برای رنجیدن گرد آمدهایم
خواهرزادهی هفت هشت سالهی رفیقم بعد از یک سال تحمل سرطان خون، دیروز از دنیا رفت. دختر بچهی نازنینی بود. هرچند از رنج و درد استخوانسوز رها شد اما زیادی زود بود برای زندگی نکردنش. اینجا همان جاییست که گیر میکنم و کارهای بالاسریام را هضم نمیکنم. خصوصا اینکه دو سال نشده است مادر میانسال رفیقم فوت شده. قاب عکس پدرشان هم که تا یادم میآید گوشهی دیوار خانه بود.
آخ چقدر تلخ :(
چه عذابی داره تحمل اینهمه داغ نبودن :((
خدا صبر بده به رفیقتون.