکه حالم رو بد کنه بیخیال دیدنش شدم. مشغول یه مشت سریال آمریکایی شدم که طبق معمول،
بوی عرق و ورق و خون میدادن! یادمه با یکی از دوستام تو یه کافهی جمع و جور بودیم، بحثش پیش
اومد و اونم گفت منم نمیتونم سمتش برم. از نزدیک با حسن فتحی آشنا بود و کلی تعریف کرد که آدم
حرفهای و کار درستیه. محسن چاووشی رو چجوری جذب کار کرده و چه و چه. از قسمت سوم و چهارم،
تبلیغای خودجوش مردمی شروع شد. دوستام رو میدیدم که مدام از شهرزاد میگفتن و کی قسمت
جدیدش میاد! با همهی این اوصاف، بازم سمتش نرفتم...
تا اینکه چند روز پیش، یه دوست خیلی عزیز بهم گفت دیگه بهتره دیدنش رو شروع کنم. یه روز که توی
کافه بودیم یازده قسمتش رو یکجا داد بهم!
دو روز پیش، بعد نماز صبح بیدار موندم و اولین قسمتش رو دیدم. پیش خودم گفته بودم هر روز یه
قسمت رو ببینم اما همون روز، چهارتا قسمت رو دیدم!
برای اولین بار بسیار خوشحالم! سریالی وطنی میبینم و لذت میبرم.
ما برای دیدنِ همچین سریالی، رنج دوران بردهایم، خون دلها خوردهایم، و چقدر آبدوغ خیار؟خدا میداند
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------
چندتا نکتهی خاص:
دوربین و نماها در بیشتر اوقات، حرفهای و خلاقانه و در خدمت فیلمنامه بکار رفتهاند.
تدوینِ کار، بسیار درخشان است.
هر قسمت، پر از اتفاقهای اصلی و تعیینکننده در قصه هستند، کمتر پیش میآید حرکت و دیالوگِ اضافهای ببینیم.
قصهی منسجم، شخصیتپردازی، طراحی لباس، دیالوگهای پرمایه، بازیهای درخشان، همگی یک کار آبرومند و دیدنی ساختهاند.
و
چقدر خوبه عکس این قسمتش:
![](http://bayanbox.ir/view/3059686955878560728/photo-2016-03-03-05-26-42.jpg)