سخت است اینکه جای خودم باشم*
سلام.
خیلی حرفها هست برای گفتن و نوشتن، برعکس چیزی که از خودم نمایش میدهم. دلیلهای خیلی جدیتری داشتم برای وبلاگ ننوشتن؛ برعکس چیزهایی که گفته بودم. خوشحال نبودم از بستن وبلاگم، برعکس چیزی که نشان داده بودم. گفته بودم دیگر اینجا نمینویسم...!
من در رنج بسیار دشواری بودم و هستم، رنج «خود نبودن». برچسب زرد اولین روزهای بیانی شدنم فقط همین بود: (اینجا فقط «خودت» باش!) بودم؟ تلاشم را کردم. ولی نشد آن چه باید میشد! بماند که راه دادن آدمهای اشتباهی به حریم شخصی و حتی عمومی، کماثر نبوده است. بماند که در اوج اطمینان به «نمیتوانی همه را راضی نگه داری» ، در شیب و سقوط راضی نگه داشتن همگان به سر میبردم! ترس از قضاوت دیگران و میل به دوست داشته شدن توسط دیگران را نگویم که به چه افتضاحی کشانده بود من را.** دائم از خودم میپرسیدم...نمیخواهی آدم بشوی؟ کو آن صراحت لهجهی طوفانی؟ کو آن دافعهی سخت ضروری؟ از آهن ربا هم که یک قطب دارد تا غیر خودش را دفع کند کمتری؟ بله کمتر بودم. و باید به این مرحله میرسیدم. به اینکه اگر به نظرگاه آدمهای احمق اهمیت بدهم از آنها بیشتر احمقم. به این حس خسران عمیق. به زمین خوردن و افتادن و شکستن در حال صعود. بلکه به خودم بیایم. دست خودم را بگیرم و خاک لباس بتکانم و محکم بلند بشوم و کمی برای حیثیت از دست رفته بجنگم. جنگیدنی که رنجم را دست کم به فراموشی بسپارد. خدا را چه دیدی شاید آن را به پایان رساند. امسال برای من سال حمایت از «خود بودن» است! روز از نو.
** به این ها اضافه کنید هالهی قدسی ما درآری و مردم درآری «تو آخوند هستی پس باید مثل پیغمبر باشی»
*نام کتاب شعری از محمدرفیعی
بگذریم...حالتون چطوره؟