شک معتبر به شهریور
هیچ تابستانی با تابستان پیش تفاوت ندارد. تابستانها سر و ته یک کرباساند. این را از عرقهای نا تمامِ سرِ ظهری میشود فهمید. کلافگی بوق ماشینها. فحشهای خیابانی. کتابهای خاک گرفتهی روی میز. تفاله خشک شدهی ته لیوان. خودکارِ لای سررسید مانده. جوهرِ پس داده روی کاغذ یادداشت. اشکهای چکیده و نچکیدهی شبانه، روی بالش. به یاد ندارم در کودکی کسی گریههایت را دیده باشد. نوجوان که بودی چشمانت با اشک، زاویه داشتند. جوانی هستی که سخت بغض میکنی؛ خوب یا بد همیشه همین بودهای. چشمهایت هیچ گاه اشکآلود نشدند مگر در تابستان؛ در شهریور ماه. شکستها، از دست دادنها، تنهاییها، بلاهای ناگاه و به گاه(!) همه توی صف مانده بودند تا شهریور برسد. پوستت را بارها غِلِفتی کنده است این شَهریَر*، پوست کندنی! رفیقِ گرمابه و گلستانت، هنوز که هنوز در این روزها پیام ثابتش را میفرستد: «سید! همچنان به شهریور پر حادثه عادت داری؟». جوابش میدهی «بی حادثه بودنش نگرانم کرده هیچ! خبرهای خوب میرساند یکی بعد دیگری! عادت ندارم به بی حادثه بودنش...نکند آرامش پیش از طوفان باشد؟» بود! انگار این تابستان قصد کرده بود بسان تابستانهای پیش نباشد. انگار شهریور میخواست خلافش را ثابت کند. خبرهای خوب یکی پشت دیگری میرسیدند. ولی شادیهایم را پنهان میکردم. نزدیک بود شک را کنار بگذارم؛ همین شهریوری که میدیدم در آغوش بگیرم. کتابها را از روی میز بردارم و خاکشان را بتکانم. بنویسم شهریور پایان خوش تابستان و شروع خوب پاییز است...نوشته بودم! اما خودش خرابش کرد. حالا و پس از چند اتفاق به قدری کافی کام تلخ کن؛ پایان سفر چند روزهی فامیلی با دعوا و کتککاری خیابانی همراه شد. در گیلان محبوبم! صورت خونآلود مرد میانسال هنوز جلوی چشمانم است. جای چنگ او هم زیر گلویم مانده...عذاب وجدان گرفتهام...
ای شهریور؛ دست از دامان حاجی بردار!
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
*نام کوفتی دیگرش ظاهرا!
این کلیپ رو ببینیم و بشنویم بشوره ببره. چند وقت پیش ساخته بودم تمرینی که کارم یادم نره! موسیقیش: قطعه تابستان از Antonio Vivaldi