رستگاری در طهران
پنجشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۰۱ ق.ظ
فقط من و یه آقای سنبالایی که لباس ورزشی تنش بود اینجا بودیم؛ نیمساعت خیره بودیم به همین نما. بدون هیچ حرفی. سکوت محض بود و نوازش ملایم باد خنک. خیره بودیم. خیره،مات،حیران. حال ما شبیه بروکس* بیچاره بود توی شاوشنگ. بعد پنجاه سال از زندان آزاد شد ولی حال خوشی نداشت چون زندگیش بهم ریخته بود! میخواستم روی تپهی خاکی بنویسم: «حاجمهدی اینجا بود...». چارپایه و سقف پیدا نکردم!
*
۹۶/۰۱/۰۳
جای باحالی بودینا
:دی