_ چرا به سرش شلیک کردی؟
_ به پاشم شلیک کردم.
-----------------------------------------
پ.ن: دیالوگ واقعی+
_ چرا به سرش شلیک کردی؟
_ به پاشم شلیک کردم.
-----------------------------------------
پ.ن: دیالوگ واقعی+
فکر کنم این خاطره رو یه بار توی وبلاگم نوشته باشم. مترو بودیم. یه مرد معتاد با لباسای خیلی کثیف و بدبو به حالت سر توالتی نشسته بود جلوی درهایی که باز نمیشن. تقریبا هر سی ثانیه نفسش رو تو میداد و خرت خرت میکرد و خلطش رو بالا میکشید و تف میکرد کف قطار. این صحنه حال همه رو به هم زده بود. مرد معتاد به دفعات این حرکت رو تکرار کرد. طوری که جلوی پاش پر شده بود از تف و خلط. واکنش مردم چی بود؟ ازش فاصله میگرفتن. قیافههاشون درهم میشد و میرفتن یه طرف دیگه وایمیسادن. من نزدیک پیاده شدنم بود که سر مرد معتاد داد زدم. گفتم اینجا مکان عمومیه اگه شعورت برسه. مرد معتاد توی اولین ایستگاه، بدون هیچ حرفی از قطار پیاده شد و رفت. مردم میگفتن «خدا خیرت بده! چقدر بی فرهنگ بود یارو! انقدر ناجور بود آدم جرئت نمیکرد چیزی بهش بگه».
.
سال 90 بود. همون دوره کابوسواری که دلار، دقیقه و ساعتی بالا میرفت و پراید به قیمت نجومی20 میلیون رسید.(کی فکرشو میکرد 5 سال بعد، بدتر از بد تکرار بشه). هنوز اونقدری درگیر درآمد و خرج و مخارج زندگی نشده بودم ولی شدت لگد قضیه به قدری بود که توی شوک رفته بودم. همش میگفتم آیندهم چی میشه پس؟ اونموقع توی گوگلباز و فیسبوک به سبک توئیتر مطلب مینوشتیم. نویسندهها و خوانندهها خصوصا توی گوگل غالبا دغدغه دار و اهل فکر و مطالعه بودن. از طیفهای گوناگون سیاسی و فکری، فعال بودن. یادمه بدون هیچ فکر قبلی و کاملا ناخودآگاه نوشتم: «چرا اعتراض نمیکنیم؟». از راستیها تا چپیها تا سکولارها هرکسی کامنتی داد. «اعتراض کنیم همینی هم که هست از دست بدیم؟». «تو میای اوین دربیاریمون؟». «قیمت دلار مهمه یا حفظ نظام؟». با این بازخورد، جواب سوالمُ بهتر از اونی که تصور میکردم گرفتم. این سه طیف(که همگی موثر و مسئولیت دار در امور اجرایی سیاسی و فرهنگی هستن) که هرکدوم سرتاپای همُ با تیر میزنن؛ توی یه نقطه اساسی باهم اشتراک دارن. «مصلحت و عافیتاندیشی». این مصلحت اندیشی انگیزههای گوناگونی داره بیشتر از سه مورد خاصی که نوشتم. اما نتیجه بدش رو داریم روز به روز بیشتر لمس میکنیم. میتونم قاطعانه بگم لمس شدنمون از وقایع امروز _ تا جایی که اگه بهمون بگن فلانی همه خزانه مملکت رو اختلاس کرد رفت با اهل و عیال کره مریخ زندگی کنه،اصلا توی شوک نمیریم و به خوردن شربت خاکشیر زیر باد کولر ادامه میدیم _ مرهون تکرار این وقایع نیست، بلکه حس بینیازی به مفهوم پرقدرتیه به اسم «اعتراض». اعتراضی که معتاد بیشعور رو بدون هیچ حرفی از قطار بیرون میکنه. اعتراضی که به رئیس من توی سربازی میفهمونه (با همه قدرتی که داره) با یه برده طرف نیست. صدالبته که روش و فرم اعتراضم مهمه. بطور مثال، شکستن شیشههای قطار مساوی با اعتراض به مرد معتاد نیست. یقه هرکی ریش و عمامه داره رو توی خیابون بگیری هم کمکی نمیکنه. به هرحال، میل به عافیت داشتن بدون تلاش(مناسب)برای داشتنش بیهودهست. به قول سعدی: عافیت خواهی نظر در منظر خوبان مکن/ ور کنی،بدرود کن خواب و قرارِ خویش را. ما یا واقعا درد داریم که برای درمانش از وسیله مناسب استفاده میکنیم. یا واقعا دردی نداریم و ناله میکنیم تا بقیه دردیها فکر کنن ما هم درد داریم!
.
پ.ن: در همین راستا مهدی صدرالساداتی از طلبههای سلبریتی اینستاگرام، موج رسانهای خوبی راه انداخته بود علیه فساد و اشرافیگری مسئولا و بچههاشون. با سند و مدرک و مستدل؛ بدون ترس، اسم کامل و عکس و فیلم میذاشت. نزدیک بود پاش به تلویزیونم باز بشه اما درست سر همین بزنگاه که وقت میوه دادنش بود یکی از نزدیکانش صرفا به خاطر مصلحتاندیشی، ترمزش رو کشید.
پ.ن: خیلی حرفا دارم درباره این ماجرا. باقیش رو شفاهی توی کوه 5شنبه صبح میگم. دیالوگ باشه بهتره از مونولوگ.