مصیبت تبعیض
یکم. به عکس پست قبل نگاه کنید.
دوم. برای کاری ضروری ناچار شدم مرخصی بگیرم و چند روزی برگردم تهران. همان شب،پیش از حرکت،جلسهای با حضور همه معلمهای مجموعه برگزار شد)بین خودمون بمونه که سببش لابیهای یواشکی من با مدیر و معاون آموزش بود(.
سوم. جلسه با صحبتهای من شروع شد. تند بودم و آتشین. خودم و همهی همکارها رو بستم به رگبار نقد. فضای شوخی و خنده کنار رفت و سکوت عجیبی حاکم شد. منم تا تونستم تیربارون کردم. یه عذرخواهی نچسب هم چسبوندم انتهای صحبتام که مثلا کسی دلخور نشه از رک بودنم.
چهارم. چی گفتم؟ خیلی چیزا! گفتم آقایون داریم کج میریم و عین خیالمون نیست! گفتم این حجم خودبزرگبینی ما داره کار دست مجموعه و دانشآموزاش میده! دیگه از جزئیاتش بگذریم...جلسه ساعت ده شب شروع شد و یک شب با پایان باز تمام شد...)من بلیط داشتم و دیرم شده بود( اما میون همه نقدهام،روی یکی بیشتر مانور دادم و فریاد وا اسلاما سر دادم: "تبعیض".
گفتم شده کتابی بخونید و درباره تبعیض مربی بین دانشآموزا هشدار نداده باشه؟ )تایبد کردند(پس کجا نشستید که این همه فرق میذاریم بین شاگردامون! که همینم دستمایه شوخیهای ما شده! آقا! میدونم فلانی رو بیشتر دوست داری و دست خودتم نیست که این طبیعیه. اما نباید توی رفتارت با بچهها بروز پیدا کنه! بچهها میبینن،حساسن،قضاوت میکنن،دلگیر میشن،فکر و خیال میاد سراغشون. نکن آقا! تبعیض قائل نشو لطفا! )جالبه همه تایید میکردن با ارائه لایک و تکان سر و احسنتگویان! هیچ وقت توی زندگیم مثل جلسه اون شب تایید نشدم!(
پنجم. بار دیگر به عکس پست قبل نگاه کنید.
توی گروه تلگرامی،دانشآموزها این عکس را گذاشته بودند. دور دست چپ من دایره قرمز و فلش کشیده بودن با طرح این سوال: چرا آقای ر )من( دستش رو از اون سمت آورده تا روی شانه فلانی بگذارد،در حالی که فلانی نزدیکتر بود و راحتتر. چند نفر دیگر با انواع استیکر و خنده و لایک،پرسش رو تایید کردند...
همین!