پُست قبل،دست از سرم برنمیداره!
دیشب میخواستم از غفلت لحظهای رئیس استفاده کنم و از نمایشگاه فرار کنم سمت خونه که به بازی فینال اروپا برسم.
یهو گزارشگر رادیو که بغل غرفه خودمونه از کمین دراومد و با میکروفون جلومُ گرفت و گفت این دفعه نمیذارم فرار کنی باید سوالامو جواب بدی! :| از شب اول هربار میخواست ازم گزارش بگیره پاسش میدادم به یکی دیگه میگفتم فلانی(اشاره به نزدیکترین آدم عبوری) خیلی بارشه ازین سوال کن.خلاصه اینکه جلوی خلقالله نگهم داشت و گفت نذارین این فرار کنه :| رفت با گویندههاشون هماهنگ کرد و اونا بعد پخش وُله، اعلام برنامه کردن و نوبت گفتگوی ما شد.خانم گزارشگر، میکروفون رو گرفت جلوم: - در خدمت جناب ر...ی هستیم از غرفهداران نمایشگاه،از ایشون سوال میکنیم ده سال آینده رو آرزو دارن در چه حالی باشن؟ توی ذهنم گفتم عجب سوال غیرکلیشهایی که فقط میشه جواب کلیشهای داد!حالا چرا ده سال؟شروع کردم و گفتم میخوام توی شغل و حرفهم به سطح مطلوب برسم...البته این مهم رو از خداوند میخوام نَه تا ده سال آینده،که تا آخر زندگیم،سایه پدر و مادرم بالای سرم باشه که هرچی دارم ازونا دارم.به اینجا که رسید گویندهی خوشصدا از خوشحالی ده بار سرشو تکون داد.فهمیدم همون چیزی رو گفتم که اون دلش میخواد.دیگه تا تونستم به عشق سیبیلای خونچکانش پیاز داغشو زیاد کردم.تموم که شد وایسادم ببینم چی میگه.میدونستم بعد هرمصاحبه درباره صحبت مصاحبهکنندهها حرف میزنه.پخش وُله تموم شد و گوینده با صدای واقعا گرمش،تا تونست از قدرشناسی جوانان ایرانی :| تعریف و تمجید کرد! تا جایی که شدنی بود لب و دهن اومدنِ من رو تکمیل کرد! داشتم از در خارج میشدم که آخرین حرفاشو شنیدم.«بله شنوندگان عزیز!همونطور که گفتگوی ما رو شنیدید با این جوان عزیز،این است فرهنگ همه جوانان مسلمان ایرانی! اصلا از پس پَریپیارسال با هرکدوم گفتگو کردیم این چنین از پدر و مادرشون قدردانی کردن...».
من کنار کیسه صفرام یه کیسه وجدان دارم که سر کوچکترین مسائل،سنگسازی میکنه و سبب وجدان دردم میشه.Frame به Frame خون به جگرایی که به دل همین پدر و مادر کردم از جلو چشمام رد شدن.حالا هم اسم خودم رو وارد لیستی کردم که همیشه نقدشون میکنم.آدمایی که جوری حرف میزنن تا پخش بشه! تا این و اون خوششون بیاد.
آدمایی که فقط لب و دهنن.
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پسرخالهای دارم که هم سن و سال خودمه.یه پسادکترای ناقابل داره از دانشگاهی که Rankش توی دنیا همیشه تک رقمیه. تازگی اومده ایران. مدام ازم سوال میکنه توی نمایشگاه قرآن چیکار میکنی دقیقا؟ اصرار که کرد گفتمش چسب میزنم به استیکرایی که مردم روش چیز نوشتن،نیفته زمین! :)) :|
آدرس غرفه هم دادم دیگه! بیاین سر بزنین!