چندسال پیشا بیمارستان بستری بودم. دکتر گفته بود باید راه بری تا زود خوب بشی. یادمه از عمد از جلوی اتاق یکی از بیمارا رد میشدم که همیشه فریاد میزد. فریادی که تبدیل به جیغ میشد. یه مرد جوون بود که تخت مخصوص داشت. پدر و مادرشم دائم بالا سرش بودن. فریاد میزد. جیغ میزد. توی فاصلههای زمانی خیلی کوتاه، یهو ساکت میشد. توی این لحظات میخندید،حرف میزد حتی شوخی میکرد. چند دقیقه بعد فریادش کل راهروی بیمارستان رو برمیداشت. پرستاری که اونجا بود گفت دچار برق گرفتگی شده و بدنش از درون آسیب جدی دیده. اونقدر درد داره که قویترین مسکنها و مورفینها رو هر چندساعتی که حداقل زمان مجازشه بهش میزنیم. بلافاصله بعد اینکه اثر مسکنها کم میشه دردش شروع میشه. گفتم دردش چجوریه که اینطوری داد میزنه؟ گفت خودش میگه انگار یکی توی بدنم چاقوی داغ تکون میده.
---------------------------------------------------------------------------
دردهای روحی هم شبیه برق گرفتگین. حرکت چاقوی داغ، جایی حوالی سینه.